کد براي وبلاگ :: قالب وبلاگ :: کد آهنگ وبلاگکد دعاي فرج براي وبلاگحب العباس :: کرامات حضرت ابوالفضل

بسم الله الر حمن الرحيم - .به وب سايت شخصي مداح اهل بيت (عليهم السلام ) حاج سيد محمد رضا هاشمي خوش آمديد جهت دعوت واجراي مراسم به قسمت تماس با من مراجعه فرماييد هشدار هشدار : انجام دادن اعمال و دستورات علوم خفيه بدون اجازه استاد و خودسرانه و نداشتن علم و آگاهي کافي چيزي جز تباهي و فلاکت در بر ندارد بنابراين قبل از انجام دادن اين اعمال کمي تامل و فکر کنيد .
حاج سید محمد رضا هاشمی

با درود و سلام به پیشگاه تمام اولیا و انبیاء الهی و درود و سلام بی پایان خداوند و اولیا و انبیاء و ملائکه و جن و انس و تمامی خلق خدا به روح و جسم چهارده نور پاک و محور گردش افلاک جناب خاتم الانبیاء محمد مصطفی (ص) و مولای متقیان حضرت امیرالمومنین (ع) وبانوی جهانیان حضرت زهرا (س) و یازده فرزند پاکشان که امامان خلقند از جناب مجتبی (ع) تا آخرین آنها حضرت بقیه الله الاعظم (عج)
و با سلام به شما دوستداران و ارادتمندان اهل بیت (ع)
به لطف خدا ی متعال و عنایت حضرت معصومین (ع) و زحمت چند تن از عاشقان اهل بیت (ع)این سایت راه اندازی شد و امیدوارم که این سایت وسیله ای باشد برای ارتباط دوستان
آل الله ((ع)) و همکاری همگانشان در جهت رشد وارتقای فکری و معرفتی در راه شناخت حق تعالی و آینه های تمام نمای حضرت حق که معصومین (ع) باشند
التماس دعا
حاج سید محمد رضا هاشمی

بایگانی

۲ مطلب با موضوع «محرم :: حضرت علی اکبر (ع) ((جلسه هشتم))» ثبت شده است

نفس نفس زد،تیرهارو پس زد

دست روی دست زد،علی مو کشتن

این شد مصیبت،صورت رو صورت

میگه با حسرت،خدا علی مو کشتن

تو بیا و یه بار دیگه،قدم بزن مقابل من

باید بابا بشی خدا بهت پسر بده،پسرت خوش قد و قواره بشه،جلو چشمت راه بره،از راه رفتنش لذت ببری،شاید بفهمی امام حسین علیه السلام چی میگه

تو بیا و یه بار دیگه،قدم بزن مقابل من

دیگه چه آرزویی داری؟

واسه من یه اذونی بگو،علی دل بابات و نشکن

بعضی ها خوب دارن عرض ادب میکنن،نشستن کنار بدن علی اکبر،می خوای کمک بابا کنی یانه؟

پسرم پسرم پسرم،بابای پیرت رو نگاه کن

چه بلایی اومد به سرم،رحمی به حال خیمه ها کن

میمیرم از غمت،میمیرم از غمت،میمیرم از غمت

خیال کردی امروز به این سادگی ها  رهات میکنم،نه والله باید خیلی گریه کنی،باید بلند بلند گریه کنی،یکی میگفت:اگه تو خیابون یه جایی رد شدی دیدی پلاکارد مشکی زدن،یه نفر از دنیا رفته،از جلوش رد شدی دیدی خیلی صدای ضجه و ناله هست،بدون اونی که از دنیا رفته جَوون بوده،یه جوری امروز باید جیغ بزنی برا علی اکبر،یه مرهمی رو دل حسین بذاری

دیگه شکستم،میلرزه دستم

چشماتو بستم،گریه ام بلنده

میبینی اکبر،این دم آخر

داره یه لشکر،به من میخنده

خوشبحال جوونها دارن برا علی اکبر گریه میکنند،پیرمردها هم برا حسین گریه کنند،خانم ها هم برن زیر بغل زینب رو بگیرن،یکی به داد لیلا برسه.

