یا زینب صبور
روضه اول
حسین برات یه دنیا غم آوردم
گلام رو با خودم آوردم
ببخش که هدیه کم آوردم
حسین
بخدا،امشب نیازبه روضه خون نداری،من فقط بهانه میخوام دستت بدم.
حسین ستاره ی عرش برینم
بشنو صدای آتشینم
تو دست رد نزن به سینه ام
حسین
بارون رحمت من
به خواهرت نزول کن
داداش به جون مادر
بچه هامو قبول کن
بنا به بعضی از اقوال،دوتا عون و دوتا محمد کربلا بوده،یه عون و محمد برادرهای عبدالله جعفر بودند،سنین اونها بالای بیست سال بوده،بنا بر بعضی از اقوال عون و محمد آقازاده های بی بی زینب سلام الله علیها،سنشون کم بوده،زیر پانزده سال،بعضی روایات داره خانوم،اینها رو تو خیمه لباس نو به تنشون کرد،چشماشون رو سرمه کشید،به موهاشون شانه زد،به بدن هاشون عطر کشید،فرمود:حالا برید پهلو دایی تون،به دست و پاش بیوفتید،اجازه ی میدون بگیرید، مادر یادتون باشه،اگه دایی قبول نکرد،یادتون نره،دایی رو به چادر مادرم قسم بدید،
حسین برات یه دنیا غم آوردم
گلام رو با خودم آوردم
ببخش که هدیه کم آوردم
حسین ستاره ی عرش برینم
بشنو صدای آتشینم
تو دست رد نزن به سینه ام
نقل اینه :خانوم زینب دستاشون رو گرفت: آوردشون جلوی خیمه آقا سید الشهداء فرمود: من تو نمیآم،شما برید از دایی تون اجازه بگیرید من اینجا وایستادم،خود زینب بیرون ایستاده،هی میگه خدایا،نکنه من سهمی نداشته باشم،بچه ها رفتند تو و برگشتند،بی بی زینب دید خرابند،چی شد مادر،سرشون رو انداختند پایین،گفتند:مادر دایی راضی نمیشه.راضی نمیشه!چطور؟دست بچه ها رو گرفت اومد تو خیمه ی ابی عبدالله،صدا زد،من و تو یه قرارایی با هم داشتیم،چه طور وقتی نوبت اکبر میشه،فوری میگی برو،وقتی نوبت قاسم میشه،ولو سخت راضی میشی،حالا که نوبت من شده،نه تو کار میاری،باشه حسین،نمی دونید چقدر حسین گریه کرد.
نگاه به قدشون کن
ببین مرد نبردند
می خوان مثل خود من
دور سرت بگردند
اونیکه تو باید امشب با زینب بگی اینه،نشست کف خیمه:
حسین غریب مادر،حسین غریب مادر.....
