به تنم دیگه جونی ندارم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
تو رگام دیگه خونی ندارم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
من و عمه و چشمای خونبار ********* تو بیابون و کوچه و بازار
من خسته و معجر پاره ام ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
میدونی چقدر طعنه شنیدم ********* میدونی چقدر خوابتو دیدم
میدونی که بی تو چی کشیدم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
دلم شده پر از شرر بابا بیا منو ببر
تب و تاب یه قافله بودم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
با یه پای پر آبله بودم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
تو که دردسرامو ندیدی ********* تو که همسفرامو ندیدی
سفری که با حرمله بودم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
میدونی قدم چرا خمیده ********* میدونی موهام چرا سفیده
میدونی که دخترت چی دیده ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
دلم گرفته از سفر بابا بیا منو ببر
دلم شده پر از شرر بابا بیا منو ببر
مثل برگای خشک خزونم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
واسه عمه چقدر نگرونم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
جای سلسله روی گلومه ********* دلم انقده تنگ عمومه
نمیخوام دیگه زنده بمونم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
میدونی که تازیانه خوردم ********* میدونی چقدر دووم آوردم
میدونی که من چند دفعه مردم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
منو گذاشتی بی خبر بابا بیا منو ببر
دلم شده پر از شرر بابا بیا منو ببر
رحم کن بر دلم که مسکین است
شاد کن این دلم که غمگین است
روز اول که دیدمت گفتم
آن که روزم سیه کند این است
بیا عمه زینب کفن کن مرا
کفن در همین پیرهن کن مرا
در این کنج ویران دهم جان به جانان
غریبم غریب
غریبم غریبم(2)غریبم غریب
الا همسفر هـا حلالـم کنی
همه گریه امشب به حالم کنید
مه نور عینم یتیم حسینم
غریبم غریب
غریبم غریبم(2)غریبم غریب
سفر نامه ی من شده خواندنی
شدم کنج ویرانه من ماندنی
من و شام ویران به یاد اسیران
غریبم غریب
غریبم غریبم(2)غریبم غریب
عزیز دلم از سفر آمده
به مهمانی من پدر آمده
به نیزه نشسته جبینش شکسته
غریبم غریب
غریبم غریبم(2)غریبم غریب
عمـویم کنارت نبوده چرا
لبانت پدر جان کبوده چرا
بمیرم برایت رقیه فدایت
غریبم غریب
غریبم غریبم(2)غریبم غریب
دو حالت بود یا بچه را عمودی گرفت، یا روی دو دست ، داشت حرف می زد دید دستاش داغ شد، تا گفت هل من ناصرینصرنی زلزله افتاد تو خیمه، گهواره به تلا طم افتاد، آمد در خیمه ها ،نگفتم تا هستم گریه نکنید، گفت برادر این بچه ببین چه می کند، بچه را زیر عبا آورد ،گفتن حسین قرآن آورده قسم
دهد ،علی را بیرون آورد، همه نگاه کردن، عمر سعد صدا زد حرمله کجاست ،کارش را یکسره کن، پدر یا پسر، سفیدی زیر گلو را می بینی، بچه رو دست حسینه ،حرمله اومد جلو، تیر سه شعبه زد ،گوش تا گوش علی پاره شد
************************************************************
اصغر ای نور دو چشم تر من از چه خاموش شدی در بر من
بگشا دیده خود سوی پدر ده تسلّی دل غم پرور من
ای اکبر کرده همدوشی علی برده سر در جیب خاموش علی
تو مسیح عترتی وز مرتبت کرده با قرآن هم آغوشی علی
دلها را ببریم کربلا ، برای سرباز شش ماهه امام حسین ، علی اصغر گریه کنیم
، باب الحوائج است ، بیاد آن ساعتی که امام حسین قنداقه علی اصغرش را در
آغوش گرفت آمد میدان ، صدا زد :
« یا قومٌ اَن لم تَرحَمونی فَارحَموا هذا الطفل یعنی اگر به من رحم نمی
کنید به این شیر خواره رحم کنید » « اما تَروُنَهُ کیفَ یَتَلَظّی عَطَشاً »
یعنی نمی بینید
که چگونه از شدت تشنگی ، دهان را باز و بسته می کند ؟
چگونه جواب عزیز فاطمه را دادند ؟ آیا رحم کردند ؟ نه ، هنوز سخن امام
حسین تمام نشده بود ببیند علی رو دستش دارد پر و بال می زند.« فَذُبِحَ
الطِفلُ مِن الورِید اِلی الورید ، او مِن الُذُنِ اِلیَ الاُذُن » همه صدا
بزنید یا حسین .