چی به روز تو اومده که،از تن تو چیزی نمونده

تا کجاها باید بگردم پیدات کنم؟

چی به روز تو اومده که،از تن تو چیزی نمونده

گریه های بلند بابات،عمه رو تا اینجا کشونده

پاره پاره ی پیکر تو ،چه جور کنار هم بچینم

نه به خاطر اینکه اعضاء مقطع است نه،یه طرف دیگرش رو ببین

پاره پاره ی پیکر تو ،چه جور کنار هم بچینم

چشم من هی سیاهی میره،چندتا علی اکبر ببینم

میمیرم از غمت،میمیرم از غمت،میمیرم از غمت

وای پسرم

شکسته اَبروت، شبیه بازوت

من مات و مبهوت،خیره به جسمت

آخرش از من تو رو گرفتند

دعوای دشمن بود سر اسمت

کاشکی نمیگفتی اسم من علی ِ

آخرش از من تو رو گرفتند

دعوای دشمن بود سر اسمت

نیزه خورده به پهلوی تو،آیینه ی نبی شکسته

علی چشمات و وا کن ببین،زهرا کنار من نشسته

علی اکبرم این وضع پهلوی تو  و مادرم رو که دیدم یاد خاطره ای افتادم،تو نبودی هنوز

تو نبودی مدینه علی، دستای بابامون و بستن

پشت در ،چهل نفر،بی خبر،پهلوی زهرا رو شکستن

میمیرم از غمت،میمیرم از غمت،میمیرم از غمت

خدایا چه کند حسین،صدا زد زینب جان چه کنیم،خانم زینب فرمود:ابی عبدالله،حسین جان،هر جوری شده با خودمون میبریمش ،ابی عبدالله فرمود زینب من زیر شانه هاش رو میگیرم،تو هم پاهاش و بگیر،یه یا زهرا بگیم بلند کنیم،اما همین که اومدن بدن رو بلند کنند،به عزت و شرف لا اله الا الله،دیدن کار ما نیست

جوانان بنی هاشم بیایید

علی را بر در خیمه رسانید

صلی الله علیک یا مظلوم،یا اباعبدالله

--------------------

روضه دوم

ما هم نمی فهمیم،کسی باید جَوون از دست داده باشه،تا بفهمه،یعنی چی حضرت زینب سلام الله علیها میگه،وقتی دیدم صدای علی از وسط میدان اومد داداشم هی میشینه،هی بلند میشه،رنگ صورت حسین برگشته،گفتم داداش چیه؟گفت:علیم رو کشتند،وقتی رسید کنار بدن علی اکبر،خودش رو از بالای مرکب انداخت رو زمین،کجا دنبال بدن بگرده؟این ور میشد میگفت:علی،این ور،علی،علی،جلو اومد بالا سرش نشست،سر رو گذاشت رو زانوش،دلش آروم نشد،این صورت رو گذاشت رو صورت علی ،ولدی علی،با دستان خودش،دست بُرد داخل دهن،این لخته های خون رو از تو دهن میکشید بیرون،میگفت:نمی خوای جواب من رو بدی؟دارم میمیرم،امشب اگه کربلا بودیم یه کلمه از علی اکبر نمی تونستیم بگیم،ملا عباس مازندرانی تو اون رؤیای صادقه،وقتی بردنش کربلا،خدمت حضرت مشرف شد،حضرت فرمود:خوب روضه خوندی اما،شب های جمعه دیگه تو حرم ما اومدی،حرف از علی اکبر نزن،مادرم فاطمه تو حرمه،تو روضه میخونی نمی دونی مادرم چه میکنه،عرضم این یه جمله است،اما زین العابدین میگه دیدم تو خیمه ولوله شده،رفت و آمد زیاد شده،اما از هر کی میپرسیدم چی شده؟هیچکی هیچی نمیگفت،به مریض میگن خبر بد ندید،هر کی یه جور طرفه میرفت،اما یه لحظه پرده خیمه رو بالا زدن،نگاه کردم دیدم چند تا جوون،یه عبا برداشتن،یه چیزی تو این عبا ریختن،دارن میارن دارالحرب،بازم نفهمیدم چی شده،اما پشت سرش دیم،زینب زیر بغل حسین رو گرفته،عباس داره به سر میزنه.

بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر

بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر

لب ترک ترکت را به هم نزن بابا

نه،بذار جور دیگه اش رو بگم:

لب ترک ترکت را به هم بزن بابا

اما

 تکان نخور  که نپاشد جهان علی اکبر

دوباره داغ پیمبر تحملش سخت است

نرو جوانی ِ حیدر بمان علی اکبر

تا اومد گفت:بابا می خوام برم به میدان،بی معطلی ابی عبدالله گفت:برو،بر خلاف قاسم،که وقتی اومد ابی عبدالله،این پا اون پا کرد،علی اکبر که اومد ابی عبدالله گفت:برو به میدان،چقدر قشنگ شاعر آورده،عمان سامانی:

برو که در یک دل نمی گنجد دو دوست

برو ،اما،قبل رفتن برو تو خیمه،بچه ها دورت بگردن،زن و بچه ببیننت،طوری دور علی حلقه زده بودند دور علی این زن و بچه،که ابی عبدالله فریاد زد،رها کنید علی ِ من رو،علی من محو خداست،بذارید بره،

به دست غصه نده دست دخترانم را

تمام دلخوشی ِ کاروان علی اکبر

ببین که تیر فراقت نشسته بر جگرم

ببین قدم زغمت شد کمان علی اکبر

یه جوری التماس رو آدم از حرفاش میبینه،درسته امامه،اما رابطه پدر و پسری رو هم در نظرت بیار

عصای پیری بابا مقابلم نشکن

توان بده به من ِ ناتوان علی اکبر

نمی دونم میگیری یا نه؟اگه گرفتی امشب با ناله ات عرض ادب کن

کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است

نشسته پیر کنار جوان علی اکبر

حسین........

--------------------

روضه سوم

بسم الله،بیا بریم پایین پای حسین،آی حسین،من می ترسم  همین طور اسم کربلا رو ببرم،ولی ایمان داشته باش،امشب از این آقازاده کربلاتو بگیری، از زبان اباعبدالله گوش بده:

ای تجلی صفات همه ی برترها

چقدر سخت بُود رفتن پیغمبرها

قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای

بخدا عشق پدر نیست کم از مادرها

به امام صادق علیه السلام وقتی عرضه داشت،بهترین لذت برای یک پدر؟گفت:وقتی ببینه بچه اش خوش قد و بالا شده،جلوش راه می ره،

پسرم! می روی اما پدری هم داری

نظری گاه بیندار به پشت سرها

عبارت مقتل عجیبه،می گه وقتی،علی اکبر اومد اجازه ی میدان بگیره،اِستأذن،بلافاصله آورده: اباعبدالله فأذن،تا گفت:بابا برم،گفت:برو،اما قبلش :

