کد براي وبلاگ :: قالب وبلاگ :: کد آهنگ وبلاگکد دعاي فرج براي وبلاگحب العباس :: کرامات حضرت ابوالفضل

بسم الله الر حمن الرحيم - .به وب سايت شخصي مداح اهل بيت (عليهم السلام ) حاج سيد محمد رضا هاشمي خوش آمديد جهت دعوت واجراي مراسم به قسمت تماس با من مراجعه فرماييد هشدار هشدار : انجام دادن اعمال و دستورات علوم خفيه بدون اجازه استاد و خودسرانه و نداشتن علم و آگاهي کافي چيزي جز تباهي و فلاکت در بر ندارد بنابراين قبل از انجام دادن اين اعمال کمي تامل و فکر کنيد .
حاج سید محمد رضا هاشمی

با درود و سلام به پیشگاه تمام اولیا و انبیاء الهی و درود و سلام بی پایان خداوند و اولیا و انبیاء و ملائکه و جن و انس و تمامی خلق خدا به روح و جسم چهارده نور پاک و محور گردش افلاک جناب خاتم الانبیاء محمد مصطفی (ص) و مولای متقیان حضرت امیرالمومنین (ع) وبانوی جهانیان حضرت زهرا (س) و یازده فرزند پاکشان که امامان خلقند از جناب مجتبی (ع) تا آخرین آنها حضرت بقیه الله الاعظم (عج)
و با سلام به شما دوستداران و ارادتمندان اهل بیت (ع)
به لطف خدا ی متعال و عنایت حضرت معصومین (ع) و زحمت چند تن از عاشقان اهل بیت (ع)این سایت راه اندازی شد و امیدوارم که این سایت وسیله ای باشد برای ارتباط دوستان
آل الله ((ع)) و همکاری همگانشان در جهت رشد وارتقای فکری و معرفتی در راه شناخت حق تعالی و آینه های تمام نمای حضرت حق که معصومین (ع) باشند
التماس دعا
حاج سید محمد رضا هاشمی

بایگانی

۲ مطلب با موضوع «محرم :: حضرت سید الشهدا (ع) ((جلسه دهم))» ثبت شده است

روضه 1


عبدالله حر جعفی است، امام با او برخورد کرد به خیمه اش قاصد فرستاد، می آیی ما را یاری کنی یا نه؟ یه جور جواب سر بالا داد، بار دوم امام خودش آمد، آقا فرمودند: نمی آیی ما را یاری بدی؟ جواب داد به آقا گفت: من از کوفه آمد بیرون جزء قاتلان شما نباشم، من نه این طرفی ام نه اون طرفی، با امامش این طور برخورد کرد، به کسی گفت که عالمی جمع شوند یه تار موی علی اصغرش نمی شوند، آقا من نمی آیم، ولی اسب و شمشیرم مال تو، حضرت فرمود من خودتو می خوام، مالت به چه درد ما می خورد.

فرمود: حالا که نمی آیی، نیا، امام فقط یه جایی برو صدای ناله ی ما را نشنوی، کدوم ناله، ناله ای که وقتی ارباب به نیزه ی غریبی تکیه دادم سر داد …

در مقابل یک پیرمرد است، اسمش انس بن حارث وقتی این دعوت را شنید، اومد خدمت آقا، گفت اجازه می دهی من جونم را فدات کنم، با پیغمبر بوده، پیرمرد عارف ابروهای بلندی داشت، آری رفت برای حسین (علیه السّلام) فدا شد … .

در زیارت ناحیه می خوانیم: السلام علی انس بن الکاهل الاسدی

 

منبع:کتاب گلواژه های روضه


روضه 2

شجاعت و جوانمردی حبیب آن حدی بود که بعد از شهادتش برای بردن سر حبیب، یکی با دیگری نزاع می کرد و هر کدام درصدد بودند خود را قاتل حبیب معرفی کنند و جایزه ی بیشتری دریافت نمایند. شخصی که حامل سر حبیب بن مظاهر به دارالعماره کوفه بود، سر را به گردن اسب آویخته بود، ناگاه نگاه کرد، دید جوانی پیشاپیش می دود و لحظه به لحظه صورت را بالا کرده به سر بریده  نگاه می کند، حتی با او داخل دارالعماره شد و خارج گردید.

آن شخص با ناراحتی پرسید: چرا مرا رها نمی کنی؟ آن نوجوان گفت:

هذا الرأس الذی معک رأس ابی فتعطینه  حتی ادفنه.

