تولد امام حسین علیه السّلام
ترجمه :
تولد حضرت سیّدالشهداء ابى عبداللّه الحسین علیه السّلام در پنجم ماه شعبان المعظّم
به سال چهارم از هجرت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله بوده ؛ و بعضى گفته اند که
روز سوم آن ماه بود و برخى تولد آن جناب را روز آخر ماه ربیع
الاول به سال سوم از هجرت گفته اند و بجز این
اقوال ، روایات دیگر نیز وارد است .
بالجمله ؛ چون آن جناب در دار دنیا آمد، جبرئیل علیه السّلام با هزار مَلَک از آسمان
نازل گردید بر رسول مجید صلّى اللّه علیه و آله و آن حضرت را تهنیت نمود به ولادت
آن مولود مسعود. فاطمه زهرا علیهاالسّلام فرزند ارجمند را به خدمت پیغمبر صلّى اللّه
علیه و آله آورد، آن جناب از دیدار نور دیده خود، خرسند و خشنود شد و آن مولود شریف را
((حسین )) نام نهاد.
در کتاب ((طبقات )) از ابن عباس ذکر نموده به روایت او از عبداللّه بن بکر بن حبیب سَهْمى
که گفت : خبر داد مرا حاتَم بن صَنعه بر آنکه ((اُمُّ
الْفَضْل ))زوجه عباس بن عبدالمطلب -رضوان اللّه علیهما-
متن عربى :
رَاءَیْتُ فى مَنامى قَبْلَ مَوْلِدِهِ کَاءَنَّ قِطْعَةً مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله
قُطِعَتْ فَوُضِعَتْ فى حِجْرى ، فَفَسَّرْتُ ذلِکَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله ،
فَقالَ: ((خَیْرا رَاءَیْتِ، إِنْ صَدَقَتْ رُؤْیاکِ فَإِنَّ فاطِمَةَ سَتَلِدُ غُلاما فَاءَدْفَعُهُ إِلَیْکِ
لِتُرْضِعیهِ)).
قالَتْ: فَجَرَى الاَْمْرُ عَلى ذلِکَ.
فَجِئْتُ بِهِ یَوْما، فَوَضَعْتُهُ فى حِجْرِهِ، فَبَیْنَما هُوَ یُقَبِّلُهُ فَبالَ، فَقَطَرَتْ مِنْ بَوْلِهِ
قَطْرَةٌ عَلى ثَوْبِ النَّبِیِّ صلّى اللّه علیه و آله ، فَقَرَصْتُهُ، فَبَکى ، فَقالَ النَّبیُّ
صلّى اللّه علیه و آله کَالْمُغْضِبِ: ((مَهْلا! یا اُمَّ الْفَضْلِ، فَهذا ثَوْبى یُغْسَلُ، وَ قَدْ
اءَوْجَعْتِ اِبْنى )).
قالَتْ: فَتَرَکْتُهُ فى حِجْرِهِ، وَقُمْتُ لاِ آتیهِ بِماءٍ، فَجِئْتُ، فَوَجَدْتُهُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ
وَ آلِهِ یَبْکى .
فَقُلْتُ: مِمَّ بُکاؤُکَ یا رَسُولَ اللّهِ؟
فَقالَ: ((إِنَّ جَبْرَئیلَ علیه السّلام اءَتانى ، فَاءَخْبَرَنى اءَنَّ اءُمَّتى تَقْتُلُ وَلَدى هذا.
[لااءَن الَهُمْ اللّهُ شَفاعَتى یَوْمَ الْقیامَةِ].
ترجمه :
گفت : پیش از آنکه امام حسین علیه السّلام متولد گردد، شبى در خواب دیدم که گویا
پاره اى از گوشت بدن حضرت خاتم الانبیاء صلّى اللّه علیه و آله بریده شد و در دامن
من قرار گرفت ؛ پس این خواب خود را به حضرت
رسول صلّى اللّه علیه و آله عرض نمودم . آن جناب فرمود: که همانا اگر خواب تو
راست باشد فاطمه زهرا علیها السّلام پسرى خواهد زائید و من آن
طفل را به تو مى سپارم تا او را شیر دهى .
ام الفضل گفت : که به همان قسمى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرموده بود
واقع گردید و حسین علیه السّلام را به من سپرد و دایه او بودم تا اینکه روزى آن
طفل را به خدمت جدّ بزرگوارش آوردم و او را در دامان پیغمبر نهادم و آن حضرت ، نور دیده
خود را مى بوسید ناگاه طفل بول کرد و قطره اى از
بول او بر جامه پیغمبر رسید. من گوشت بدنش را نشگون گرفتم ، امام حسین علیه
السّلام به گریه افتاد. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مانند شخصى خشمناک به من
فرمود: ((آرام باش ، اى ام الفضل ! اینک جامه را به آب مى توان شست ، تو فرزند
دلبند مرا آزردى .))
ام الفضل گفت : او را در دامان پیغمبر گذاردم و خود رفتم تا آنکه آب آورده جامه
رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را بشویم ، چون برگشتم دیدم که جناب پیغمبر صلّى
اللّه علیه و آله گریان است . عرض کردم : یا
رسول اللّه ! چه چیز شما را گریانید؟
فرمود: اینک جبرئیل بر من نازل گردید و مرا خبر داد که این فرزند را، اُمّت من به
قتل مى آورند!