حسین
بذار فدای اکبرت شن
غرق به خون برابرت شن
تا افتخار خواهرت شن
حسین
بذار نمک بریزم رو زخم دلاتون
حسین
قول میدم این گل های زیبام
اگه برن از جلو چشمام
از خیمه ام بیرون نمیآم
حسین
همه ذکر و فکر زینب حسینه
غصه نخور غریبی
فدای نیم نگاهت
من و دوتا جوونم
اینجا میشیم سپاهت
می خوام دو یاس پرپر
میون گلزارت شن
بذار بلاگردون
چشم علمدارت شن
یه زینبی میگیم،یه زینبی میشنویم،مشهوره،محال ممکن بود،زینب بخواد نمازی بخونه،نمازهای واجب و غیر واجب،حتماً قبل نماز باید میومد،یه چند دقیقه ای حسین رو تماشا میکرد،خوب که سیر نگاه میکرد،حسین رو،بعد میرفت نماز میخوند،خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها،تازه خدا بهشون زینب رو داده،متوجه شدن ابی عبدالله از گهواره تا فاصله میگیره،زینب شروع میکنه گریه کردن،تا حسین بر میگرده،میخنده،تا حسین میره ضجه میزنه،ابی عبدالله که کنار گهواره زینب راه میره،اگه میره چپ چشم زینب،دنبالش میره،حسین میاد به راست چشم زینب دنبالش میگرده،بی بی زهرا آمد،خدمت پیغمبر اکرم،عرضه داشت بابا یا رسول الله عشق این دختر به داداشش حیرت انگیزه،عشق این خواهر به برادرش،شگفت آوره،پیغمبر شروع کرد گریه کردن،فرمود:فاطمه جان این دخترت شریک حسینه،این دخترت کربلا میره،اون روزی که حسین کربلا میره با این خواهر،نه من هستم،نه تو هستی،نه باباش علی هست،نه برادش حسن،همه رو میکشن،این دختر و دستاشو به ریسمان ،روی شترهای برهنه سوار،پیغمبر و فاطمه نشستند برا حسین گریه کردند،ای حسین.........صل الله علیک یا مولای یا مظلوم یا اباعبدالله
روضه دوم
دید زینب چون به دشت کربلا
گشته بی یاور حسینش از جفا
کرد بهر یاری آن ممتحن
هر دو طفل خویش را در بر کفن
بوسه زد از مهربانی رویشان
زد گلاب و شانه بر گیسویشان
آمد و آورد با افغان و آه
آن غزالان حرم را نزد شاه
گفت روزی کز مدینه با نوا
من شدم عازم به دشت کربلا
گفت عبدالله که چون دیدی ز کین
شد حسینت بی کس و یار و معین
اذن بنما حاصل آن شهریار
تا دو فرزندم کنندش جان نثار
یاری او از دل و از جان کنند
در ره او جان خود قربان کنند
کرد اجاب این تمنا بی درنگ
دادشان رخصت پی میدان جنگ
آن غزالان از حرم بیرون شدند
سوی جلادان در آن هامون شدندروضه سوم
بود زینب را دو مه سیما پسر
کز فروزان چهره هر یک چون قمر
هر دو از رخشندگی بدر تمام
وز دو گیسو لیله قدری تمام
شد به سوی خیمه زینب با شتاب
با دلی پر آتش و جسمی پر آب
با سرشک افشاند گرد از مویشان
شانه زد بر عنبرین گیسویشان