این سر که همراه توست، سر پدرم می باشد، پس آن را به من بده تا دفنش نمایم. ولی آن شخص نپذیرفت.

مقتل ابومحنف ص 146 – منظومه ی عشق ص 183

منبع:کتاب گلواژه های روضه



روضه 3

حبیب بن مظاهر دو مرتبه جانش را فدای امام حسین (علیه السّلام) کرد و دو مرتبه هم او را زیارت می کنند، چون قبرش جلوی درب حرم است، یک مرتبه موقع رفتن و یک مرتبه موقع بیرون آمدن از حرم، یکی از علمای بزرگ در خواب، حبیب بن مظاهر را دید و طبق آیه ی شریفه ی (و هم فی الغرفات امنون)، آنان در بهترین جای جنت آسوده اند و به مصداق، (یطوف علیهم ولدان مخلدون) یعنی بهشتیان بهره مند می شوند از دست غلامانی که به انواع تمتعات بساط نشاط را گسترانده اند.

به حبیب بن مظاهر عرض کرد: چگونه شکر این نعمت را به جای می آوری که در جوانی همراه پیامبر و در پیری در رکاب فرزند امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به شهادت رسیدی؟ چنین سعادتی برای هیچ کس نبوده، آیا هیچ آرزویی داری؟ جواب شنید: فقط یک آرزو که ای کاش بار دیگر به دنیا برمی گشتم و مانند شما در عزای امام حسین (علیه السّلام) شرکت می کردم، زیرا از پیامبر اکرم (ص) شنیدم که فرمودند: هر کس در مجلس مصیبت فرزندم حسین (علیه السّلام) حاضر شود و از روی معرفت، قطرات اشک از دیدگانش جاری شود، خداوند ثواب صد شهید را به او عطا می فرماید و درجاتش را در بهشت بالا می برد، اگر چه من در رکاب حضرت شهید شدم، اما ثواب یک شهید را بیشتر ندارم.

 

حکایاتی از عنایات حسینی، ص 139 – مقتل سالار شهیدان ص 415

 

منبع:کتاب گلواژه های روضه

روضه 4

اگر شهدای کربلا را درست بشناسی می تونی حسین را کمی بشناسی، یکی از شهدای کربلا جناب مسلم بن کثیر  جانباز جنگ جمل است در رکاب علی جنگیده و از ناحیه ی پا جانباز شده بود، بازم خودش را رسوند، تا فهمید پسر علی غریب است، با اینکه بهانه داشت، ثابت قدم بود، اومد خودش را فدای حسین (علیه السّلام) کرد … .

مقامش به جایی رسید که امام زمان (عج) در زیارت ناحیه به او سلام می دهد: السلام علیک علی مسلم بن کثیر الازدی

 

یاران حسین بن علی / مرتضی آقاتهرانی

منبع:کتاب گلواژه های روضه


روضه 5

امام حسین (علیه السّلام) یه غلام سیاه داره، به نام جون، آمد مقابل امام حسین ایستاد، گفت به من اجازه می دهی برم جان فدایت کنم، فرمود: من تو را آزاد کردم، برو، گفت: آقا یه عمری غلامیت را کردم، برای این که یه روز جونم رو فدات کنم، حالا امروز داری منو رد می کنی؟

منو جدا شدن از کوی تو خدا نکند.

آقا جان می دونم برای چی داری منو رد می کنی، رنگ پوست من سیاهه، بوی بدنم خوب نیست، ابی عبدالله غلام را در آغوش گرفت، باشه اگه می خوای بری برو ...

جنگ نمایانی کرد، افتاد زمین، با خودش می گفت، غلام ! تو غلامی، تو نباید توقع داشته باشی، حسین بیاد بالای سرت، سرت رو به دامن بگیره، دید سرش از خاک جدا شد، چشماش را باز کرد دید ابی عبدالله آمده، امام حسین (علیه السّلام) کاری با این غلام کرد که فقط با جوونش علی اکبر (علیه السّلام) این کار را کرده ، دیدند خم شد، صورت به صورت غلام گذاشت ... .