متن عربى :
قالَ رُواةُ الْحَدیثِ: فَلَمّا اءَتَتْ عَلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام مِنْ مَوْلِدِهِ سَنَةٌ کامِلَةٌ، هَبَطَ
عَلى رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله إِثْنا عَشَرَ مَلَکا: اءَحَدُهُمْ عَلى صُورَةِ الاَْسَدِ،
وَالثّانى عَلى صُورَةِ الثَّوْرِ، وَالثّالِثُ عَلى صُورَةِ التِّنّینِ، وَالرّابِعُ عَلى صُورَةِ وُلْدِ
آدَمَ، وَالثَّمَانِیَةُ الْب اقُونَ عَلى صُوَرٍ شَتّى ، مُحَمَرَّةً وَجُوهُهُمْ [باکِیَةً عُیُونُهُمْ]، قَدْ نَشَرُوا
اءَجْنِحَتَهُمْ، وَ هُمْ یَقُولُونَ: یا مُحَمَّدُ، سَیَنْزِلُ بِوَلَدِکَ الْحُسَیْنِ بْنِ فاطِمَةَ ما نَزَلَ بِهابیلَ
مِنْ قابیلَ، وَ سَیُعْطى مِثْلُ اءَجْرِ هابیلَ، وَ یُحْمَلُ عَلى قاتِلِهِ مِثْلُ وِزْرِ قابیلَ.
وَلَمْ یَبْقَ فِى السَّمواتِ مَلَکٌ إِلاّ وَ نَزَلَ إِلَى النَّبیِّ صلّى اللّه علیه و آله ، کُلُّ [یُقْرِؤُهُ
السَّلامَ،] وَ یُعَزَّیْهِ فِى الْحُسَیْنِ علیه السّلام ، وَ یُخْبِرُهُ بِثَوابِ ما یُعْطى ، وَ یَعْرُضُ
عَلَیْهِ تُرْبَتَهُ، وَالنَّبیُّصلّى اللّه علیه و آله یَقُولُ: ((اءَللَّهُمَّ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَاقْتُلْ مَنْ
قَتَلَهُ، وَ لا تُمَتَّعْهُ بِما طَلَبَهُ)).
قالَ: فَلمّا اءَتى عَلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام سَنَتانِ مِنْ مَوْلِدِهِ خَرَجَ النَّبیُّ صلّى اللّه
علیه و سلّم فى سَفَرٍ لَهُ، فَوَقَفَ فى بَعْضِ الطَّریقِ، فَاسْتَرَجَعَ وَ دَمَعَتْ عَیْناهُ.
ترجمه :
راویان حدیث چنین گفته اند که چون یک سال تمام از عمر شریف آن جناب گذشت ، دوازده
فرشته بر رسول مجید نازل گردید؛ یکى به صورت شیر، دومى به صورت گاو،
سومى به صورت اژدها، چهارمى به صورت انسان و هشت مَلَک دیگر هم به
شکل هاى مختلف بودند با روهاى قرمز و بالهاى خود را پهن نموده و مى گفتند: یا محمد!
زود باشد که به فرزند دلبند تو حسین بن فاطمه علیهاالسّلام
نازل شود مانند آنچه که به هابیل از قابیل
نازل گردید؛ و زود باشد که اجر و مزد شهادت فرزند تو را،خداى متعال بدهد مانند آن اجر
ثوابى که به هابیل بخشیده و به گردن قاتل او بگذارد مانند گناهى را که بر گردن
قابیل است . و هیچ فرشته مقرّبى در آسمانها باقى نماند مگر آنکه بر پیغمبر صلّى
اللّه علیه و آله نازل گردیدند و آن جناب را در
قتل فرزند، تعزیه مى گفتند و خبر مى دادند آن
رسول مکرّم را به آن ثوابى که خداى به امام حسین علیه السّلام خواهد داد و خاک قبر
مطهر او را به رسول خداصلّى اللّه علیه و آله نشان مى دادند و آن حضرت نفرین بر
قاتلان فرزند، مى نمود و عرض مى کرد که پروردگارا،
مخذول گردان کسى را که فرزند مرا خوار نماید و بکُش کشنده او را و او را از رسیدن
به مراد خود بهره مند مگردان .
راوى گوید: چون دو سال از عمر شریف آن جناب گذشت
رسول خداصلّى اللّه علیه و آله را سفرى پیش آمد؛ پس در پاره اى از راه که مى رفت
بایستاد و گفت : ((إِنّا للّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ)) و چشمان آن جناب اشک آلود گردید و
گریه نمود؛ سبب گریه را از آن حضرت سؤ
ال نمودند،
متن عربى :
فَسُئِلَ عَنْ ذلِکَ، فَقالَ: ((هذا جِبْرئیلُ علیه السّلام یُخْبِرُنى عَنْ اءَرْضٍ بِشَطِّ الْفُراتِ
یُقالُ لَها کَرْبَلاءُ، یُقْتَلُ عَلَیْها وَلَدِى الْحُسَیْنُ بْنُ فاطِمَةَ)).
فَقیلَ لَهُ: مَنْ یَقْتُلُهُ یا رَسُولَ اللّهِ؟
فَقالَ: ((رَجُلٌ یُقالُ لَهُ ((یَزیدُ)) - لَعَنَهُ اللّهُ-، وَکَاءَنّى اءَنْظُرُ إِلى مَصْرَعِهِ وَ مَدْفَنِهِ)).
ثُمَّ رَجَعَ مِنْ سَفَرِهِ ذلِکَ مَغْمُوما، فَصَعَدَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ وَ وَعَظَ، وَالْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ
علیهماالسّلام بَیْنَ یَدَیْهِ.
فَلَّمّا فَرَغَ مِنْ خُطْبَتِهِ وَضَعَ یَدَهُ الْیُمْنى عَلى راءْسِ الْحَسَنَِ وَالْیُسْرى عَلى رَاءْسِ
الْحُسَیْنِ ثُمَّ رَفَعَ رَاءْسَهُ إِلَى السَّماءِ وَ قالَ: ((اءَللَّهُمَّ إِنَّ مُحَمَّدا عَبْدُکَ وَ نِبِیُّکَ وَ هذانِ
اءَطائِبُ عِتْرَتى وَ خِیارُ ذُرِّیَّتى وَ اءُرُومَتى وَ مَنْ اءُخَلَّفُهُما فى اءُمَّتى ، وَ قَدْ
اءَخْبَرَنى جِبْرِئیلُ علیه السّلام اءَنَّ وَلَدى هذا مَقْتُولٌ مَخْذُولٌ، اءَللَّهُمَّ فَبارِکْ لَهُ فى
قَتْلِهِ وَاجْعَلْهُ مِنْ ساداتِ الشُّهَداءِ، اءَللَّهُمَّ وَ لا تُبارِکَ فى قاتِلِهِ وَ خاذِلِهِ)).