هر دو بر دست و تیغی در میان
و آن گه ایشان را به رسم ارمغان
نزد شاه آورد و بوسیدش قدم
گفت کای شاهنشه گردون قدم
مور را از درگه خود رد مکن
بر رخش راه رجا را سد مکن
تحفه ناقابلش را کن قبول
تا نگردد مور هم از غم ملول
چشم رحمت باز و بر خواهر نما
این دو را قربانی اکبر نما
روضه چهارم
ای برادر جان شوم ، من بلا گردان تو
دسته گلهایم شوند جملگی قربان تو
جان زهرا ردّ احسانم مکن
ای برادر دل پریشانم مکن
یا اخا یا حسین یا حسین 2
در میان دشمنان بسکه دیدم غربتت
جای دستم دسته گل ، آورده ام بر بیعتت
روز عاشورا کنم یاد غدیر
بهر یاری دسته گلهایم بگیر
یا اخا یا حسین یا حسین 2
دسته گلهای مرا ، آور خودت از قتلگاه
می کشد روی زمین ، پاهایشان تا خیمه گاه
من نمی آیم برون از خیمه ها
تا نگردی شرمسارم یا اخا
یا اخا یا حسین یا حسین 2
روضه پنجم
عمریست پای داغ شما گریه می کنیم
با داغ های کرببلا گریه می کنیم
هر شب میان محفل تان حلقه می زنیم
یا سینه می زنیم و یا گریه می کنیم
یک شب نمی شود که در این بزم بنگری
ما هم کنار صاحب عزا گریه می کنیم
هرجا که ذکر نام شما هست،کربلاست
فرقی نمی کند که کجا گریه می کنیم
با عِطر یاس روضه ی تان گرم می شود
با زخم های علقمه تا گریه می کنیم
با گریه های مادرمان شیر خورده ایم
تا گریه کرد دید که ما گریه می کنیم
آمد محرم و دل ما زار زینب است
آمد محرم و همه جا گریه می کنیم
دو خط از حضرت زینب سلام الله علیها برات بخونم
ملجاء اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود
شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است
مدعی دیگر مزن بیهوده لاف عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است
عاشق بچه شو می فرسته،عاشق به بچه ها می گه اصرار کنید،دوتا بچه ها رو حاضر کرد،با یه بیچاره گی،با یه مکافاتی اجازه گرفتند،خون به دلشون شد،دایی راضی نیست،اینها برن،اومدن گفتند دایی،تو رو خدا،همه رفتند،ما دیگه زنده بمونیم فرقی برامون نمی کنه،اصلاً بگو ببینیم چرا بچه های دایی حسن رفتند؟چرا ما نرفتیم؟تو که بری ما به چه امیدی زنده بمونیم،معرفت رو ببین،جفتشون قهر کردن،راهشون رو گرفتند طرف خیمه،خانم زینب تو خیمه است،نیومده مبادا داداش خجالت بکشه اگه اجازه داد،نرسیده به خیمه،زینب دید صدا گریه داره میاد،مادر بین صد تا صدا ،صدا گریه ی بچه شو می شناسه،صدا شیپور و طبل میآد،حبل المبارز می کنن،سر و صدای دشمن ناله ی اهلبیت،یه وقت دید صدا آشنا داره می آد،هی داره نزدیکتر می شه صدا،همچین پر خیمه رو کنار