به روی دست پدر جان به ره جانان داد جان عالم به فدایش که چه جائی جان داد
امشب شب عطشه فردا راه را می بندند امشب حرم آل علی آب ندارد
به آدم فرمود طوری عطش بالا می گیرد بزرگتر ها جلوی چشما شون را مثل دود می بینند
بر مرکب پیغمبر اعظم سوار شد عمامه بست رو به سوی کار زار شد
زیر عبا گرفت علی عزیزه را با شیر خواره جانب آن قوم خوار شد
گفتند امده است به قران قسم دهد پس همهم گرفت و قشون بی قرار شد
پس دست برد و طفلک از حال رفته را بیرون کشید و خاتم شه آشکار شد
لب باز کرد تا سخن انشا کند حسین پس روبرو به مکتب داد و هوار شد
چندی سخن ز ماهی و آب فرات کرد پس با علی سخن از سر التفات کرد
چشم سیاه تو چقدر آب می خورد اصلا شب سیاه مگر آب می خورد
شمر و سنان و اخنس و خولی بها نه اند قتل پدر زداغ پسر آب می خورد
ای پاره دلم سر دستم تکان مخور الان لبت ز تیر سه پر آب می خورد
گفتند آمده است زرنکی کند حسین جای تو گفتند پدر آب می خورد
عباس خفته است که بر پاست حر مله این فتنه از خسوف قمر آب می خورد
حالم ببین که جگرم را فر و ختم تنها ستاره سحرم را فر و ختم
روایت است تیر داغ بوده یا مسموم، روی دست بابا زد ،فرمود خدا رحمشان را قطع کن به صغیر و کبیر ما رحم نکر دند
*****************************
چون ز فرق اکبر اندر کارزار
معنی شقّ القمر شد آشکار
ارغوانی شد مشکین سُنبلش
ریخت روی نرگس و برگ گُلش
موی او شد تا ز خونش لاله فام
طرّه اش را شد سیه روزی تمام
هرچه تیر آمد به جسمش در نبرد
جای آن چشمی شد و خون گریه کرد
برجراحاتش که جای شرح نیست
با هزاران دیده جوشن می گریست
آنچه دشمن کرد با او در نبرد
صد مِی باد خزان با گُل نکرد
بس که خون از هر رگش جوشیده بود
سرو از گل پیرُهن پوشیده بود
چون شد از دستش عِنان صبر وتاب
ناگریز افتاد بر یال عقاب
گفت با آن طُوسن تازی نژاد
کِی به جولان برده گوی از گرد باد
کار میدان داری من شد تمام
گاه جولان تو شد ای خوش خرام
سعی کن شاید رسد بار دگر
دست امیدم به دامان پدر
گر به چالاکی از این میدان جنگ
رو به سوی خیمه کردی بی درنگ
اندر آنجا ای سَمَند تیز رو
از کنار خیمه ی لیلا مرو
آگه از حالم اگر لیلا شود
بعد از این مجنون این صحرا شود
...........................................
از کلام اکبر و تاثیر او
جست از جا اسب آهو گیر او
تا نبیند راکبش را پایمال
وام کرد از تیر دشمن پرّ و بال
چون عقاب از صحن میدان پر گرفت
ضعف کم کم دامن اکبر گرفت
......................................
از کَفَش تیغ و زسر افتاد خود
دست و سر دیگر به فرمانش نبود
شد رها از دست او یال عقاب
گشت بیرون هر دو پایش از رکاب
همچو برگی کوفتد از باد سخت
میل هر سو می کند الا درخت
اکبر گل چهره نیز از پشت زین
طاقتش شد تاق و آمد بر زمین
بود خاک هم گویی چشم انتظار
تا بگیرد جسم او را در کنار
کرد با حسرت نگاهی درخیام
گفت بابا از منت بادا سلام
..........................................