قالَ: فَضَجَّ النّاسُ فِى الْمَسْجِدِ بِالْبُکاءِ وَالنَّحیبِ.
ترجمه :
فرمود: ((هذا جِبْرئیلُ.)) اینک جبرئیل است که مرا خبر مى دهد از زمینى که کنار فرات واقع
است و آن را ((کربلا)) مى گویند که بر روى آن زمین فرزند دلبند من ، حسینِ فاطمه
کشته مى گردد!
عرض نمودند: یا رسول اللّه ! کشنده آن جناب کیست ؟
فرمود: کشنده او مردیست که نام نحس او ((یزید)) است - خدا او را لعنت کند - و گویا که من
اکنون قتلگاه و محلّ قبر او را به چشم خود نظر مى نمایم .
چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از آن سفر به مدینه مراجعت فرمود، مهموم و مغموم
بود؛ پس بر منبر بالا رفت و خطبه انشاء فرمود و مردم را موعظه نمود در حالى که حسن
و حسین علیهماالسّلام در خدمت آن بزرگوار در پیش روى آن حضرت بودند و چون از اداى
خطبه فارغ گردید، دست راست خود را بر سر حسن علیه السّلام و دست چپ خود را بر سر
حسین علیه السّلام بنهاد و سر مبارک را به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا، به
درستى که محمدصلّى اللّه علیه و آله بنده تو و نبىّ تو است و این دو فرزند از اطائب
عترت و بهترین ذُریّه من و بنیان من اند.
و ایشان را در میان اُمّت خود مى گذارم که جانشین من اند و اینک
جبرئیل خبر داد مرا که این فرزند من کشته خواهد شد و
مخذول خواهد بود؛ خداوندا کشته شدن را بر او مبارک گردان و او را از جمله سادات شهداء
بگردان و مبارک مکن در حقّ قاتل و خوار کننده او.
راوى گفت : پس مردم و اهل مسجد صداها به گریه و افغان بلند
متن عربى :
وَ قالَ النَّبیُّ صلّى اللّه علیه و آله : ((اءَتَبْکُونَ وَلا تَنْصُرُونَهُ)).
ثُمَّ رَجَعَ - صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ - وَ هُوَ مُتَغَیِّرُ اللَّوْنِ مُحَمَّرُ الْوَجْهِ، فَخَطَبَ خُطْبَةً اءُخْرى
مُوجَزَةً وَ عَیْناهُ تَهْمَلانِ دُمُوعا ثُمَّ قالَ:
((اءَیُّهَا النّاسُ إِنّى قَدْ خَلَّفْتُ فیکُمُ الثَّقَلَیْنِ: کِتابَ اللّهِ، وَعِتْرَتى وَ اءُرُومَتى وَ
مِزاجَ مائى وِ ثَمَرَةُ فُؤ ادى وَمُهْجَتى لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضَ، وَقَدْ
اءَبْغَضْتُمْ عِتْرَتى وَ ظَلَمْتُمُوهُمْ اءَلا وَ إِنّى اءَنْتَظِرُهُما، وَ إِنّى لا اءَسْأَلُکُمْ فى ذلِکَ إِلاّ ما
اءَمَرَنى رَبّى اءَنْ اءَسْأَلُکُمُ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ، فَانْظُرُوا اءَلاّ تَلْقَونى غَدا عَلَى
الْحَوْضِ.
اءَلا وَ إِنَّهُ سَتَرِدُ عَلَیَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ ثَلاثُ رایاتٍ مِنْ هذِهِ الاُْمَّةِ:
رایَةٌ سَوْداءُ مُظْلِمَةٌ قَدْ فَزَعَتْ لَهَا الْمَلائِکَةُ، فَتَقِفُ عَلَیَّ، فَاءَقُولُ: مَنْ اءَنْتُم ؟
فَیَنْسَوْنَ ذِکْرى وَ یَقُولُونَ: نَحْنُ اءَهْلُ التَّوْحیدِ مِنَ الْعَرَبِ.
فاءَقُولُ لَهُمْ: اءَنَا اءَحْمَدُ نَبِیُّ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ.
فَیَقُولُونَ: نَحْنُ مِنْ اءُمَّتِکَ یا اءَحْمَدُ.
ترجمه :
نمودند، آن حضرت فرمود که شما الا ن بر حال او گریه مى کنید و
حال آنکه او را یارى نخواهید کرد. پس از اتمام آن مجلس ، بار دیگر به مسجد مراجعت
فرمود در حالتى که رنگ مبارک آن حضرت متغیّر و روى نازنینش از شدّت غضب سرخ بود
و خطبه مختصر دیگر بخواند و در آن حال از چشمان آن حضرت اشک مى ریخت پس فرمود:
ایّها الناس ! به درستى که من در میان شما دو چیز سنگین و بزرگ را واگذارده ام یکى
کتاب خداست و دیگرى عترت من که بنیاد امر من و مایه امتزاج آب طینت من و میوه
دل و پاره جگر من اند. این دو چیز از هم جدایى ندارند تا آنکه در کنار حوض کوثر بر من
وارد شوند و به تحقیق که دشمن داشتید عترت مرا و برایشان ستم روا نمودید، آگاه
باشید که من در روز قیامت انتظار این دو امر بزرگ دارم تا آنکه به نزد من آیند و من
پرسش نمى کنم درباره ایشان مگر آنچه را که پروردگار من به من امر فرموده و آن آنست
که از شما بخواهم که در حق ذَوى القُربى من ، دوستى نمایید؛ پس اندیشه کنید که مبادا
در فرداى قیامت بر کنار حوض کوثر نتوانید که مرا دید (در حالى نسبت به آنها کینه و
ظلم روا داشته باشید).