زدند محکم،بچه است،قهر کرده،اومدن یه گوشه خیمه،نشستند شروع کردن خودشون رو زدن،مادر دو تا دست بیشتر نداره،این رو می گرفت اون خودش رو می زد،حالا به من بگید چی شده من مشکلتون رو حل کنم،با هق هق گفتند،اجازه نداد،گفت:بلند شدید،این دفعه خودم هم باشما میام،حسین تا حالا تو عمرم رو من رو زمین نگذاشته،اما چون جون شما در میونه امکان داره بگه نه،اگر گفت نه یه رمزی یادتون میدم،یه جمله ای گفت،راه انداخت بچه هارو،کفن پوش کرد،عمامه بست براشون ،جلو داره میاره قربونی هاشو،تا حسین دید زینب داره با این هیبت میاد،تو دل خودش گفت:دیگه نمی شه به زینب گفت نه،تصمیم خودش رو گرفته،دیگه بچه ها نگذاشتند مادر حرف بزنه،همون رمز و به کار بردند،خودشون رو انداختند رو پای دایی،گفتند دایی جان مادرت،حسین نشست بغلشون کرد،فقط می گفتند:جان مادرت،جان مادرت،برا ما بده برگردیم، جان مادرت بخدا بابامون راضیه،جان مادرت،آخر دیگه حسین طاقتش طاق شد،گفت:به جان مادرم می ذارم برید،فقط گریه نکنید،گریه شما جگرم رو آتیش زد،شمشیر حمایل کردن بچه های دختر شیر خدا،سر غلاف به زمین کشیده می شد،اومدن وسط میدان،اصل و نسب بکار نبردند،صدا زدند،امیری حسین و نعم الامیر
دوباره در دل من خیمه عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمه ها نزنید
شکسته تر زمن پیر دیگر اینجا نیست
مرا زمین زده است اکبرم شما نزنید
برای آنکه نمیرد کنارتان زینب
برای بردنتان جز مرا صدا نزنید
میان این همه لشکر کنار این همه تیغ
چگونه باز بگویم که دست و پا نزنید
خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه اینکه دو بی کس دو تشنه را نزنید
اگر که در برابر چشمان مادری دل خون
سر دو تازه جوان را به نیزه ها نزنید
هرچی سر می دید گریه می کرد،اما سر دوتا بچه هاشو که دید،گفت:مادر فداتون بشه،روسفیدم کردید،یه بار عبدالله بن جعفر سئوال کرد،خانم جان من می دونم کارهای تو حکمتی داره،تو عالمه غیر معلمه ای،بگو ببینم می گن هر کسی رو زمین افتاد،تو رفتی کمکش،اما چرا بچه هام افتادن نرفتی،گفت:ترسیدم داداشم خجالت بکشه،آی اباالفضلی ها،من سراغ دارم یه جای دیگه هم زینب نرفت،هم دور بود،اگه از خیمه می آمد همه خیمه رو غارت می کردند،دید حسین داره می آد،یه دست به کمر،یه دست عنان ذوالجناح،همچین که فهمید عباس رو کشتند،گفت:داداش برگرد هر جور شده بیارش،گفت:آخه وصیت کرده منو خیمه نبر،گفت:اگه نری الان تکه پاره اش می کنن،اومد دید هرکی داره با نیزه و شمشیر می زنه،بدن و پاره پاره کردن،ای حسین..
