کد براي وبلاگ :: قالب وبلاگ :: کد آهنگ وبلاگکد دعاي فرج براي وبلاگحب العباس :: کرامات حضرت ابوالفضل

بسم الله الر حمن الرحيم - .به وب سايت شخصي مداح اهل بيت (عليهم السلام ) حاج سيد محمد رضا هاشمي خوش آمديد جهت دعوت واجراي مراسم به قسمت تماس با من مراجعه فرماييد هشدار هشدار : انجام دادن اعمال و دستورات علوم خفيه بدون اجازه استاد و خودسرانه و نداشتن علم و آگاهي کافي چيزي جز تباهي و فلاکت در بر ندارد بنابراين قبل از انجام دادن اين اعمال کمي تامل و فکر کنيد .
حاج سید محمد رضا هاشمی

با درود و سلام به پیشگاه تمام اولیا و انبیاء الهی و درود و سلام بی پایان خداوند و اولیا و انبیاء و ملائکه و جن و انس و تمامی خلق خدا به روح و جسم چهارده نور پاک و محور گردش افلاک جناب خاتم الانبیاء محمد مصطفی (ص) و مولای متقیان حضرت امیرالمومنین (ع) وبانوی جهانیان حضرت زهرا (س) و یازده فرزند پاکشان که امامان خلقند از جناب مجتبی (ع) تا آخرین آنها حضرت بقیه الله الاعظم (عج)
و با سلام به شما دوستداران و ارادتمندان اهل بیت (ع)
به لطف خدا ی متعال و عنایت حضرت معصومین (ع) و زحمت چند تن از عاشقان اهل بیت (ع)این سایت راه اندازی شد و امیدوارم که این سایت وسیله ای باشد برای ارتباط دوستان
آل الله ((ع)) و همکاری همگانشان در جهت رشد وارتقای فکری و معرفتی در راه شناخت حق تعالی و آینه های تمام نمای حضرت حق که معصومین (ع) باشند
التماس دعا
حاج سید محمد رضا هاشمی

بایگانی

۲ مطلب با موضوع «ماه صفر» ثبت شده است

گریز اول


یکی از پسران رسول خدا (ص) به نام قاسم، در چهار سالگی از دنیا رفت . حضرت در مراسم تشییع پیکر فرزندش (با دلی سوخته و چشمانی اشکبار )به یکی از کوههای مکه نگاه کرد و گفت: ای کوه ،اگر این مصیبت بر تو وارد میشد تو را ویران میکرد و از هم میپاشاند.  از این مصیبت بیش از یک ماه نگذشته بود  که پسر دیگرآن حضرت به نام عبدالله در گذشت .پیامبر (ص) در مرگ او هم بسیار سوخت و بسیار گریه کرد.

اینجا فرزند پیامبر (ص) به مرگ طبیعی از دنیا رفت و با احترام کفن و دفن شد و با احترام تشییع شد ؛با این حال پیامبر (ص) اینطور منقلب شد و گریست و فرمود :اگر این مصیبت بر کوه وارد میشد کوه از هم میپاشید؛پس چه میکرد اگر میبود کربلا ؟آن هنگامی که امام حسین (ع) را محاصره کرده بودند و هر کسی ضربه ای میزد.......همان هنگام که حضرت زینب(ع)

آهی کشید از دل و با دیده ی پر آب

بابضعه رسول خدا کرد این خطاب

مادر بیا که بی کس و تنها حسین توست

تنها میان لشکر اعدا حسین توست

مادر بیا بین که در این دشت مرگبار

بی یار رو بی پناه و هم آوا حسین توست

این پاره پاره تن که فتاده به روی خاک

از تشنگی به حالت یغما حسین توست

این نازنین بدن که ندارد برای من

یک جای بوسه در همه اعضا حسین توست

این گل که پرپر از ستم قوم مشرکین

گردیده پیش چشم من اینجا حسین توست

منبع:کتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست

انتشارات: صبح امید 

  گریز دوم

پیامبر (ص) با شروع بعثتش دانشگاه انسان ساز خود را تاسیس کرد . زحمات زیادی کشید و خون دلهای فراوان خورد تا این دانشگاه رونق گرفت .اساتید دانشگاه را نسل در نسل معرفی کرد و فرمود : از شما اجری نمی خواهم مگر مودت دوستی و احترام به اساتید این دانشگاه.  