زود باشد که در روز قیامت سه سرکرده این اُمّت با سه عَلَم در نزد من خواهد آمد: یک عَلَم
سیاه و تاریک که ملائکه از دهشت و وحشت دیدار آن به فریاد آیند؛ پس در حضور من
بایستند. من گویم که مَنَم احمد پیغمبر خدا بر عرب و عجم . گویند که ما از امت توایم
اى احمد!
متن عربى :
فَاءَقُولُ لَهُمْ: کَیْفَ خَلَّفْتُمُونى مِنْ بَعْدى فى اءَهْلى وَ عِتْرَتى وَ کِتابِ رَبّى ؟
فَیَقُولُونَ: اءَمَّا الْکِتَابَ فَضَیَّعْناهُ، وَ اءَمّا عِتْرَتَکَ فَحَرَصْنا عَلى اءَنْ نَبیدَهُمْ عَنْ
آخِرِهِمْ عَنْ جَدیدِ الاَْرْضِ.
فَاءُوَلّى وَجْهى عَنْهُمْ، فَیَصْدُرُونَ ظِماءً عِطاشا مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ.
ثُمَّ تَرِدُ عَلَیَّ رایَةٌ اءُخْرى اءَشَدُّ سَوادا مِنَ الاُْولى ، فَاءَقُولُ لَهُمْ: کَیْفَ خَلَّفْتُمُونی فِى
الثَّقَلَیْنِ الاَْکْبَرِ وَالاَْصْغَرِ: کِتابُ رَبّى ، وَعِتْرَتى ؟
فَیَقُولُونَ: اءَمَّا الاَْکْبَرَ فَخالَفَنا، وَ اءَمَّا الاَْصْغَرَ فَخَذَلْناهُمْ وَمَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ.
فَاءَقُولُ: إِلَیْکُمْ عَنّى ، فَیَصْدُرُونَ ظِماءً عِطاشا مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ.
ثُمَّ تَرِدُ عَلَیَّ رایَةٌ اءُخْرى تَلْمَعُ وُجُوهُهُمْ نُورا، فَاءَقُولُ لَهُمْ: مَنْ اءَنْتُمْ؟
فَیَقُولُونَ: نَحْنُ اءَهْلُ کَلِمَةِ التَّوْحیدِ وَالتَّقْوى
ترجمه :
پس من خواهم گفت که بعد از من چگونه بودید در حق
اهل بیت و عترت من و در حق کتاب پروردگار من ؟
جواب مى گویند: اما کتاب را، پس آن را ضایع نمودیم و اما عترت تو را، پس راغب و
حریص بودیم که ایشان را تماما هلاک نمائیم و از روى زمین برداریم .
پس من روى از ایشان بگردانم و از نزد من ، تشنه با روهاى سیاه برگردند پس از آن ،
گروه دیگر با عَلَم به نزد من آیند که از گروه
اول سیاه تر،
پس به ایشان گویم : پس از وفات من چگونه رفتار نمودید بر دو
((ثقل )) که در میان شما گذارده بودم ؛ یکى بزرگ و دیگرى کوچک ، که بزرگ کتاب
خدا و کوچک عترت من بودند.
جواب گویند: امّا ثقل بزرگ را که کتاب خدا بود، مخالفت حکم آن نمودیم و امّا
ثقل کوچک که عترت باشد آن را خوار گردانیدیم و از هم گسیختیم .
پس به ایشان گویم : از نزد من دور شوید! پس تشنه و روسیاه برگردند.
آنگاه گروه دیگر با عَلَم و با چهره هاى درخشنده از نور، بر من وارد شوند. به ایشان
گویم :
شما چه کسانید؟
گویند: مائیم اهل کلمه توحید و پرهیزکارى .
متن عربى :
نَحْنُ اءُمَّةُ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه علیه و آله ، وَنَحْنُ بَقِیَّةُ اءَهْلِ الْحَقِّ، حَمَلْنا کِتابَ رَبِّنا
فَاءَحْلَلْنا حَلالَهُ وَ حَرَّمْنا حَرامَهُ، وَ اءَحْبَبْنا ذُرِّیَّةَ نَبِیِّنا مُحَمَّدٍ صلّى اللّه علیه و آله ،
فَنَصَرْناهُمْ مِنْ کُلِّ ما نَصَرْنا مِنْهُ اءَنْفُسَنا، وَ قاتَلْنا مَعَهُمْ مَنْ ناواهُمْ.
فَاءَقُولُ لَهُمْ: اءَبْشِرُوا فَاءَنَا نَبِیُّکُمْ مُحَمَّد صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ لَقَدْ کُنْتُمْ فى
دارِ الدُّنْیا کَما وَصَفْتُمْ، ثُمَّ اءَسْقیهِمْ مِنْ حَوْضى ، فَیَصْدُرُونَ مَرْوِیّینَ مُسْتَبْشِرینَ،
ثُمَّ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ خالِدینَ فیها اءَبَدَ الاَّْبِدینَ.
قالَ: وَ کانَ النّاسُ یَتَعاوَدُونَ ذِکْرَ قَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام ، وَ یَسْتَعْظِمُونَهُ وَ
یَرْتَقِبُونَ قُدُومَهُ.
فَلَمّا تُوُفِّى مُعاوِیَةُ بْنُ اءَبى سُفْیانَ لَعَنَهُ اللّهُ - وَ ذلِکَ فى رَجَب سَنَةَ سِتّینَ مِنَ
الْهِجْرَةِ- کَتَبَ یَزیدُ بْنُ مُعاوِیَة إِلَى الْوَلیدِ بْنِ عُتْبَةَ وَ کانَ اءَمیرا بِالْمَدینَةِ یَاءْمُرُهُ
بِاءَخْذِ الْبَیْعَةِ لَهُ عَلى اءَهْلِها وَ خاصَّةً عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلیّ علیهماالسّلام ، وَ یَقُولُ
لَهُ: إِنْ اءَبى عَلَیْکَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَیَّ بِرَاءْسِهِ.