 

منبع:کتاب گلواژه های روضه



روضه 6

اصحاب امام حسین(ع) زمانی که به سمت میدان می رفتند یک شعار و آرمی داشتند. یک چیزی می گفتند و به میدان می رفتند. امام حسین(ع) یک غلام سیاهی داشت. این غلام یک رجز زیبایی خوانده است. معلوم است که از آن عاشقها بوده است. هر کس به میدان می رفت، می گفت: پدرم فلانی است، مادرم فلانی است، اهل فلان قبیله ام، شجاعم، رشیدم و ...   اما این غلام وقتی به سمت میدان می رفت صدا زد:

أمیری حسینُ و نِعمَ الأمیر                   سُرورٌ فواد البَشر النَّذیر

آی مردم! هر کس می خواهد مرا بشناسد بداند آقایم حسین(ع) است. من نوکر امام حسینم.

امام حسین(ع) در میان غلامها یک غلامی هم دارد که پیر است. مریض احوال و قد کمانی است. اسمش جون است. جون غلام ابوذر بود. بعد از مرگ ابوذر آمد در خانه آقا امیر المومنین(ع) و در خدمت علی (ع) تا علی (ع) را کشتند. بعد آمد در خانه امام حسن (ع) و بعد از امام حسن(ع) با حسین(ع) همه جا بود. کربلا هم آمد. عصر عاشورا شد. تمام اصحاب و جوانها کشته شدند. این پیرمرد نزد امام حسین(ع) آمد. صدا زد: حسین! اجازه بده من هم بروم. امام حسین فرمود: اجازه نمی دهم. گفت: حسین جان! می دانم لایق نیستم. چقدر مودب است! چقدر فهمیده است! گفت: حسین جان! می دانم ارزش ندارم اما حسین! بیا به من آبرو بده. بیا به من هم اجازه بده قاطی خوب شوم، من هم آبرومند شوم. این خون کثیفم را قاطی خونهای پاک شهدا کنم. هر کاری کرد آقا اجازه اش نداد. فرمود: جون! من می خواهم تو چند روز دیگر بروی آقا و نوکر خودت باشی. این محاسنت را در خانه ما سفید کردی. جون سرش را بلند کرد و عرض کرد: آقا! وقتی غذای لذیذ هست من نوکر خودت باشم حالا که شمشیر است دست از تو بردارم؟ حسین! من از آن نوکرها ی بی وفا نیستم. حسین! حسین! حسین! حسین! آقا به او اجازه داد. روانه میدان شد، و بعد از پیکارش به شهادت رسید. قبل از شهادتش چشمش را باز کرد دید حسین(ع) بالای سرش است و دارد او را دعا می کند: خدایا! او را خوش بو کن! و او را با ابرار محشور فرما.

هر کس روی زمین می افتاد حسین(ع) سرش را به دامن می گرفت. اما یک ساعتی هم زینب امد، دید حسین(ع) صورتش را روی خاکها گذاشته، از تشنگی طلب آب می کند. 

 

« صلی الله علیکم یا أهل بیت النبوة! بحق الحسین یا الله »







۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۳۲
حاج سید محمد رضا هاشمی

دارد امشب کربلا حالی عجیب
 دختری گریان و طفلی بی شکیب
هر چه باشد شور تنها امشب است
 آخرین شام حسین و زینب است
دختری سر روی پای باب داشت
 چشم بر بابا و لیکن خواب داشت

 

یک نفر در حال قرآن خواندن است
 یک نفر در فکر جنگ و ماندن است
یک نفر غرق نماز است و نیاز
 غرق گریه ناله و سوز و گداز
یک نفر نیمه شب از شادی شراب
 آنطرف پیچیده بانگ آب آب...
یک نفر لبریز از احساس بود
 پاسبان خیمه ها عباس بود...
یک نفر خار از زمین ها می کند
 بوسه ها بر روی طفلان می زند
یک نفر در حال گریه بی قرار
 می کشد در پشت خیمه انتظار
کینه های زار در دل داشتند
 نعل اسبان را ز نو برداشتند...
نقششان تنها به صورت بود و سر
 فکر آنها فکر غارت بود و بر
کودک شش ماهه یی رفته به خواب
 یک نفر آماده می سازد طناب
یک نفر گفتا زره مال من است!
گوشواره جزء اموال من است...
یک نفر گفتا اگر سر می بری
 مال من تنها بود انگشتری...
یک نفر فکرش فقط گهواره بود
 در پی یک جانماز پاره بود!
یک نفر می گفت دیدن یک طرف

 لذت سر را بریدن... یک طرف....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۰۳
حاج سید محمد رضا هاشمی