به امر حق به دارالملک هستی

محمد کرد دانشگاه تاسیس

علی داماد خود استاد کل را

در انجا نصب کرد از بهر تدریس

بود برنامه اش تبیان قرآن

 بر این استاد و این برنامه تقدیس

اگر خواهی شوی انسان کامل

به دانشگاه احمد نام بنویس

شاعر:بصیر اصفهانی

اما بعداز  رسول الله، شاگردان منافق ، کینه ها ،حسادتها و عقده های خود را نمایان کردند. دور این دانشگاه را محاصره کردند. هیزم آوردند و در دانشگاه را آتش زدند و احترام اساتید خود را باسیلی و تازیانه و غلاف شمشیر به جای آوردند. دانشگاه به حالت نیمه تعطیل درآمد. نسل در نسل همین احترام ها را با اساتید دیگر دانشگاه هم به جای آوردند. بعضی را مسموم ،بعضی را شهید و بعضی را در زندان شهید کردند. کاری کردند که الان اکثر مردم از فیض دیدار امام و مراد و استاد خود محروم هستند و فقط عده ای محدود از شاگردان خصوصی سعادت دیدار با او را دارند."اللهم العن امة اسست اساس الظلم و الجور علیکم اهل البیت"

لعنت حق باد بر آن قوم پست

کز عداوت عهد و پیمان را شکست

رخنه در کار رسالت کرده اند

با ستم غصب خلافت کرده اند

پس گرفتند از شما این اصل را

پاره کردند رشته های وصل را

لعن حق بر آن گروهی کز ستم

بهر قتلت کرده قامت را علم

اسب ها شان را به زین آراستند

بهر ذبح تو زجا برخاستند

آن یکی میزد تو را تیر خدنگ

دیگری میزد تو را ظلمانه سنگ

آن یکی با نیزه میشد حمله ور

تیغ زهر الود در دست دگر

از سنان و خنجرو شمشیر تیز

جملگی بودند باتو در ستیز   

منبع:کتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست

انتشارات: صبح امید


گریز سوم

قریش رسول خدارا مذمم ؛ یعنی نکوهیده(در مقابل محمد به معنای ستوده) مینامیدند. و او را دشنام میدادند .سخت ترین روزی که از سوی قریش بر رسول خدا گذشت ، روزی بود که حضرت از منزل بیرون آمد . هرکه او را دید اعم از برده و آزاد ،تکذیبش کرد و آذار و اذیتش نمود . رسول خدا در همین حال به منزل باز گشت و از شدت اندوه و غم ، جامه ای به خود پیچید؛اما خداوند این آیه را بر او نازل کرد "یا ایها المدثر قم فانذر" ای جامه به خود پیچیده به پا خیز و انذار کن.

عرض من این است :بعد از  رسول خدا (ص)هم ، همان ها دو باره میدان یافتند.آنجا به پیامبر (ص) دشنام میدادند و اینجا به امام معصوم امام حسن اشاره میکردند و میگفتند:"یا مذل المومنین"؛ای ذلیل کننده مسلمان ها !...آنجا به رسول خدا توهین میکردند و اینجا روی منبر رسول خدا ،در مقابل امام حسن (ع)به پدرش امیرالمومنین (ع) دشنام میدادند.