فَاءَحْضَرَ الْوَلیدُ مَرْوانَ بْنَ الْحَکَمِ وَاسْتَشارَهُ فى
ترجمه :
مائیم اُمّت محمد صلّى اللّه علیه و آله ؛ ما بقیه
اهل حقّ هستیم ، کتاب پروردگار خود را برداشته ایم و
حلال آن را حلال دانسته ایم و حرام آن را حرام شمردیم و ذرّیه پیغمبر خود را دوست مى
داشتیم و ایشان را یارى کردیم از هر چیزى که خود را از آن یارى نمودیم و با هر کس که
قصد جنگ با ایشان داشت قتال کردیم .
پس به ایشان گویم که شما را بشارت باد! مَنَم محمد پیغمبر شما و اَلحقّ در دار دنیا
چنان بودید که اکنون وصف نمودید؛ پس ایشان را از حوض کوثر سیراب کنم و آنها
سیراب و خوشحال مى گردند و داخل بهشت مى شوند و در بهشت ، همیشه جاویدان باشند.
راوى گوید: عادت مردم بر این جارى شد که یاد از
قتل حسین مظلوم مى نمودند و آن را در نظر عظیم مى شمردند و منتظر و مترّقب چنین واقعه
بودند. چون معاویة بن ابى سفیان - علیهما اللعنة و النیران - در ماه رجب به
سال شصت از هجرت ، جان به مالک دوزخ سپرد و یزید حرام زاده به جاى آن ملعون به
سلطنت نشست . یزید نامه اى به ولید بن عُقْبَه - حاکم مدینه نوشت و در آن نامه امر
نموده بود که برایش از اهل مدینه ، خصوصا از حضرت ابى عبداللّه الحسین علیه السّلام
بیعت بگیرد و در آن نامه ، مندرج بود که هر گاه آن جناب بیعت ننماید او را گردن بزن و
سر او را از براى من بفرست !
پس ولید بعد از مطالعه آن نامه ، مروان بن حکم را طلبید و با او در این باب مشورت
نمود.
متن عربى :
اءَمْرِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام .
فَقالَ: إِنَّهُ لا یَقْبَلُ، وَلَوْ کُنْتُ مَکانَکَ لَضَرَبْتُ عُنُقَهُ.
فَقالَ الْوَلیدُ: لَیْتَنى لَمْ اءَکُ شَیْئا مَذْکُورا.
ثُمَّ بَعَثَ إِلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام ، فَجاءَهُ فى ثَلاثینَ رَجُلا مِنْ اءَهْلِ بَیْتِهِ وَمَوالیهِ،
فَنَعَى الْوَلیدُ إِلَیْهِ مَوْتَ مُعاوِیَةَ، وَ عَرَضَ عَلَیْهِ الْبَیْعَةَ لِیَزیدَ.
فَقالَ: ((اءَیُّهَا الاَْمیرُ، إِنَّ الْبَیْعَةَ لا تَکُونُ سِرّا، وَ لکِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَدا فَادْعُنا
مَعَهُمْ)).
فَقالَ مَرْوانُ: لا تَقْبَلْ اءَیُّهَا الاَْمیرُ عُذْرَهُ، وَ مَتى لَمْ یُبایِعْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ.
فَغَضِبَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام ثُمَّ قالَ: ((وَیْلى عَلَیْکَ یَابْنَ الزَّرْقاءِ، اءَنْتَ تَاءْمُرُ
بِضَرْبِ عُنُقى ، کَذِبْتَ وَاللّهِ وَلَؤُمْتَ)).
ثُمَّ اءَقْبَلَ عَلَى الْوَلیدِ فَقالَ: ((اءَیُّهَا الاَْمیرُ إِنّا اءَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ
وَمُخْتَلَفُ الْمَلائِکَةِ، وَ بِنا فَتَحَ اللّهُ وَ بِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ
ترجمه :
مروان گفت که امام حسین علیه السّلام قبول
نخواهد نمود که با یزید بیعت نماید و اگر من به جاى تو مى بودم او را گردن مى زدم .
ولید گفت : اى کاش ! من در سلک معدومین بودمى تا به این امر شنیع مبتلا نگردیدمى .
پس از آن ، ولید کسى را خدمت ابى عبداللّه علیه السّلام فرستاده او را طلب داشت . آن
حضرت با سى نفر از اهل بیت و دوستان خود به
منزل ولید، تشریف آوردند. ولید خبر مرگ معاویه پلید را به او داد و اظهار داشت که آن
جناب با یزید بیعت نماید.
امام علیه السّلام فرمود: أَیُّهَا الاَْمِیر! بیعت کردن من نمى توان که به پنهانى باشد،
چون فردا شود و مردم را طلب دارى ما را نیز با ایشان بخواه .
مروان لعین - که در آن مجلس حاضر بود - گفت : اى امیر! این عذر را از او مپذیر و اگر
بیعت نمى نماید او را گردن بزن .
امام حسین علیه السّلام [از شنیدن این سخنان ] در غضب شد، فرمود: واى بر تو، اى پسر
زنِ [کبود چشم ] زناکار! تو را چه یارا که حکم نمایى مرا گردن زنند؟! به خدا سوگند!
دروغ گفتى و خود را [با این سخنان جسارت آمیز] خوار داشتى .
سپس آن حضرت علیه السّلام روى مبارک به جانب ولید نمود.
فرمود: اى امیر! ماییم خانواده نبوّت و معدن رسالت و خانه ما
محل آمد و شد ملائکه است و خداى متعال به ما ابتداى خلقت و رحمت را فرمود و به ما ختم خواهد
نمود و یزید مردیست فاسق
متن عربى :
الْخَمْرِ قاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَیْسَ لَهُ هذِهِ الْمَنْزِلَةِ، وَمِثْلى لایُبایِعُ
بِمِثْلِهِ، وَلکِنْ نُصْبِحُ وَتُصْبِحُونَ وَنَنْظُرُ وَتَنْظُرُونَ اءَیُّنا اءَحَقُّ بِالْخِلافَةِ
وَالْبَیْعَةِ)).