منبع: کتاب گودال سرخ
روضه ششم
تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست
از درد غمت گریه ی بی چون و چرا هست
حسین جان
این دشت زیارتکده ی منظر توست
بی روی تو عالم همه در آتشِ آه ست
این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم
حسین جان خواهرت بمیره،هل من ناصرت رو نشنوه
این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم
تا دختر زهرا و اَبر مرد خدا هست
هنوز عباس رو داری داداش،هنوز بچه های من غلام های تو هستند،حسین جان
تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم
معلوم شود زینب تو مرده و یا هست
از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من
در قافله ی نیزه سواران توجا هست
هنوز جا برا بچه های من هست،حسین،امشب شب روضه ای است که مادرهای شهدا هرکجانشتند،پای این روضه،ناله می زنند،بخدا مادر مگه می تونه داغی رو فراموش کنه،مادره با خون دل این بچه ها رو بزرگ کرده،دیدند زینب اومده تو خیمه،موهای بچه هاشو داره شونه می کنه،کفن تن بچه هاش کرد،عزیزای دلم،وقتشه آبروی مادرتون رو بخرید،دست پرورده های زینبند،گفتند:مادر نکنه دلت غصه دار باشه،ما برای همچین روزی تربیت شدیم،اما اگه ما خودمون بریم به دایی بگیم،قطعاً ردمون می کنه،تو بیا،دست مارو بگیر،مادر تو خیلی پهلو برادرت آبرو داری،بگو حسین،دو تا غلام حلقه به گوش برات آوردم،رفت پیش برادر
هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد
ای کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟
تو ناز نفرما که بمیرند به پایت
یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست
من کار به برگشت پسرهام ندارم
خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست
یه بزرگواری می گه هر کاری می کرد زینب تا شهادت برادر رو به تأخیر بیندازه،لذا حتی ظهر عاشورا که اومد،برادر زینب رو راضی کرد اومد سمت میدان،یه وقت دید داره صداش می آد،مهلاً مهلا،یابن الزهرا،داداش صبر کن،به این بهانه زینب می خواست شهادت ولی خدا،امام زمانشو به تأخیر بیندازه،رفتند بچه ها اجازه گرفتند برا میدان،ابی عبدالله داره نگاه می کنه،همه شاگردای دست عباسند،پروانه هاشون هم کار عباس رو می کنه تو میدون،عباس ایستاده،داره جنگشون رو می بینه،ماشاءالله می گه،لاحول ولا قوةالا بالله می گه،حسین داره دعاشون می کنه،دل تو دل ابی عبدالله نیست،آخه این خواهر کسی که میرفت میدون می اومد بدرقه،می ایستاد کنار دست حسین،یاریش می کرد،تو دل دشمن می زد،کنار بدن علی اکبر بعضی ها نوشتند،زینب پیاده از حسین زودتر رسید،اما اینجا هرچی حسین نگاه می کنه،خواهر تو خیمه مونده،یه وقت دیدند رنگ صورت ابی عبدالله تغییر کرد بچه ها رو زمین افتادند،هر دو دست گردن هم انداختند،برای بار آخر دایی مهربونشون رو صدا زدند،حسین اومد کنار بدنشون نشست،هرچی نگاه به خیمه می کنه،شاید زینب بیاد،ای وای،شایداین سئوال رو نکرد از بی بی،بعد از شهادت بچه ها،اما یه نفر بود وقتی خبر دار شد،انگار عقده ای تو سینه اش بود،گفت:باید از بی بی سئوال کنم،دیدند اومده تو مدینه،یک به یک میون محمل هارو می گرده،سئوال کرد آیا بی بی من رو ندیدید،عبدالله بن جعفره،همسر فداکار زینبه،خودش سفارش کرده،چشماش کم سو بود،ابی عبدالله نگذاشت باهاشون رهسپار کربلا بشه،مدینه به امر حسین مونده،اما شنیده زینب برا هرکدوم از شهدای بنی هاشم،اومده بالا سرشون،این عقده تو سینه اونه،آیا بچه های من لیاقت نداشتند این مادر از خیمه بیرون بیاد،اومد کنار محمل زینب ایستاد،گفت خانم زینب رو ندیدی؟یه وقت دیدند عمه ی سادات داره اشک می ریزه،فرمود عبدالله حق داری زینب رو نشناسی،زینب تو به این حال نبود،زینب تو اینقدر شکسته نبود،وقتی بی بی رو شناخت گفت بی بی جان،یه سئوالی اگر ازت نپرسم آروم نمی گیرم،چرا بالا سر بچه هامون نرفتی؟چرا گذاشتی بچه هام غریب جون بدن؟یه نگاه کرد به عبدالله فرمود: چه توقعی از من داشتی عبدالله، والله ترسیدم حسین نگاهش به من بیاُفته،از من خجالت بکشه،اما دادشم از برا من تلافی کرد عبدالله،وقتی رفتیم کربلا،اربعین رسیدیم کنار قبر حسین، گفتم:حسین ،حالا روز تلافی کردن توست،اگه می خوای زینب خجالت نکشه،سراغ رقیه رو از من نگیر حسین...........
منبع: کتاب گودال سرخروضه هفتم
وقتی خبر شهادت محمد و عون به مدینه رسید، ابوالسلاسل غلام آزاده شده ی عبدالله از شدت ناراحتی گریبانش را پاره کرد و با آه و ناله و گریه نزد عبدالله آمد و ناله کنان گفت: ای محمد جان، ای عون، ای عزیزانم، کیست زیباتر از شما که همچون دو گوهر درخشان بودید؟! … ولی در آخر بی ادبی کرد و گفت: این مصیبت به خاطر حسین (علیه السّلام) بر ما وارد شد. اگر آنها با حسین (علیه السّلام) نمی رفتند شهید نمی شدند. عبدالله پس از اطلاع از خبر شهادت آنها گفت: إنّا لله وِ إنّا علیه راجعون، سپس با عصبانیت بر سر آن غلام فریاد کشید.