ای زمین و آسمان سوگوار غربتت

آفتاب حنجرم سنگ مزار غربتت

شهر یثرب داغدار خاطرات رنج توست

خم شده پشت مدینه زیر بار غربتت

از همه زخم زبان ،تهمت،خیانت از تو صبر

چشم تاریخ اشکبار روزگار غربتت

کاش میشد روشنای تربت پاک تو بود

چلچراغ اشک ما در شام تار غربتت 

شاعر:سیدمهدی حسینی قمی

منبع:کتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست

انتشارات: صبح امید

گریز چهارم

زمانی که قریش دید، یاران رسول خدا (ص) به حبشه مهاجرت کرده اند و امنیت و آرامش یافته اند و اسلام در بین قبایل مختلف گسترش پیدا کرده است گرد هم جمع شدند و بر ضد بنی هاشم پیمان نامه ای را نوشتند.قرار شد به آنها دختر ندهند و از آنها دختر نگیرند .هیچ کالایی به آنها نفروشند و هیچ کالایی را هم از آنها نخرند.زمانی که تصمیم آنها قطعی شد،آن را در صحیفه ای نوشتند و به نشان تاکید بر عمل ،آن را در کعبه نصب کردند.نویسنده این نامه "منصوربن عکرمه "بود .رسول خدا (ص) نویسنده این نامه را نفرین کردو بر اثر نفرین پیامبر بعضی از انگشتان منصور فلج شد.یا رسول الله!اینجا نویسنده این نامه را نفرین کردی ،انگشتانش فلج شد . ای کاش میبودی و آن پاره کننده نامه فدک را هم نفرین میکردی !آن هنگامی که فاطمه (ع) با سندی که ابوبکر برای او نوشته بود ،بیرون آمد. گفت :نامه را به من بده .فاطمه (ع)از دادن آن نامه خودداری کرد . عمر با ضرب لگد و سیلی ،در حالی که به محسنش حامله بود ،نامه را گرفت و پاره کرد  و به نقلی آب دهان به روی نامه انداخت. آری ای کاش رسول خدا میبود و او را نفرین میکرد

کاش میبود در آن کوچه ، نبی تا که مگر

  راه بر قاتل دختر ،پی کیفر گیرد

کاش میبود که از خادمه دختر خویش

خبری از سبب سوختن در گیرد

کاش میبود آنشب جسد فاطمه را

گاه بر دوش علی ،گاه پیمبر گیرد

کاش میبود در آن شام غریبان که به دست

اشک غربت مگر از چهره حیدر گیرد

  کاش میبود که طفلان یتیم اورا

بدهد تسلیت و بوسد و در بر گیرد

کاش میبود در نیمه شب ها که حسین

خیزد از خواب و بهانه ، پی مادر گیرد

       منبع:کتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست

               انتشارات: صبح امید


گریز پنجم

روز جنگ احد ،روز سختی بود .روز گرفتاری و امتحان بود. در اثر غفلت عده ای دشمن به میان لشکر مسلمانان زد وآنها را متلاشی کرد. خداوند عده ای را به شهادت گرامی داشت تا اینکه دشمن به رسول خدا دسترسی پیدا کرد و انقدر سنگ به حضرت زدندتا به پهلو افتاد.دندان رباعی اش شکست و صورت و لب مبارکش مجروح شد ؛به حدی که خون از صورتش جاری شد.حضرت به خون ها دست میکشید و میفرمود:چگونه رستگار خواهد شد ،قومی که صورت پیامبرش را با خون رنگین کند؛در حالی که او آنان را به سوی پروردگارشان دعوت میکند؟

سختی این روز در همین جا تمام نشد . این سنگ زدنها  تا کربلا و شام هم ادامه یافت. امام حسین (ع) خسته شده بود . تشنه بود و لبانش از خشکی ترک خورده بود. نیزه را به زمین زد تا لحظه ای  استراحت کند. در این هنگام سنگی بر پیشانی مبارکش فرود آمد. خون صورت مبارکش را فرا گرفت . وجه الله غرق خون شد .پیراهن عربی اش را بالا زد تا خونها را از چهره اش پاک کند ؛اما امان از تیرها ی زهر آگین و سه شعبه ی حرمله یک وقت ناله ی امام حسین (ع) بلند شد:"بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله".

در جنگ احد سنگ به لب و دندان رسول خدا زدند . در شام بلا و مجلس یزید هم چوب خیزران بود ولب و دندان امام حسین (ع) .نگاه بچه ها بود و دندان امام حسین (ع)گریه بچه ها بود و خنده های سر مستانه ی یزید ....