ثُمَّ خَرَجَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام ، فَقالَ مَرْوانُ لِلْوَلیدِ: عَصَیْتَنى .
فَقالَ: وَیْحَکَ یا مَرْوانُ، إِنَّکَ اءَمَرْتَ بِذِهابِ دینى وَدُنْیایَ، وَاللّهُ ما اءُحِبُّ اءَنَّ مُلْکَ الدُّنْیا
بِاءَسْرِها لى وَإِنَّنى قَتَلْتُ حُسَیْنا، وَاللّهِ ما اءَظُنُّ اءَحَدا یَلْقَى اللّهَ بِدَمِ الْحُسَیْنِ
علیه السّلام إِلاّ وَ هُوَ خَفیفُ الْمیزانِ، لا یَنْظُرُ اللّهُ إِلَیْهِ یَوْمَ الْقیامَةِ وَ لایُزَکّیهُ وَ لَهُ عَذ ابٌ
اءَلیمٌ.
قالَ: وَ اءَصْبَحَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام ، فَخَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ یَسْتَمِعُ الاَْخْبارَ، فَلَقِیَهُ
مَرْوانُ، فَقالَ: یا اءَبا عَبْدِ اللّهِ، إِنّى لَکَ ناصِحٌ فَاءَطِعْنى تَرْشُدْ.
فَقالَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : ((وَ ما ذاکَ، قُلْ حَتّى اءَسْمَعُ)).
فَقالَ مَرْوانُ: إِنّى آمُرُکَ بِبَیْعَةِ یَزیدَ بْنِ مُعاوِیَةَ،
ترجمه :
و شرابخوار و کشنده نفس محترمه ، آشکارا به فسق
مشغول است ، مانند من ، کسى با او بیعت نخواهد نمود و لکن چون صبح فردا شود، ما و
شماهر دو - نظر در امور خویش نماییم که چه کس از میان ما سزاوار به خلافت و بیعت خلق
با او باشد.
پس از اداى این کلمات ، امام علیه السّلام از نزد ولید، بیرون آمد.
مروان لعین به ولید گفت : با راءى من مخالفت کردى و عصیان نمودى .
ولید گفت : واى بر تو باد! به من اشاره کردى به امرى که دین و دنیاى مرا از دست
بدهى ؛ برو، به خدا سوگند! که دوست نمى دارم که تمام دنیا را مالک باشم و
حال آنکه قاتل امام حسین علیه السّلام بوده باشم ؛ به خدا سوگند! گمان ندارم کسى
خدا را ملاقات کند و خون حسین علیه السّلام در گردن او باشد مگر آنکه میزان
اعمال او سبک خواهد بود و خداى متعال نظر رحمت به سوى او نخواهد نمود و او را از گناه پاک
نخواهد کرد و عذابى دردناک او را خواهد بود.
راوى گوید: چون صبح شد آن حضرت که از
منزل خود مى آمد، اخبار مختلف از مردم مى شنید، پس مروان پلید را در راه ملاقات نمود.
مروان عرض کرد: اى ابا عبد اللّه ، من تو را نصیحت مى کنم ، از من بپذیر که به راه
راست خواهى رسید!؟
امام علیه السّلام فرمود: آن راءى [خیر خواهانه ] کدام است ؟ بگو تا بشنوم .
مروان گفت : از براى تو چنین صلاح مى دانم که با یزید بیعت نمایى
متن عربى :
فَإِنَّهُ خَیْرٌ لَکَ فى دینِکَ وَ دُنْیاکَ.
فَقالَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : ((إِنّا للّهِِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، وَ عَلَى الاِْسْلامِ السَّلامُ، إِذْ قَدْ
بُلِیَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ یَزیدِ، وَلَقَدْ سَمِعْتُ جَدّى رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله
یَقُولُ: اءَلْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ اءَبى سُفْیانَ)).
وَ طالَ الْحَدیثُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مَرْوانَ حَتّى إِنْصَرَفَ مَرْوانُ وَ هُوَ غَضْبانٌ.
یَقُولُ عَلیُّ بْنُ مُوسى بْنِ جَعْفَرٍ بْنِ مُحَمَّدٍ بْنِ طاوُوس مُؤَلِّفُ هذَا الْکِتابِ: وَالَّذى
تَحَقَّقْناهُ اءَنَّ الْحُسَیْنَ علیه السّلام کانَ عالِما بِمَا انْتَهَتْ حالُهُ إِلَیْهِ، وَ کانَ تَکْلیفُهُ مَا
اعْتَمَدَ عَلَیْهِ.
اءَخْبَرَنى جَماعَةٌ - وَقَدْ ذَکَرْتُ اءَسْماءَهُمْ فى کِتابِ غِیاثِ سُلْطانِ الْوَرى لِسُّکّانِ الثَّرى -
بِإِسْنادِهِمْ إِلى اءَبى جَعْفَرٍ مُحَمَّدٍ بْنِ بابَویهِ الْقُمّى فیما ذَکَرَ فى اءَمالیهِ، بِإِسْنادِهِ
إِلَى الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، عَنِ الصّادِقِ علیه السّلام ، عَنْ اءَبیهِ، عَنْ جَدِّهِ علیهم السّلام :
اءَنَّ الْحُسَیْنُ بْنُ عَل یٍّ بْنِ اءَبی طالِبٍ علیه السّلام دَخَلَ یَوْما
ترجمه :
که از براى دین و دنیاى تو بهتر خواهد بود!؟
امام حسین صلّى اللّه علیه و آله فرمود: ((إِنّا للّهِِ..)) و در این صورت ، باید با اسلام ،
سلام و وداع نمود که از دست ما خواهد رفت ؛ زمانى که اُمّت مبتلا به ((راعى )) و ((امیرى ))
چون یزید شوند. به درستى که شنیدم از جدّ بزرگوار خود
رسول مجید صلّى اللّه علیه و آله که فرمود: ((خلافت حرام است بر
آل ابوسفیان )).
