زبان حال قاسم
آمدم جان عمو اشک فشان در بر تو
تا کنم رفع عطش از دم جان پرور تو
مادرم کرده کفن پوش مرا جان عمو
خرمن زلف مرا شانه زده خواهر تو
اِذن جنگم بده ای یوسف زهرا که سرم
بر سر نیزه شود چون سر سودا گر تو
اکبرت رفت از او فاطمه خواهد پرسید
که چه شد پور حسن همدم و هم سنگر تو
شرح آن کوچه شنیدم که به زهرا چه گذشت
من فدای رخ نیلی شده مادر تو
پدرم چشم به راه هست که بیند تن من
پاره پاره چون تن و فرق بخون اکبر تو