مقتل ابی مخنف (ترجمه) ص 129، موسوعه آل النبی، ص 704
منبع:کتاب گلواژه های روضه
روضه های حضرت زینب س
روضه هشتم
پریشون ِ زینب
بی سامون ِ زینب
شلوغه تو گودال
نرو جون ِ زینب
پاشو ای برادر
جلو چشم مادر
تو خوردی زمین و
اومد شمر با خنجر
من و می دید
خنجر رو حنجر می کشید
وحشیونه شمر پلید
سر از تن ِ تو می برید
***
خدایا پرم سوخت
خدا معجرم سوخت
زآتیش خیمه
تمام سرم سوخت
سنان نیزه داره
تنم لرزه داره
میترسم برادر
چشم هرزه داره
کو قمرم
دارن میان سمت حرم
با چی بپوشونم سرم
حالا که سوخته معجرم
حزینه ام
یه دنیا غم تو سینه ام
میترسم از این کوفیا
دلواپس سکینه ام
غوغاشده
برا سرت دعوا شده
خودم دیدم برادرم
سرت رونیزه جا شده
دلم شکست
وای از چشم خولی مست
بابام کجاست تا ببینه
دشمن تو دستم و بست
***
مادرم و نزن،نزن نزن
از کوچه خوندن دردسر داره
کی از حال حسن خبر داره
روضه نهم
یکی از آقایان اهل منبر به نام حاج شیخ حسن علی طهرانی،در مجلس میرزای بزرگ،میرزای شیرازی(قدس الله نفس الزکیه)،یک عبارتی خوانده بود،فوراً میرزا دست برده بود عمامه رو از سرش زمین زده بود،مرحوم میرزا فرموده بود:حاج شیخ حسن علی بسه دیگه،بگذار ما همین کلمه رو ادا کنیم دیگه نخون،آن کلمه چی بود که میزرا عمامه زد به زمین؟آن کلمه این بود گفت:دخلت زینب علی ابن زیاد....1 آن روزی که اهل بیت رو بردند دارالاماره سر مطهر هم توی مجلس بود،در این اثناء دیدن پسر ابن زیاد،گریه کنان بلند شد رفت،آمدند دنبالش،کجا میری؟ چرا گریه کردی؟گفت:اونی که من دیدم شما ندیدید، من یک منظره ی دلخراش دیدم،نتونستم طاقت بیارم،نشسته بودم دیدم سر مطهر یه نگاهی به این بی بی ها کردند،یه نگاهی به خواهراشون کردند،به عمه هاشون کردن،بعد دیدم چند قطره خون از چشم های امام حسین.. یعنی خواهرم تو کجا اینجا کجا؟
1- (هنگامی که زینب به مجلس پسر زیاد در آمد)
روضه دهم
بنا به بعضی از اقوال بی بی این چند وقته شام بوده،حالا تبعید کردن،یا عبدالله آورده،چی میدونیم چه به سرش آوردن،هنوز نمی دونیم چه به سرش آوردن،باور کن اینقدر روضه خوند تو مدینه من بعید نمیدونم مسمومش کرده باشن،چون حکومت تبعید که میخواست بکنه.آری مثل فردا معروفه میگن گفت: عبدالله،نفسا آخرمه،حلالم کن،بگو کنیزا بسترم رو ببرند،زیر آفتاب پهن کنند،کنیزا اشاره کردن اقا نه! عبدالله گفت:من نوکر زینبم،از اولم همین بوده،شوهر چیه،هرچی خانم بگه،فقط گفت:چرا بی بی جان؟فرمود عبدالله تو میدونی،من حسینیم یادم نمیره، دیدم داداشم آروم پنچه هاش رو خاک میکشه.