فغان که ضربت چوب جفا نمود کبود

لبی که از نفسی جان دهد مسیحا را 

عزیز فاطمه عریان به روی خاک و یزید

زناز سر ننهد خوابگاه دیبا را

سر یزید به بالین سر حسین به تنور

خدای صبر دهد زین قضیه زهرا را

      منبع:کتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست

           انتشارات: صبح امید

گریز ششم

اواخر عمر شریف پیامبر(ص) بود.رسول خدا در پایان خطبه ای فرمود:ای گروه مسلمان!من شما را به خدای متعال و به حق خودم بر شما سوگند میدهم که هر کس حقی بر گردن من دارد،بلند شود و از من طلب کند.کسی بلند نشد .برای مرتبه ی دوم و سوم سوگندشان داد. پیرمردی "عکاشه "بلند شد وجمعیت را شکافت و جلو رفت تا مقابل رسول خدا قرار گرفت.گفت :پدر و مادرم فدای تو باد !در یکی از غزوات با شما بودم .بر میگشتیم که شتر من به شتر شما نزدیک شد. من نزدیک شما آمدم تا پای شما را ببوسم. تازیانه شما فرود آمد و به شکم من اصابت کرد.نمیدانم از روی عمد یا اینکه می خواستید شتر را برانید. رسول خدا فرمود: ای بلال به منزل فاطمه (ع) برو و چوب ممشوق را بیاور .بلال در حالی که دست روی سر گذاشته بود و فریاد میزد:این رسول خداست که خود را مورد قصاص قرارداده است،در منزل فاطمه (ع) را زد و گفت :ای دختر رسول خدا !چوب ممشوق را بدهید. حضرت فاطمه (ع) فرمود :ای بلال پدرم این چوب را برای چه میخواهد ؟امروز که نه روز حج است و نه روز جنگ! بلال جریان قصاص را گفت.فاطمه (ع)فرمود:ای بلال پس به حسن و حسین (ع)بگو مقابل او بایستند تا انها را قصاص کنند و نگذارند رسول خدا را قصاص کنند .علی (ع) بلند شد و فرمود ای عکاشه !این پشت و شکم من .بیا و با دست خود مرا قصاص کن وصد ضربه به من بزن .سپس حسن وحسین(ع) بلند شدند و فرمودند:ای عکاشه مگر نمیدانی ما نوه ی رسول خدا (ص) هستیم؟پس قصاص ما همانند قصاص از رسول خدا ست.عکاشه قبول نکرد .رسول خدا فرمود: "ای عکاشه اگر می خواهی قصاص کن"گفت :وقتی مرا زدید شکمم برهنه بود .رسول خدا (ص) شکم خود را برهنه کرد .فریاد گریه جمعیت بلند شد .با ناباوری میگفتند:آیا عکاشه پیامبر را میزند؟جلو آمد. وقتی چشمش به سفیدی شکم رسول خدا افتاد بی اختیار به سوی او دوید و شکم آن حضرت را بوسیدو گفت : پدر و مادرم فدای تو باد !چه کسی طاقت قصاص کردن شما را دارد؟.... 

اینجا عکاشه به جای ضربه ی چوب ،پیامبر (ص) را بوسید ؛اما یزید -لعنه الله علیه-به زعم خود میخواهد  به عوض بدر و احد و خندق سر بریده ی امام حسین را قصاص کند.به جای چوب ممشوق چوب خیزران را برداشت و به جای بوسه بر لبان قاری قرآن ، همچنان به لب و دندان او میزد و جسارت میکرد . هنگام قصاص پیامبر (ص) حسن و حسین (ع) بلند شدند و فرمودند:( مگر نمیدانی که ما نوه ی پیامبر هستیم ؟قصاص ما مثل قصاص رسول خداست .)این جا همین کلام زبان حال دختر امام حسین است :نزن یزید ! به جای او مرا بزن .مگر نمیدانی که من دختر امام حسینم ؟قصاص من مثل قصاص از امام حسین است. مرا به جای او بزن ....      

در مدینه که کنارم خفتی

  یادم آمد که برایم گفتی

دخترم هر که بخواند قرآن

خلق بوسند لبش از احسان

نیست دیگر به دلم طاقت و تاب

یک سوال است مرا کرده کباب

پس چرا لعل لبت خونین است

مزد قرآن تو آخر این است  

منبع:کتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست

انتشارات: صبح امید

گریز هفتم

جنازه ی مطهر پیامبر (ص)را بعد از سه شبانه روز به خاک سپردند.اگر چه مردم وفا نکردند و از بدن آنطور که باید تجلیل نکردند؛اما به بدن هم جسارت نکردند.در کربلا هم جسد امام حسین (ع)سه روز بی کفن بر روی زمین ماند ؛امااینجا هر چه توانستند به این بدن جسارت کردند؛پیراهنش را ربودند؛انگشتر را با انگشت ربودند؛بدن را قطعه قطعه پامال سم اسبان نمودند...