شه فغان یا بنی از دل کشید
تا که بر جسم علی اکبر رسید
با زانو آمد و به بر کشته اش نشست
دید سروی مانده دور از بوستان
سرو اگر باشد به رنگ ارغوان
گل عُذاری دید کز پا تا به فرق
گشته هم چون گل به خون خویش غرق
اوفتاده سنبلش از پیچ وتاب
غنچه اش پژمرده است از قحط آب
نرگسش مایل به خواب ناز بود
زان که نیمی بسته نیمی باز بود
گفت : ای پسر من پدر پیر توام
پدر پیر و زمین گیر توام
این بیابان جای خواب ناز نیست
ایمن از صیاد تیر انداز نیست
گفت:ریشه ی نخل امیدم کندند
حال استاده به من می خندند
دستش به دست عمه و میخواست جان دهد
میخواست پیش عمه عمو را صدا زند
میدید حلقه حلقه همه چرخ می زنند
تا زخم بر بهشت حیا، بی حیا زند
سنگی رسیده بوسه به پیشانی اش دهد
دستی رسید چنگ به سمت عبا زند
از بس که ازدحام حرامی است
نیزه دار نوبت گرفته است که سر نیزه را زند
حسین....روضه عبدالله روضه ی گوداله،مرد می خواد پای روضه اش
پا میزنند راه نفس بند آوردند
پر میکشند تا که کمی دست و پا زند
خون از شکاف وا شده فواره میزند
وقتی ز پشت نیزه کسی بی هوا زند
طاقت نداشت تا که صدای پدر شنید
بابا برو ، برو نمان که عمو ناله ها زند
دستش کشید و هرچه توان داشت میدوید
تیغی ولی رسید که آن دست را زند
از بس که جا نبود در انبوه زخم ها
در مانده بود حرمله تیر از کجا زند
حسین....ای حسین...جلسه بانیش امام مجتبی است،امام مجتبی خدای صبره،ولی ما تو روضه ی بچه اش صبرمون طاق میشه،ای حسین.. یه جمله میگم دیگه نمیگم:امام سجاد خورد خورد،این بدن و از بدن بابا جدا میکرد...حسین...حسین آرام جانم،حسین روح و روانم،دیدی یه جا معرکه میگیرند،یه بچه قدش کوتاهه میاد،میگه چه خبره؟میگن اینجا معرکه گرفتن،از لای جمعیت میاد میگه برید کنار،خودش رو از زیر پای مردم رد میکنه،از لای این جمعیتی که همه نیزه دستشونه،همه دارند داد میزنند،یه صدای بچه گونه میگه برید کنار،برید کنار، تا رسید بالا سر عمو زخم و باید با دست نگه داری،اما یه زخم،نه، دو تا زخم،آخر دید نمیشه کاری کرد،سینه به سینه ی عمو چسباند،ای حسین،ارباب من حسین،آقای من حسین،عشق من حسین،دین من حسین،آی حسین..تو روضه بخون...آی حسین...خسته شدی؟مادرش یه لحظه صداش بند نمیآد،غریب مادر حسین....ای حسین،حسین،حسین،ای تشنه لب حسین
بابام انگاری با عموم تو میدونه،میدونه
سرتا پای عمو حسینم،پرخونه،پرخونه
آخه بچه یک سالش بوده،باباش رفته،تو بغل حسین بزرگ شده،مردم بعضی ها یاوه گویی می کنند،برا اینکه نگن حسین به بچه هاش بیشتر میرسه،هر جا میرفت،این عبدالله بن الحسن باهاش بود،اینقدر حساسیت داشت،به زینب گفت: خواهر،نبینم صدای گریه ات بیاد،هوای این بچه رو داشته باش،خواهر من رفتم بچه ها رو به تو میسپارم،این بچه یادت نره،خواهر نکنه،بیای تو میدون،تا من زنده ام،خواهر به همه بچه ها بگو لباس اسیری تنشون کنن،این بچه رو،داشته باش،مهلاً مهلا،پایین اومد زیر گلوش رو بوسید،داشت میرفت،گفت:خواهر،این بچه رو،همچین دست از دست عمه کشید آستین پاره شد،کجا اومدی،حسین آرام جانم،حسین روح و روانم،امشب عاشوراست،امشب روضه ی گودال قتلگاهه،ذکر بگیر اروم بگیری،حسین آرام جانم،حسین روح و روانم
نامه ای دارد ز بابا خوش به حالش کرده است این همه چشم انتظاری بی مجالش کرده است پا به میدان می گذارد زاده ی شیر جمل لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است در خیال خام آخر می دهد سر را به باد هر که از غفلت نگه بر سن و سالش کرده است کیست با این نوجوان قصد هم آوردی کند لحظه ای کافیست ... خونش را حلالش کرده است! درس پیکاری که از ماه بنی هاشم گرفت مرد جنگیدن در این قحط الرجالش کرده است می وزد از هر طرف چشمان شور تیر ها از نفس افتاده و ... آزرده حالش کرده است هر کسی آیینه باشد, سنگ باران می شود بی مجالی عاقبت بی برگ و بالش کرده است از تمام عضو عضوش می چکد شهد عسل! دشت را لبریز از خون زلالش کرده است جسم این مه پاره هم سطح بیابان شد ز بس ... رفت و آمد های مرکب پایمالش کرده است ...می رسد خورشید اما دست دارد بر کمر داغ تو مثل علی اکبر هلالش کرده است....