سر راهت دم آن خیمه کمی راه برو

چرا؟

تا که آرام بگیرند کمی خواهرها

پسرم،پسرم

مادرت نیست اگر ،مادر سقا هم نیست

عمه ات هست به جای همه ی مادرها

بین علی اکبر و قمر منیر بنی هاشم،بین این آقا زاده و آقایی که قراره فردا شب براش سینه بزنی،چند تا شباهت پیدا کردم،دونه دونه میشمارم،هرکدومش یه شب حرف داره،یه شب روضه داره من رد میشم،شباهت اول بین علی اکبر و قمر بنی هاشم،شباهت اول:برای هردو شون،برای هردوی این دو بزرگوار،برا هردوشون امان نامه رسید از دشمن،میگذرم،اصلاً نمی دونی این امان نامه،چی تو دل این آقا زادها بوجود آورد،شباهت دوم،هردو لقب ساقی داشتند،به مقام سقایت رسیدند،شباهت سوم،هردو شجاع بودند،دلیر بودند،سردار بودند،یک تنه حریف بودند،راحتت کنم،هر دو تو وفاداری و ابراز وفاداری به امام بی نظیر بودن،هردو به حد عصمت،نه به مقام امامت،ولی به اون حد نزدیک بودند،شیخ جعفر شوشتری تو خصائص میگه: هردوی این دو بزرگوار رو امام تو کربلا،به یه نوعی دستاشون رو بست،می دونست اینها یک نفری حریفند،علی اکبر رو چه جوری دستش رو بست،زره پیغمبر رو تنش کرد،سنگینی این بار،به عباسم فرمود داداش می ری برای آب برو،این دو تا آقازاده یه نفری حریف بودند،شباهت بعد،گفتم برا هردو امان نامه اومد ،هردو شجاع و دلیر بودند،هردوساقی بودند،هردو مادراشون کربلا نیومدند،هردو کربلا بی مادر بودند،بیا بریم جلوتر،هرکی دلش رو داره از الان روضه رو بشنوه،بگم یا نه،یا صاحب الزمان،هر دو فرق شکاف خورده،هردو بدن قطعه قطعه شده،چه کردن این دو نفر تو کربلا،یه جمله دیگه،یه شباهت دیگه،هر دو لحظه ی آخر یه رجز مشترک دارن،هر دو اون لحظه ی آخر یه جور حسین رو صدا زدن،یه مرتبه ابی عبدالله،می خوام از روی مقتل برات بخونم،نمی خوام از خودم بگم،حتی زبانحال،خیلی عجیبه،مرحوم حُرّعاملی نوشته،مرحوم شیخ مفید نوشته،میگه:سکینه خانم سلام الله علیها،میگه پدرم تو خیمه مضطرب و نگران بود،علی وسط میدان،هی میرفت جلو در خیمه نگاه میکرد،هی برمیگشت عقب،یه مرتبه دیدم،الله اکبر،می خوام عبارت رو بخونم معنا کنم،حضرت سکینه می گه: فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت،دیدم مرگ داره بر بابام غلبه میکنه، وَ عَیناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر،سکینه داره میگه،هنوز حسین از خیمه بیرون نرفته،هنوز وسط معرکه نرسیده،فقط علی رفته،سکینه میگه نگاه کردم،دیدم، مثل آدم محتضر،بابام هی میره و میاد،یه مرتبه دیدم،صدای برادرم بلند شد،میگه ابَتا عَلَیکَ مِنّى‏ السَّلامَ،تا صدای علی بلند شد،بابام از وسط خیمه داد زد،ولدی علی، باباصبر کن اومدم،اوج عظمت مصیبت علی اکبر اینه که،حسین بن علی،قربونش برم،رحمةالله الواسعة،تو کربلا یه جا نفرین کرد،الله اکبر،تا اومد بالا سر علی یه نگاه به لشکر کرد،گفت:عمر سعد ، قَطِعَ الله رَحِمَک،چیکار کردی با بچه ام،با میوه ی دلم چیکار کردی،حسین نفرین کرد، قَتَلَ الله قَومً قَتَلوک،وای وای،امان امان،نمی دونم،چه جوری ابی عبدالله اومد،خیلی حرف ها رو نزدم،رسید بالا سر علی اکبرش،امشب می ری خونه باید جوری امشب گریه کرده باشه،همه بفهمند صدات گرفته،چون نفس المهموم شیخ عباس میگه:مقرم می گه،می گه تا علی اکبر به شهادت نرسیده بود،کسی ندیده بود ابی عبدالله صداش رو بلند کنه،بلند گریه کنه،اما از علی اکبر،یه مرتبه دیدن صدای حسین،بلند شد، رَفِعَ صُوتَهُ بِالبُکاء،یه آقایی هی میگه ولدی،ای وای ای وای،رسید تو معرکه،سیدبن طاووس میگه،راوی کربلا میگه،میگه دیدم حسین لااله الاالله،دلش رو داری بشنوی،دلش رو داری،میگه دیدم حسین،این تیکه آخر نزدیک بدن،دیگه زانوهاش رمق نداشت،دیدن حسین داره با زانو راه میره،هی بلند میشه می خوره زمین،هی میگه پسرم،حسین.............

خواهم که بوسه ات زنم،اما نمی شود

تحویل میگیری یانه؟

خواهم که بوسه ات زنم،اما نمی شود

چرا؟آخه

جایی برای بوسه که پیدا نمی‌شود

خدا رحمت کنه مرحوم فلسفی رو این روضه رو ایشون می خوند:که می گفت ابی عبدالله اومد بالا سرش،دید لحظات آخره،بچه اش داره دست و پا میزنه،گفت:یه بابا بگو،دید بچه نمی تونه،نگاه کرد دید یه لخته ی خون،راه گلوی علی رو بسته،ابی عبدالله دست کرد تو دهن علی،خون رو بیرون آورد،گفت:عزیزم:

لب را به هم بزن، نفسی زن که هیچ چیز

شیرین‌تر از شنیدن بابا نمی‌شود

بدون گریه نری،وای وای

ای پاره‌پاره‌تر ز دلِ پاره پاره‌ام

گفتم بغل کنم بدنت را نمی‌شود

چیکار کردن،آی حسین.........یا صاحب الزمان(عج)،کنایه فهم ها:

باید کفن به وسعت یک دشت آورم

در یک کفن که پیکر تو جا نمی‌شود

هرکاری کرد دید فایده نداره،چیکار کرد،بدن رو جمع کرد،خودش رو انداخت رو بدن علی،تنها روضه ای که کربلا نمیشه خوند همین روضه است،نمی شه خوند چون مادرش طاقت نداره،تو داری یه چیزی میشنوی،من میگم این روضه به سه دلیل اینقدر عجیبه،اینقدر جگر سوزه،یه دلیلش اینه که برا حسین سخت بود،حسین باباست،حسین این بچه رو بزرگ کرده،علی اکبر برا پدر هم پیغمبره،هم امیرالمؤمنینه،هم مادرش زهراست،این یه دلیل،دلیل دوم،خیلی سخته گفتنش، من فکر میکنم دلیل دیگه اش اینه،تا قبل مصیبت علی اکبر کسی جرأت نکرده بود این کار رو بکنه،بگم چه کاری،شب هشتمه،تا قبل روضه ی علی اکبر کسی جرأت نکرده بود این کار رو بکنه،اما وقتی علی اکبر افتاد رو زمین،حسین رسید،لشکر شروع کرد،هلهله کردن،همه می خندیدن،این خیلی سخته بخدا،حسین گریه می کرد،گفت:بابا پاشو،ببین دارن میخندن اینها،یه دلیل دیگه،دلیل سوم،تا قبل از روضه ی علی اکبر،این اتفاق نیوفتاده بود،اما مصیبت علی اکبر برا اولین بار این اتفاق افتاد،بگم چه اتفاقی،سادات داد بزنن،ضجه بزنن،وقتی علی اکبر،افتاد،حسین اومد،رو بدن افتاد،دیگه بلند نشد،دیدن زینب داره می دوه،وسط نامحرم ها،هی تو سرش میزنه،ای حسین........بگو نفست بگیره،ای حسین............بگو شاید نفس آخرت باشه،حسین...........

خیز  و از جا آبرویم را بخر

عمه را از بین نامحرم ببر

زینبی که هیچکی قد و بالاش رو ندید،بگو یا حسین...........

منبع: کتاب گودال سرخ

 

--------------------

روضه چهارم

تا گفت:بابا برم میدان،گفت:برو عزیز دلم

من نگویم مرو ای ماه برو

اما شرط داره

لیک قدر ی بر من راه برو

بذار یه بار دیگه قد و بالات رو ببینم بابا

برو میدان ولی آهسته برو

دیدن عمه ی دل خسته برو

تا شنیدن اهل و عیال،خیمه نشینان،مخدرات همه از خیمه بیرون دویدن،خواهراش اومدن،دور علی اکبر و گرفتن،یکی صدا می زنه،داداش به غریبی بابام رحم کن،کجا داری میری علی جانم،ابی عبدالله دید علی اکبر این طوری که زن و بچه حلقه زدن دورش نمی تونه بره،فرمود:رهاش کنید،او غرق در ذات خداست،علی دیگه موندنی نیست،حسین خودش راهیش کرد،اما همین که داره میره،دیدن این پیرمرد داره دنبالش می دوه،محاسنش رو روی دست گرفته،خدایا شاهد باش،اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً به رسول الله رو دارم به میدان می فرستم،همه ایستادن دارن دلاوری علی رو نگاه میکنن،اون کسی که بیشتر از همه صدای الله اکبرش بلنده،عمو عباس ِ،تا هر یک از دشمن رو رو زمین میندازه،صدای عباس بلند میشه،الله اکبر،روایت نوشته، صد و بیست نفر رو این آقا زاده ی ابی عبدالله،یک تنه به درک واصل کرد،تا موقعی که نانجیبی،پشت یک درخت خرما،ایستاد،منتظر،به نامردی،کمین گذاشت،خیلی از بچه های ما تو کمین های دشمن،وارد می شدن،تو تله های کمین گیر می کردند،مثل علی اکبر میشدند،یکی از شهدا تو خاطراتش آوردند،گفت:اون لحظه ی آخر هر کدمشون یه چیزی به دلشون عنایت می شد،گفته بود:من معنی ارباً اربا رو می خوام بفهمم،یا برگردم تهران سئوال کنم،ارباً اربا یعنی چی؟یا همین جا اربابم به من نشون بده،مثل علی اکبر ارباً اربا شد،خمپاره درست کنار پاش خورد،تیکه تیکه شد،نانجیب کمین گذاشت،گفت:گناه عرب به گردنم باشه اگر،داغش رو به دل مادرش نگذارم،همچین که اومد با نیزه ای به علی اکبر زد،دیگری شمشیر به فرق نازنینش،اختیار از کف داد،دست به گردن اسب انداخت،خون سر روی چشای اسب ریخت،اسب اشتباه به جای اینکه برگرده،به سمت خیمه ها رفت تو دل دشمن،هرکسی که بغض از علی داشت دورش رو محاصره کردن،یکی با نیزه میزنه،یکی با شمشیر می زنه،عباس داره این منظره رو می بینه،رنگ صورتش پرید،ابی عبدالله شنید آخرین صدای علی اکبر رو،آخرین نفس هاشه، ابَتا عَلَیکَ مِنّى‏ السَّلامَ ،یعنی بابا خداحافظ ،حسین...............