چرا عمامه ای بر سر نداری

چرا انگشت و انگشتر نداری

اسیر زخم هما یک جای سالم

برای بوسه ی خواهر نداری

تو را ای آیه ی تطهیر کشتند

به تیغ و نیزه و شمشیر کشتند

به هم با دست خونین دست دادند

مرا با گفتن تکبیر کشتند

          منبع:کتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست

              انتشارات: صبح امید
 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۱۵
حاج سید محمد رضا هاشمی

امروز کربلا زینب روضه گرفته،مجلس ختم برای حسین برپا کرده،همه هرکدوم یه گوشه ای ایستاده بودند،هر کی یه صورت قبر رو بغل می کرد،هر کی یه جور ناله می زد،نوحه ها فرق می کرد،یکی میگفت: جوانان بنی هاشم بیایید،یکی اون طرف تر میگفت،صدا میزد:گلم تاب ندارد،حرم آب ندارد،یکی اون طرفتر میگفت:سقای دشت کربلا اباالفضل،اباالفضل،اما همه ی این روضه هارو زینب جمع کرد،یه مرتبه دیدند یه خواهری داره ناله میزنه،همه روضه خونها ساکت شدند،گفتند بشنویم زینب چی میگه:آخ، اگر کشتند چرا آبت ندادند...حسین...صدا نمونه تو سینه،معلوم نیست اربعین سال دیگه زنده باشیم یا نه،حسین.....هی خاکهارو میریخت رو سرش،هی میگفت،بیچاره زینب،الان برم مدینه سراغ حسین رو از من بگیرن،جواب چی بدم،بگم حسین و تو گودال جا گذاشتم،ای حسین........زبون حال میگم،تصورم اینه،میشه زینب کنار قبر برادر قرآن نخونده باشه،آخه از باباش علی یاد گرفت،باباشم میرفت سر قبر مادر میخواست آروم بشه،آخه خود فاطمه وصیت کرد،کجا رفتم،یازهرا،کجا رفتم روز اربعین،قربون دل سوخته ات برم زینب،شاید دلت برا روضه ی مادر تنگ شده،علی فاطمه شو دفن کرد،خودش با دست خودش خاک ریخت،سنگ لحد گذاشت،دستاشو به هم زد نشست رو قبر،شروع کرد قرآن خوندن،آخه زهرا فرموده بود،علی جان نکنه منو دفن کنی زود بری،تنهام نذار،بشین بالا قبرم قرآن بخون،شاید میخواست بگه،وقتی بهم گفتن امامت کیه؟میخوام بگم این آقای غریب بالای قبر،این که داره گریه میکنه...

روضه دوم


ای دادخواه عترت و قرآن بیابیا

ای زخم دین به تیغ تو درمان بیابیا

فقط منو شما نمیگیم بیابیا

از زخم هر شهید ندا میشود بلند

ای التیام زخم شهیدان بیابیا

تا چند شیعه ناله ی یابن الحسن زند

ای شیعه را پناه و نگهبان بیابیا

یابن الحسن،یابن الحسن

درمان درد عترت و قرآن ظهور توست

داروی زخم های فراوان بیابیا

این مردم قریب به پنجاه شب و روز از اول محرم،گفتم:اول محرم،انگار همین دیروز بود پیرهن مشکی به تن کردیم،دیدید چقدر زود گذشت،محرم و صفر میاد و میره،خوش به حال اونایی که تو این دو ماه عزا یه کاری می کنند،یه عملی انجام میدهند دل امام زمان و بدست میارن،چقدر دنبال این بودی یه کاری کنی امام زمانت رو خوشحال کنی،امشب اومدی شام اربعین بگی یا بقیة الله،منم مثل شما،به تأسّی از شما،شما که فرمودید:یا جدا، فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِى الدُّهُورُ ، وَ عاقَنی عَنْ نَصْرِک َ الْمَقْدُورُ،همه ی شما با این فرازها آشنایید،اونایی که زیارت ناحیه خوندند،منم مثل شما،شمایی که فرمودی یا جدا اگه کربلا نبودم،اگه نبودم روز عاشورا یاری ات کنم،یا جدا ، فَلاََ نْدُبَنَّک َصَباحاً وَ مَسآءً؛شب و روز برات گریه میکنم،امام زمان فرمود: وَ لاََبْکِیَنَّ لَک َ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً،به جای اشک،نه اینکه اشک چشمم تمام بشه،به جای اشک خون گریه میکنم،آقا جان ماهم مثل شما،نه اینکه مثل شما،ما هم به تبعیت از امام زمانمون اومدیم زیر خیمه عزا،حالا که نمیتونیم کربلا باشیم،حالا که از قافله ی کربلایی ها جداشدیم و عقب موندیم،لااقل خودمون رو با گریه به شما برسونیم و نزدیک کنیم،آقاجان،امشب یه نظری به این چشمهای عاشق بینداز،آقای من،مولای من،یا صاحب الزمان:

درمان درد عترت و قرآن ظهور توست

داروی زخم های فراوان بیابیا

دوتا سئوال مقدمه ی روضه منه ، ببینیم چطوری ناله میزنید،این سئوال رو از آقات میکنی،حرف دل شیعه،حرف دل سوخته ی شیعه اینه:

تا کی میان مقتل خون دست و پا زند

جدت حسین با لب عطشان بیابیا

یه سئوال دیگه:امام زمان

تا کی

علماء،سادات،من و ببخشند،شام اربعین ِ اگه نبود،از این یه بیت میگذشتم،آقاجان،روز ،روز مصیبت عمه جان شما زینبه،امروز همه ی مردم یه روضه ی مشترک داشتند،امروز زن و مرد همه یه ذکر مشترک میگفتند،از اول صبح گفتی یا نه؟اگه نگفتی الان بگو،همه با هم یه روضه میخوندند،این روضه:امان از دل زینب،یا صاحب الزمان:

تاکی مهار ناقه ی زینب به دست شمر

با اشک چشم و موی پریشان بیابیا


روضه سوم

بابا ، بابا ، نور بصرم بابا

ای تاج سرم بابا ای همسفرم بابا

آن دم که من از ناقه            

افتادم و غش کردم 2

بابا تو کجا بودی ...  