آمدم جان عمو درک منای تو کنم
خویش را لایق به دیدار خدای تو کنم
پدرم کرده وصیت که به قربانگاه عشق
جان ناقابل خود را به فدای تو کنم
مادرم کرده به عشق تو کفن پوش مرا
که ز خون سرخ رخ کرببلای تو کنم
من که بهتر نِیَم از اکبر گلگون کفَنت
اذن جنگم بده تا جلب رضای تو کنم
سیزده سال نشستم به اُمیدی که سرم
برسر نیزه علمدار لوای تو کنم
من یتیمم ز محبّت دل قاسم مشکن
چه شود گر که مَن سعی صفای تو کنم
گر تنم زیر سم اسب لگد کوب شود
به از آن است بپا بزم عزای تو کنم
رو سپیدم به بر فاطمه کن جان عمو
تا که در نزد پدر حمد و ثنای تو کنم
ژولیده
آمدم جان عمو اشک فشان در بر تو
تا کنم رفع عطش از دم جان پرور تو
مادرم کرده کفن پوش مرا جان عمو
خرمن زلف مرا شانه زده خواهر تو
اِذن جنگم بده ای یوسف زهرا که سرم
بر سر نیزه شود چون سر سودا گر تو
اکبرت رفت از او فاطمه خواهد پرسید
که چه شد پور حسن همدم و هم سنگر تو
شرح آن کوچه شنیدم که به زهرا چه گذشت
من فدای رخ نیلی شده مادر تو
پدرم چشم به راه هست که بیند تن من
پاره پاره چون تن و فرق بخون اکبر تو
عمه تو هم بیا و ببین ، افتاده عمو جون رو زمین
دیدی چه خاکی شده برسرم ، وقتشه که به کمکش برم
عمه صدا می زنه سوی قتلگاه نرو تو رو خدا عبدالله
زیر بارش تیغ و نیزه ها حسین همش می گه نیا عبدالله
اما کنار بدن عمو خود باباش می گه بیا عبدالله
جامونده ای هستم از بنی هاشم
می خوام که من هم برم پیش قاسم
خیلی خرابه حال من، عمه نیا به دنبال من
تو بده اجازه ی رفتن و، فاطمه صدا می زنه منو
ای خدا چرا بدون سوار مرکب عموی من یازهرا
زنده بمونم اگه بعد از این که می ره آبروی من یازهرا
راه نفسم و گرفته درد بغض تو گلوی من یا زهرا
نفس نموده به سینه ی تنگم
مثل عمو من برا تو می جنگم
جامونده ای هستم از بنی هاشم
می خوام که من هم برم پیش قاسم
مونده رو خاکا بدنی غریب
از همه جا می وزه بوی سیب
روی لب حسین زمزمه است
صحرا پر صدای فاطمه است
می سوزه سینه ی کبوتری که هر پرش جدا شده واویلا
دست پسر یتیم حسن ز پیکرش جدا شده واویلا
مونده کنار تنی که به دستشه سرش جدا شده واویلا
به قتلگه عمه را صدا می زد
به زیر شمشیر دست و پا می زد
جامونده ای هستم از بنی هاشم
می خوام که من هم برم پیش قاسم
از وقتی اما م حسن ع شهید شد از کودکی به عمو می گفت بابا هر جا عمو می رفت او به
دنبا لش بود یازده سالشه شب عاشورا دید همه حرف زدن داداشش حرفی زد عمو جواب داد رو منبر بود حضرت می رفت اشک عمو رو پاک می کرد همه حرفهای عمو عبا س و بقیه رو شنید
در سرش طرح معما می کرد با دل عمه مدارا می کرد
فکر آن بود که می شد ای کا ش رفع آزار ز آقا می کرد
به عمو یش که نظر می انداخت یاد تنها یی بابا می کرد
دم خیمه همه واقعه را داشت از دور تما شا می کرد
چشم در چشم عزیز زهرا زیر لب داشت خدا یا می کرد
نا گهان دید عمو تا افتاد هر کسی نیزه مهیا میکرد
نیزه ها بود که بالا می رفت سینه ای بود که جا وا می کرد
کا ش با نیزه زدن حل می شد نیزه را در بدنش تا می کرد
لب گودال هجوم خنجر داشت عضوی ز تنش وا می کرد
هر که نزدیکترش می آمد نیز ه ای در گلو یش جا می کرد
گفت ای کا ش نمی دیدم من زخمهایت همه سر وا می کرد
دست من بلا گردانت ذبح گشتم به روی دامانت