سخن در میان آن حضرت علیه السّلام و مروان پلید به
طول انجامید تا آنکه مروان خشمناک گشت و رفت .
چنین گوید سیّد بزرگوار على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس - علیه الرحمة - که
مؤ لف این کتاب ((لهوف )) است - آنچه به تحقیق نزد ما پیوسته ، آن است که حضرت
سیّد الشهدا علیه السّلام عالم بود به سرانجام کار خود و دانا بوده است که به درجه
شهادت خواهد رسید و تکلیف آن جناب همان بوده که تکیه و اعتمادش بر شهادت بود و
جماعتى از راویان اخبار مرا خبر دادند که نامهاى ایشان را در کتاب ((غیاث سلطان الورى
لسکّان الثرى )) مذکور داشته ام و سندهاى ایشان به شیخ
جلیل ابى جعفر محمد بن بابویه قمّى - اءَعْلَى اللّهُ مَقامَهُ - مى رسید به موجب آنچه که
در کتاب ((امالى )) خود ذکر نموده و سند به
مفضّل بن عمر و او از حضرت امام بحق ناطق جعفربن محمد الصادق علیه السّلام مى رسد
که حضرت امام حسین علیه السّلام در یکى از روزها به خدمت برادر بزرگوار خود امام
حسن علیه السّلام رسید،
متن عربى :
عَلَى الْحَسَنِ علیه السّلام ، فَلَمّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکى ، فَقالَ: ما یُبْکیکَ؟ قالَ: اءَبْکى لِما
یُصْنَعُ بِکَ، فَقالَ الْحَسَنُ علیه السّلام : إِنَّ الَّذى یُؤْتى إِلَیَّ سَمُّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَاءُقْتَلُ
بِهِ، وَلکِنْ لا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یا اءَبا عَبْدِاللّهِ، یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلاثُونَ اءَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ
اءَنَّهُمْ مِنْ اءُمَّةِ جَدِّنا مُحَمَّدٍ صلّى اللّه علیه و آله ، وَ یَنْتَحِلُونَ الاْ سْلامَ، فَیَجْتَمِعُونَ عَلى
قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَانْتِهاکِ حُرْمَتِکَ وَسَبْیِ ذَراریکَ وَ نِسائِکَ وَانْتِهابِ ثَقْلِکَ،
فَعِنْدَها یَحِلُّ اللّهُ بِبَنى اءُمَیَّةَ اللَّعْنَةَ وَتَمْطُرُ السَّماءُ دَما وَرِمادا، وَیَبْکى عَلَیْکَ کُلُّ
شَیْءٍ حَتّى الْوُحُوشِ وَالْحیتانِ فِی الْبِحارِ.
وَحَدَّثَنى جَماعَةٌ مِنْهُ مَنْ اءَشَرْتُ إِلَیْهِ، بِإِسْنادِهِمْ إِلى عُمَرَى النَّسّابَةِ - رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ
- فیما ذَکَرَهُ فى آخِرِ ((کِتابِ الشّافى فِى النَّسَبِ))، بإِسْنادِهِ إِلى جَدِّهِ مُحَمَّد بْنِ عُمَرَ
قالَ: سَمِعْتُ اءَبى عُمَرَ بْنَ عَلِیٍّ بْنِ اءَبی طالِبٍ علیه السّلام یُحَدِّثُ اءَخْوالى آلَ عَقیلٍ
قالَ:
لَمّا إِمْتَنَعَ اءَخى الْحُسَیْنُ علیه السّلام عَنِ الْبَیْعَةِ لِیَزیدَ بِالْمَدینَةِ، دَخَلْتُ عَلَیْهِ
فَوَجَدْتُهُ خالیا، فَقُلْتُ لَهُ:
ترجمه :
چون چشم امام حسن علیه السّلام به برادر خود افتاد گریه نمود! امام حسین علیه السّلام
عرض نمود: سبب گریه شما چیست ؟ امام حسن علیه السّلام فرمود: گریه مى کنم از جهت
آنچه که بر سر تو مى آید! سپس فرمود که شهادت من به آن زهرى است که به سوى من
مى آورند و به پنهانى به من مى خورانند و من به آن زهر کشته مى شوم و لکن هیچ روزى
به مانند روز تو نخواهد بود، اى اباعبداللّه ؛ براى اینکه سى هزار کس دور تو را خواهد
گرفت که همه ادّعا مى کنند از اُمّت جدّ ما صلّى اللّه علیه و آله هستند و خود را مسلمان و
معتقد به اسلام مى دانند، پس اجتماع مى کنند بر کشتن و ریختن خون تو و ضایع ساختن
حرمت تو و اسیر نمودن ذُریّه و زنان و دختران تو و تاراج کردن بُنَه بارگاه تو و چون
چنین شود، خداىمتعال بر بنى اُمیّه ، لعنت دائم فرو فرستد و آسمان خون با خاکستر خواهد
بارید و همه چیز بر مظلومیت تو گریه مى کند حتى حیوانات وحشى صحرا و ماهیان دریا!
خبر داد مرا جماعتى از راویان که در سابق به اسم بعضى از آنها اشاره نمودم و سندهاى
ایشان به عمر نسّابه - رضوان اللّه علیه - که در کتاب ((شافى )) خودش - که در علم
نَسَب است - ذکر نموده و سند آن را به جدّ خود محمد بن عُمَر مى رساند. محمد گوید:
شنیدم از پدر خود عمر بن على بن ابى طالب علیه السّلام که این حدیث را از براى دایى
هاى من از آل عقیل ، نقل مى نمود و گفت : چون برادر من امام حسین علیه السّلام از بیعت با
یزید پلید، امتناع نمود من در مدینه طیّبه به
منزل او رفتم و او را تنها یافتم ، گفتم :
متن عربى :
جُعِلْتُ فِداکَ یا اءَبا عَبْدِ اللّهِ حَدَّثَنى اءَخُوکَ اءَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ، عَنْ اءَبیهِ عَلَیْهِمَا
السَّلامُ، ثُمَّ سَبَقَتْنى الدَّمْعَةُ وَ عَلا شَهیقى .