از ما تو جدا بودی 2

آن دم که تو از ناقه

افتادی و غش کردی 2

من بر سر نی بودم  

با تو همه جا بودم

کی از تو جدا بودم ... 2

بابا، بابا ، بابانور بصرم بابا

ای تاج سرم بابا ای همسفرم بابا

جانم پدر جانم پدر هستی تو مهمانم پدر

آن دم که مرا ظالم

اظهار کنیزی کرد 2

بابا تو کجا بودی

از ما تو جدا بودی 2

آن دم که تو را ظالم

اظهار کنیزی کرد

در طشت طلا بودم

مشغول دعا بودم

کی از تو جدا بودم ... 2        

بابا ، بابا، بابا نور بصرم بابا

ای تاج سرم بابا ای همسفرم بابا

جانم پدر جانم پدر هستی تو مهمانم پدر

از بعد زینب در جهان

عاشق تر از من بر تو نیست

در عشق بازی ای پدر

فرزانه ام ، فرزانه ام

جانم پدر جانم پدر هستی تو مهمانم پدر

بابا به شمع روی تو

پروانه ام،  پروانه ام

من نوگلی پژمرده ام

سیلی ز دشمن خورده ام

جانم پدر جانم پدر هستی تو مهمانم پدر

چوب ، گر زده خصمت به لب

من بوسه بر جایش زنم

روشن شده از نور تو

کاشانه ام کاشانه ام

جانم پدر جانم پدر هستی تو مهمانم پدر


روضه چهارم

آمدم به قتلگه 2

بابا عزا به پا کنم

درد دل از برای تو 2

ز جور اشقیا کنم

آمده  ام به قتلگه 2

بابا عزا به پا کنم

بابا نگر حزینه ام 2

من دخترت سکینه ام

آوردی از مدینه ام  2

بی تو سفر چرا کنم

آمده ام به قتلگه 2  

بابا عزا به پا کنم

در دل از برای تو 2

از جور اشقیا کنم

آمده ام به قتلگه 2

بابا عزا به پا کنم

بابا گلی گم کرده ام 2

کو اصغر شیرین زبان

می گردم اندر کشته ها

شاید گلم پیدا کنم 2

آمده ام به قتلگه 2  

بابا عزا به پا کنم

من دختر افسرده ام 2

سیلی ز دشمن خورده ام

درد دل از برای تو 2  

ز جور اشقیا کنم

آمده ام به قتلگه 2

بابا عزا به پا کنم



روضه پنجم

شمیم جانفزای کوی بابم ، مرا اندر مشام جان بر آمد

گمانم کربلا شد عمه نزدیک،که بوی مشک ناب و عنبر آمد

مهار ناقه را یکدم نگهدار ، به استقبال لیلا اکبر آمد

بگوشم عمه از گهواره خاک صدای دلنشین اصغر آمد

مران ای ساربان یکدم شتر را ، رباب در جستجوی اصغر آمد

حسین را ای صبا بر گو که ازشام ، به کویت زینب غم پرور آمد



روضه ششم

شمیم جانفزای کوی بابم ، مرا اندر مشام جان بر آمد

گمانم کربلا شد عمه نزدیک،که بوی مشک ناب و عنبر آمد

مهار ناقه را یکدم نگهدار ، به استقبال لیلا اکبر آمد

بگوشم عمه از گهواره خاک صدای دلنشین اصغر آمد

مران ای ساربان یکدم شتر را ، رباب در جستجوی اصغر آمد

حسین را ای صبا بر گو که ازشام ، به کویت زینب غم پرور آمد



روضه هفتم


آنان که بهر دنیا دل از خدا بریدند

گلهای باغ ما را در خاک و خون کشیدند

بر روی آل احمد از کینه آب بستند

فریاد العطش را از کودکان شنیدند

مانند ابن ملجم فرق علی اکبر

از ضرب تیغ کینه از راه کین دریدند

در پیش چشم نجمه لب تشنه جسم قاسم

پامال سم اسبان کردند و سر بریدند

از بهر جرعه آب لب تشنه  دست سقا

از تن جدا نمودند بر آرزو رسیدند

بر روی دست بابا شش ماهه کودکی را

مانند غنچه گل با تیر کینه چیدند

اینجامکن اقامت ترسم دوباره آیند

آنان ک ناز ما را با کعب نی خریدند

ما را ببر از اینجا بالین قبر زهرا

تا گویمش چه کردند آنان با یزید ند

ما وارثان اوییم در تازیانه خوردن

از روی ما به سیلی یک باغ لاله چیدند

ژولیده


روضه هشتم

دیشب فضا آبستن اندوه و غم بود

فریاد مظلومی ز بیداد ستم بود

دیشب زمین کربلا شوری دگر داشت

حال و هوای روز عاشورای دگر داشت

دیشب شفق از دیده در ناب می ریخت

طفلی به روی قبر بابا آب می ریخت

دیشب گلان باغ زهرا جمع بودند

پروانه از بهر طواف شمع بودند

دیشب سکینه با پدر رازی مگو داشت

رازی مگو ازجنگ آب و آبرو داشت

دیشب به بابا داستان آه می گفت

از اشک چشم و خستگی راه می گفت

دیشب بابا اشک چشمش نوش می داد

راز دلش را عمه او گوش می داد

می گفت بی تو لاله ها بی رنگ گشته

از دوری اصغر دل من تنگ گشته

بابا بگو با من علی اکبرت کو

من تشنه آبم بگو آب آورت کو

ای ساغر قالو بلا را جرعه نوشم

بانگ اناالعطشان تو آید به گوشم

روزی که می رفتی به کوی آرزویت

دیدم که عمه بوسه زد زیر گلویت

رفتی ولی فکر مرا باور نگشتی

رفتی کجا بابا دیگر برنگشتی

بابا نبودی تا ببینی خصم سرکش

درخیمه ها از راه کین افروخت آتش

بابا نبودی در شب  شام غریبان

گشتیم ما آواره کوه و بیابان

دستی که سیلی زد به روی مادر تو

نیلی نمود از کینه روی دختر تو

مانند زهرا مادرت دارم نشانه            

هم جای ضرب سیلی و هم تازیانه

بابا خبر از گوشه ویرانه دارم  

آری خبر از شمع و از پروانه دارم

آنشب سه ساله دخترت شوری به سر داشت

گویی هوای دیدن روی پدر داشت

آنشب سر تو شمع جمع عاشقان بود

برگرد تو پروانه طفلی نیم جان بود

آنشب سه ساله همت خود را نشان داد

شد مشتری با قیمت یک بوسه جان داد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۶
حاج سید محمد رضا هاشمی