روضه یازدهم
کربلا گلزار عشق است و بهارش زینب است
باغبان داغدار لاله زارش زینب است
صبر در قاموس هستی واژه ای پر محتواست
طبق فتوای خرد آموزگارش زینب است
استقامت در مصائب نیست کار هر کسی
آنکه خواند ام المصائب روزگارش زینب است
گر حسین بن علی دین خدا را زنده کرد
آنکه شد بعد شهادت آبیارش زینب است
کرد امضاء خون اصغر سر خط آزادگی
ضامن اجر و مهر اعتبارش زینب است
چون نبی بر چهره ماهش نظر انداخت گفت
فاطمه اصل است و رکن افتخارش زینب است
روضه دوازدهم
بعد از تو ،سالار زینب،غرق خون شد دل محزون و غمینم
میسوزم ،هر شب و هر روز، از غم تو ای مه نیزه نشینم
وای از غمت در عذابم
دوریت برده تابم
وای یک سر از نی فتاده
نگران ربابم
سالار زینب،سالار زینب
رأس تو ،به روی نیزه،من به دنبال سرت منزل به منزل
بر روی، منبر نیزه،صوت قرآت تو برده از دلم دل
وای داغ تو صبر من برد
زینب از غصه افسرد
وای آتشم زد همان سنگ
که به کنج لبت خورد
سالار زینب،سالار زینب
بنما یک،دعا بمیرم،بی تو دیگر زنده ماندنم چه حاصل
تا دیدم،سرت به نیزه،سر شکستم از غمت به چوپ محمل
وای تو و نیزه سواری
من و اندوه و زاری
وای بنگر همچو عباس
اشک من گشته جاری
سالار زینب،سالار زینب
از یادم ،نرفته هرگز ،در میان قتلگه تنت دریدند
با یک خنجر شکسته،لب عطشان زقفا سرت بریدند
وای سینه و تیغ و حنجر
ناله و اشک مادر
وای دست و پا میزدی تو
زیر آن کهنه خنجر
سالار زینب،سالار زینب
والله ِ،پس از فراقت،دیگر از نفس کشیدنم شدم سیر
تو بر روی نیزه ها و، من اسیر دشمنان در غل و زنجیر
وای من کجا و اسارت
من کجا و جسارت
وای در رهت ای برادر
هستی ام رفته غارت
سالار زینب،سالار زینب
روضه سیزدهم
یا این دل شکسته ی ما را صبور کن
یا لااقل به خاطر زینب ظهور کن
آقام آقام،آقام آقام،آقام آقام
دیگر بتاب از افق مکه ماه من
این جاده های شب زده را غرق نور کن
امشب بیا تو روضه بخوانی برای ما
امشب بساط گریه مار ا تو جور کن
یا چند صفحه مقتل کرببلا بخوان
یا خاطرات عمه خود را مرور کن
هم از وفای ساقی لب تشنگان بگو
هم یادی از مصیبت سرخ تنور کن
آقام آقام،آقام آقام،آقام آقام
امشب خیلی حواست باشه،گریه کن،خیلی مشهوره توی روضه ی عموجانش قمر بنی هاشم علیه السلام میاد، اما من اعتقاد خودم و میگم،توی روضه ی عمه جانش زینب خیلی احتمال بیشتر داره،چرا؟ دلیل می گیم.می گیم:وقتی از آقا سئوال کردن برا کدوم روضه فرمودید:یا جدا اگه اشک چشمم تموم بشه خون گریه میکنم،روضه ی عموتون عباس بود؟فرمود:نه،اگه عموم هم بود خون گریه میکرد،روضه ی جد غریبتون بود؟فرمود:اگه جد غریبم بود خون گریه می کرد.کدوم روضه؟ روضه ی علی اکبر؟نه.اگه علی اکبر و قاسم همه برادر های قمربنی هاشم هم بودند،همه با من خون گریه می کردند،آقا کدوم روضه است؟فرمود: من برا اون روضه ای خون گریه میکنم، که عمه جان من زینب و سه روز و سه شب ،پشت دروازه های ساعات نگه داشتن،ای وای ای وای.. رقاص های شهر شام رو خبر کردند،امان امان...
با کوله بار غربت و اندوه خود بیا
از کوچه های سینه زنیمان عبور کن
یا لااقل به خاطر زینب ظهور کن
***
نفس آخر است به سینه ی من
قدر یک رشته کوه غم دارم
سایه بان سرم کجا هستی؟
برسرم سایه ی تو کم دارم
آروم آروم بسوزی امشب تا برسی به روضه های طوفانی
دیر شد زودتر بیا که فقط
از من خرد نیمه جان مانده
تشبیه میکنه بی بی
آخرین روزهای زهرایم
پوستی روی استخوان مانده
پوستی مانده است اما نه
نقشی از حلقه های زنجیراست
نَفَسم بی تو با نَفَسهایم
استخوانی شکسته درگیر است
همه تقصیر زخمهای تو شد
زخم چشمم اگر نمک دارد
آه...آه
وقتی امشب با زینب آه میکشی،تمام آه کشیدنت رو ثواب تسبیح می نویسند.