فروغ چشم من از چشم نیزه ها افتاد

عصای پیری من زیر دست و پا افتاد

عزیز یوسف من چنگ گرگ ها حس کرد

یه روایت ساختگی درست کردن، یه پیراهنی رو خون آلود کردن ،اومدن به یعقوب گفتن بچه ی تو رو،گرگ ها دریدن،اینم پیراهنش،با همین پیراهن اینقدر یعقوب گریه کرد،چشماش نابینا شد؛بعضی ها می گن چرا ابی عبدالله ؟یه بعدی نگاه می کنن به روضه ها،حسین خودش روانه میدان کرد،بله،مرحوم واعظ قزوینی به نقل از شیخ حُر آورده،از مقتل شیخ حُر،می گه ابی عبدالله وقتی اومد دیدن پسرش،از دور که نگاش به بدن علی اکبر افتاد،چی دید من نمی دونم،ابی عبدالله پیاده شد،چرا با اسب نرفت این خودش یه بحثی است،می خواست با پاهای خودش حسین بره،همچین که یه قدم برداشت،دیدن پاهای حسین لرزید،خورد زمین،دو زانو،دو زانو خودش رو آورد،تا کنار بدن،آه علی علی

عزیز یوسف من چنگ گرگ ها حس کرد

زبس که رونق یعقوب قصه ها افتاد

به زخم نیزه ای از روی اسب از پهلو

مرا به خاک جگر گوشه ریخت یا افتاد

آی جوون ها امشب که رفتید خونه یادتون باشه،اگه بیدار بود از روضه برگشتید برو دست و پای پدرت رو ببوس،اگه نه فردا،نمی دونید چقدر خونه دل می خوره یه پدر،تا جوونش رعنا میشه،خوش قد و بالا میشه،دیگه یه موقع هایی  حیا میکنه این بچه رو در آغوش بگیره،آرزوش ِ بغلش کنه،ببوستش،دنبال فرصت میگرده«یکی از فرصت ها وقتی از امام صادق علیه السلام سئوال کردن،کی برای یک پدر ،برای یک مادر شیرین ترین لحظه است؟فرمود:شب دامادی جوون جلو چشم این بابا راه بره،هی قد و بالاش رو نگاه کنه،بگه بابا قربون قد و بالات برم،کی آقا سخت ترین لحظه است؟فرمود:اون لحظه ای که بابایی بیاد کنار بدن بچه اش بشینه» صاح الإمام سبع مرات ، آه ولداة! آه واعلیّا،هفت مرتبه ابی عبدالله از پرده ی جگر هی صدا می زد ای پسرم،هرچی ابی عبدالله صدا ناله اش بیشتر می شد،این نانجیب ها دست می زدن،کف می زدن،هلهله کردن،این بیت رو باباها می فهمن:

کسی که بین مژه کرده ام بزرگ

آیا چنین زهم شده پاشیده در عبا افتاد

این علی اکبر منه

زدم به هم افسوس و زانویم تا خورد

دلم شکسته و در ورطه ی بلا افتاد

گفت:علی جان

ذبیح من

ابراهیم برا همچین روزی،وقتی گوسفندی فرستاده شد،قوچی آسمانی برا ابراهیم فرستاده شد،گفتند:بکُش،نذرت رو ما قبول کردیم،ابراهیم(ع) اصرار داشت خدایا،من می خوام داغ این پسر ،رو دلم بمونه،بفهمم،جبرئیل نازل شد،براش روضه خوند روضه علی اکبر رو،ابراهیم شروع کرد گریه کردن،اینقدر گریه کرد بی تاب رو زمین افتاد،خطاب رسید:ابراهیم این گریه ای که کردی ما در عوض قربانی کردن پسرت قبول کردیم،بلکه فضیلتش بالاتر از اونه برا ما، اما ذبح عظیم کربلا اتفاق می افته.

