چون ز فرق اکبر
چون ز فرق اکبر اندر کارزار
معنی شقّ القمر شد آشکار
ارغوانی شد مشکین سُنبلش
ریخت روی نرگس و برگ گُلش
موی او شد تا ز خونش لاله فام
طرّه اش را شد سیه روزی تمام
هرچه تیر آمد به جسمش در نبرد
جای آن چشمی شد و خون گریه کرد
برجراحاتش که جای شرح نیست
با هزاران دیده جوشن می گریست
آنچه دشمن کرد با او در نبرد
صد مِی باد خزان با گُل نکرد
بس که خون از هر رگش جوشیده بود
سرو از گل پیرُهن پوشیده بود
چون شد از دستش عِنان صبر وتاب
ناگریز افتاد بر یال عقاب
گفت با آن طُوسن تازی نژاد
کِی به جولان برده گوی از گرد باد
کار میدان داری من شد تمام
گاه جولان تو شد ای خوش خرام
سعی کن شاید رسد بار دگر
دست امیدم به دامان پدر
گر به چالاکی از این میدان جنگ
رو به سوی خیمه کردی بی درنگ
اندر آنجا ای سَمَند تیز رو
از کنار خیمه ی لیلا مرو
آگه از حالم اگر لیلا شود
بعد از این مجنون این صحرا شود
...........................................
از کلام اکبر و تاثیر او
جست از جا اسب آهو گیر او
تا نبیند راکبش را پایمال
وام کرد از تیر دشمن پرّ و بال
چون عقاب از صحن میدان پر گرفت
ضعف کم کم دامن اکبر گرفت
......................................
از کَفَش تیغ و زسر افتاد خود
دست و سر دیگر به فرمانش نبود
شد رها از دست او یال عقاب
گشت بیرون هر دو پایش از رکاب
همچو برگی کوفتد از باد سخت
میل هر سو می کند الا درخت
اکبر گل چهره نیز از پشت زین
طاقتش شد تاق و آمد بر زمین
بود خاک هم گویی چشم انتظار
تا بگیرد جسم او را در کنار
کرد با حسرت نگاهی درخیام
گفت بابا از منت بادا سلام
..........................................
شه فغان یا بنی از دل کشید
تا که بر جسم علی اکبر رسید
با زانو آمد و به بر کشته اش نشست
دید سروی مانده دور از بوستان
سرو اگر باشد به رنگ ارغوان
گل عُذاری دید کز پا تا به فرق
گشته هم چون گل به خون خویش غرق
اوفتاده سنبلش از پیچ وتاب
غنچه اش پژمرده است از قحط آب
نرگسش مایل به خواب ناز بود
زان که نیمی بسته نیمی باز بود
گفت : ای پسر من پدر پیر توام
پدر پیر و زمین گیر توام
این بیابان جای خواب ناز نیست
ایمن از صیاد تیر انداز نیست
گفت:ریشه ی نخل امیدم کندند
حال استاده به من می خندند