آه آینه ای که می دیدیش
یاد هر سنگ یک ترک دارد
حسین بار دگر برادرانه بیا
با لب چاک خود صدایم کن
شام را گشته ام نبود امشب
بین این خانه بوریایم کن
روضه خوانی خواهرت با توست
نوبت توست وقت تلقین است
اما حسین جان
روضه ها را بخوان بلند چون که
گوشهایم هنوز سنگین است.
وقتی عبدالله سئوال کرد خانم،نشنیده بودم،دست به دیوار بگیری راه بری،دلیلش چیه؟فرمود عبدالله دست از دلم بردار،بعد خانم توضیح داد.عبدالله اینقدر تو مسیر کربلا تا شام،با تازیانه به سرم زدند،اگه می بنی چشمام دیگه،کم میبینه،اگه میبینی گوش هام سنگین شده، اینقدر سیلی زدند.
روضه خوانم بخوان که در پیشت،شاهد قتلگاه می اید
باز هم از کنار پیکر تو،شیهه ی ذوالجناح می آید
حالا خود زینب شروع میکنه به روضه خوندن
لخته خونی که روی یالش بود
گفت با من چه بر سرم امد
کاری از من بر نمی آمد
مات بودم که مادرم آمد
غیرتیا،جوونها،آفرین به غیرت شما،شما خودتون میگردید،عزاخونه ی ابی عبدالله رو پیدا میکنید،اگه همه ی ایران هم با زینب قهر باشه،بی بی شماهارو انتخاب کرده،تماشاچی نه!برا اینکه بیایی پا به پای زینب ناله بزنی،دیگه ناله های زنب خاموش داره میشه،حالا دیگه نوبت تواست.
تو نبودی و در نبودن تو
حرمت بین صد حرامی بود
بعد تیغ کشیده ی کوفی
نوبت نیزه های شامی بود.
***
تشنگی، سنگ،داس و سر نیزه
سخت میشد،نفس نفس زدنت
سنگ هاشان تمام شد وقتی
شد شروع پای کوبی بدنت
هرکه نزدیک تر به تو میشد
ضربه اش را عمیق تر می زد
نقطه ضعف تو داغ اکبر بود
اولی ضربه بر کمر می زد
قاتلت سر رسید وقتی که
سینه ی نیزه خورده ات حس داشت
قاتلت رفت با سرت اما
حنجر تو هنوز خس خس داشت
حسین....بگو آروم میشی، زینبم وقتی سینه اش سنگین می شد،می گفت حسین.حسین....
این همه داغ دیده زینب،این همه روضه تحمل کرده،ما طاقت یه لحضه شنیدنش رو هم نداریم،نباید هم داشته باشیم.
اگر این است تأثیر شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن
خودم دیدم زبالای بلندی
که محبوب خدا را سر بریدن
***
داره از قاتل برادرش میگه
عرقش پاک کرده بود اما
رد خون تو بر جبینش بود
حالا نوبت خنده های خونین شد
که سری بین خورجینش بود
***
روضه خوانم
دیدی روضه خونها کنار هم باشن،میگه تو روضه بخون من دیگه نفس ندارم،روضه هارو زینب خوند حالا، گفت:
روضه خوانم بخوان که با نفست،بوی پیراهن تو پیچیده
میشوم من به دستی که،بوریا تن تو پیچیده
کسی جرأت نداره،نزدیک زینب بشه،زیر آفتاب شیئی رو ،روی سینه قرار داده،مثل جونش از خودش جدا نمیکنه، همچین که دست بیجونش افتاد،جلو اومد عبدالله،دیدن پیراهن خون آلود حسین رو ،روی سینه گرفته..حسین...روضه چهاردهم
ای زمین کربلا بودیم ما مهمان تو
نی کفی خوردیم آب و نی لبی از نان تو
ای زمین کربلا این مهمان خوانی نبود
آب بر مهمان بستن شرط انسانی نبود