ذبیح من زبرت با خداست برخیزم

به جان زداغ غمت شعله ی عزا افتاد

نشست چین و شروع کرد به رخ که می بینم

ترک به ماه جبین تو از قفا افتاد

اذان ظهر که شد علی اکبر اذان گفت،بابا لذت می بره،همه جا تو راه،مؤذن ابی عبدالله علی اکبر بود،حالا نشسته به التماس میگه:

نماز عصر مرا پس اذان نخواهی گفت

گلو بریده لب خشکت از صدا افتاد

نه قطعه قطعه فقط، نقطه نقطه ات کردند

تنت به پهنه ی این دشت تا کجا افتاد

خدا کند که خطای نگاه من باشد

که از تمام قدت چند نقطه جا افتاد

میان هلهله و خنده ها کم آوردم

به سان محتضری که زتن و تا افتاد

آی جوون های باغیرت،چی کشیده ابی عبدالله،این منظره رو دیده و داره برا علی اکبرش میگه،می خوام حقش رو ادا کنی.

بلند شو پسرم چشم خیل نامحرم

نمی گه به قد و بالاش،این قدر نزدیک بوده زینب میون دشمن، که این رو میگه

بلند شو پسرم چشم خیل نامحرم

به خاک چادر ناموس کبریا افتاد

یعنی تو این راه اینقدر عمه ات زمین افتاده.

و وضع خده علی خده،صورتش رو به صورت علی گذاشت،صدا زد قتل الله قوماً قتلوک، علی الدنیا بعدک العفا، علی علی علی..............

منبع: کتاب گودال سرخ

--------------------

روضه پنجم

جان دادن ابی عبدالله

مرحوم شیخ جعفر شوشتری می گوید: سه جا وقتی امام حسین (علیه السّلام)، علی اکبر (علیه السّلام) رو فرستادند، داشت  جون می داد:

دفعه ی اول وقتی علی اذن میدان گرفت، خواست بره میدان، رنگ بر صورت حسین (علیه السّلام)  نبود، چند قدم پشت سر علی راه می رود، دست به محاسن می کشه، می گوید: «لا حَول و لا قوه الّا بالله ... » پسرم ! کمی آهسته تر برو، کمی بیشتر نگاهت کنم.

بار دوم، وقتی که برگشت از میدان صدا زد: «یا ابتا العطش قد قتلنی » عطش منو داره می کشه، ابی عبدالله زبان در دهان علی گذاشت، وقتی علی اکبر دید زبان بابا از او خشک تره خجالت کشید، آنجا هم حسین (علیه السّلام) می خواست جان بدهد.

به امام صادق (علیه السّلام) عرض کردند، بهترین نعمات الهی برای یک پدر چیه؟ حضرت فرمودند: بهترین نعمت برای بابا اینه که جوانش بزرگ بشه، پیش او راه بره.

باز از حضرت سؤال کردند، سخت ترین لحظه چیه؟ فرمودند: آن لحظه ای که آن جوان به پیش پدر می خواهد جان بدهد.

بار سوم مرحوم شوشتری می گه آن لحظه ای بود که ابی عبدالله دم در خیمه قدم می زد، (خدایا چه بر سر پسرم می آید) یه دفعه دید صدای علی داره میاد، ناسخ التواریخ می گه، تا صدای علی را شنید سوار اسب شد، به بالای سر علی آمد. وقطّعوهُ سیوفهُ ارباً اربا.

هفت مرتبه صدا زد: ولدی ولدی ...

آنجا لشگر یه لحظه فکر کردند حسین جان می ده، گفتند: هم پسر را کشتیم و هم پدر رو، لذا لشگر کف زدند ... .

منبع:کتاب گلواژه های روضه

-------------------
روضه ششم

دوبدن

مرحوم آیت الله فلسفی می فرمود:

امام حسین (علیه السّلام) (روز عاشورا) دو تا بدن را نیاورده است، هر دو را هم عذر شرعی داشته است، یکی بدن اباالفضل العباس (علیه السّلام) و یکی هم بدن حضرت علی اکبر (علیه السّلام) است، چرا؟ چون اسائه ی ادب به بدن می شد، جنازه ی مسلمان هم، محترم است نباید اسائه ی ادب بشود.

مقتل فلسفی، ص 57


------------------------
روضه هفتم

وا اخیا و بن اخیا

مرحوم آیت الله میرزا حسنعلی مروارید (ره) می فرمود:

حضرت زینب (سلام الله علیها) بعد از شنیدن خبر شهادت حضرت علی اکبر (علیه السّلام) از خیمه بیرون آمدند، صدا می زدند: (وا اخیّا وابن اخیّا) اول فرمودند: وای برادرم، بعد فرمودند: وای پسر برادرم، از این معلوم می شود، حضرت زینب (سلام الله علیها) اول نگران حال برادرشان بوده اند که چه بر سرشان آمده است.

مروارید علم و عمل، ص 18

منبع:کتاب گلواژه های روضه



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۰۹
حاج سید محمد رضا هاشمی

چون ز فرق اکبر اندر کارزار 

معنی شقّ القمر شد آشکار

ارغوانی شد مشکین سُنبلش

ریخت روی نرگس و برگ گُلش

موی او شد تا ز خونش لاله فام

طرّه اش را شد سیه روزی تمام

هرچه تیر آمد به جسمش در نبرد

جای آن چشمی شد و خون گریه کرد

برجراحاتش که جای شرح نیست

با هزاران دیده جوشن می گریست

آنچه دشمن کرد با او در نبرد

صد مِی باد خزان با گُل نکرد

بس که خون از هر رگش جوشیده بود

سرو از گل پیرُهن پوشیده بود

چون شد از دستش عِنان صبر وتاب

ناگریز افتاد بر یال عقاب

گفت با آن طُوسن تازی نژاد

کِی به جولان برده گوی از گرد باد

کار میدان داری من شد تمام

گاه جولان تو شد ای خوش خرام

سعی کن شاید رسد بار دگر

دست امیدم به دامان پدر

گر به چالاکی از این میدان جنگ

رو به سوی خیمه کردی بی درنگ

اندر آنجا ای سَمَند تیز رو

از کنار خیمه ی لیلا مرو

آگه از حالم اگر لیلا شود

بعد از این مجنون  این صحرا شود

...........................................

از کلام اکبر و تاثیر او

جست از جا اسب آهو گیر او

تا نبیند راکبش را پایمال

وام کرد از تیر دشمن پرّ و بال

چون عقاب از صحن میدان پر گرفت

ضعف کم کم دامن اکبر گرفت

......................................

از کَفَش تیغ و زسر افتاد خود

دست و سر دیگر به فرمانش نبود

شد رها از دست او یال عقاب

گشت بیرون هر دو پایش از رکاب

همچو برگی کوفتد  از باد سخت

میل هر سو می کند الا درخت

اکبر گل چهره نیز از پشت زین

طاقتش شد تاق و آمد بر زمین

بود خاک هم گویی چشم انتظار

تا بگیرد جسم او را در کنار

کرد با حسرت نگاهی درخیام

گفت بابا از منت بادا سلام

..........................................

شه فغان یا بنی از دل کشید

تا که بر جسم علی اکبر رسید

با زانو آمد و به بر کشته اش نشست

دید سروی مانده دور از بوستان

سرو اگر باشد به رنگ ارغوان

گل عُذاری دید کز پا تا به فرق

گشته هم چون گل به خون خویش غرق

اوفتاده سنبلش از پیچ وتاب

غنچه اش پژمرده است از قحط آب

نرگسش مایل به خواب ناز بود

زان که نیمی بسته نیمی باز بود

گفت : ای پسر من پدر پیر توام

پدر پیر و زمین گیر توام

این بیابان جای خواب ناز نیست

ایمن از صیاد تیر انداز نیست

گفت:ریشه ی نخل امیدم کندند

حال استاده به من می خندند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۲۵
حاج سید محمد رضا هاشمی