فَضَمَّنى إِلَیْهِ وَ قالَ: حَدَّثَکَ اءَنّى مَقْتُولٌ؟
فَقُلْتُ لَهُ: حُوشَیْتَ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ.
فَقالَ: سَاءَلْتُکَ بِحَقِّ اءَبیکَ بِقَتْلى خَبَّرَکَ؟
فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَلَوْلا ناوَلْتَ وَ بایَعْتَ.
فَقالَ: حَدَّثَنى اءَبى :
اءَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله اءَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلى ، وَ اءَنَّ تُرْبَتى تَکُونُ
بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ، فَتَظُنُّ اءَنَّکَ عَلِمْتَ ما لَمْ اءَعْلَمْهُ، وَاللّهِ لا اُعْطِیَ الدَّنِیَّةَ مِنْ نَفْسی
اءَبَدا، وَلَتَلْقَیَّنَ فاطِمَةُ اءَباها شاکِیَةً ما لَقِیَتْ ذُرِّیَّتُها مِنْ اءُمَّتِهِ، وَلا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ اءَحَدٌ
آذاها فى ذُرِّیَّتها.
اءَقُولُ اءَنَا:
وَلَعَلَّ بَعْضَ مَنْ لا یَعْرِفْ حَقائِقَ شَرَفِ السَّعادَةِ بِالشَّهادَةِ یَعْتَقِدُ اءَنَّ اللّهَ لایُتَعَبَّدُ
بِمِثْلِ ه ذِهِ الْحالَةِ.
اءَما سَمِعَ فِى الْقُرآنِ الصّادِقِ الْمَقالِ اءَنَّهُ تَعَبَّدَ قَوْما
ترجمه :
فداى تو گردم ، اى ابا عبداللّه ! برادرت امام حسن علیه السّلام به من خبر داده حدیثى را
که از پدر بزرگوار خود شنیده بود. چون سخن را به اینجا رسانیدم گریه بر من
پیشى گرفت و نگذاشت که سخن را تمام کنم و صداى من به گریه بلند گردید پس آن
جناب مرا در آغوش کشید و فرمود که آیا برادر من به تو چنین خبر داده که من کشته خواهم
شد؟
گفتم : چنین امرى بر تو مبادا.
پس فرمود: تو را به حق پدرت سوگند مى دهم که آیا برادرم به تو خبر داده از کشته
شدن من ؟ گفتم : چنین است . اى کاش که دست خود را مى دادى و با این گروه بیعت مى
نمودى ؟ فرمود: خبر داد پدرم که رسول خدا به او خبر داده که او و من کشته خواهیم شد،
قبر من نزدیک قبر پدرم خواهد بود، آیا تو چنین مى پندارى که آنچه تو از آن مطلّع هستى
، من از آنها بى خبرم ؟! به خدا سوگند! هرگز خوارى و ذلّت از براى خود نخواهم
پسندید. البته مادرم فاطمه زهرا در روز قیامت پدرش
رسول خدا را دیدار خواهد نمود و شکایت خواهد کرد از ظلم و ستمى که ذُریّه او از این امت
دیدند. داخل بهشت نشود هر کسى که فاطمه را در حق ذرّیه او، اذیّت نموده باشد. سیّد ابن
طاوس چنین گوید که شاید بعضى کسانى که راهنمایى نشده اند به سوى معرفت داشتن
به اینکه شرافت سعادت به شهادت است ، چنین اعتقاد دارند که به مانند چنین حالى از
شهادت نمى توان خداى متعال را عبادت نمود، آیا چنین کس نشنیده که خداى متعال در قرآن راست
گفتار ذکر
متن عربى :
بِقَتْلِ اءَنْفُسِهِمْ، فَقالَ تَعالى :
(فَتُوبُوا إِلى بارِئکُمْ فَاقْتُلوا اءَنْفُسْکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئُکُمْ).
وَلَعَلَّهُ یَعْتَقِدُ اءَنَّ مَعْنى قَوْلِهِ تَعالى : (وَ لا تُلْقُوا بِاءَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ) اءَنَّهُ هُوَ
الْقَتْلُ، وَ لَیْسَ الاَْمْرُ کَذلِکَ، وَ إِنَّمَا التَّعَبُّدُ بِهِ مِنْ اءَبْلَغِ دَرَجاتِ السَّعادَةِ.
وَ لَقَدْ ذَکَرَ صاحِبُ الْمَقْتَلِ الْمَرْویّ عَنْ مَوْلانَا الصّادِقَ علیه السّلام فی تَفْسیرِ هذِهِ
الاَّْیَةِ: [ما یَلیقُ بِالْعَقْلِ]:
فَرَوى عَنْ اءَسْلَمَ قالَ: غَزَوْنا نَهاوَندَ - وَ قالَ غَیْرُها- وَاصْطَفَینا وَالْعَدُوُّ صَفَّیْنِ لَمْ اءَرَ
اءَطْوَلَ مِنْهُما وَلا اءَعْرَضَ، وَالرُّومُ قَدْ اءَلْصَقُوا ظُهُورَهُمْ بِحائِطِ مَدینَتِهِمْ، فَحَمَلَ رَجُلٌ مِنّا
عَلَى الْعَدُوِّ.
فَقالَ النّاسُ: لا إِلهَ إِلا اللّهُ اءَلْقى نَفْسَهُ إِلَى التَّهْلُکَةِ.
فَقالَ اءَبُو اءَیُّوبَ الاَْنْصارى : إِنَّما تُؤَوِّلُونَ هذِهِ الاَّْیَةِ عَلى اءَنَّ حَمْلَ هذَا الرَّجُلَ یَلْتَمِسُ
الشَّهادَةَ، وَلَیْسَ کَذلِکَ، إِنَّما نَزَلَتْ هذِهِ الاَّْیَةُ فینا، لاَِنّا کُنّا قَدِ اشْتَغَلْنا
ترجمه :
نموده که تکلیف فرموده گروهى از امتهاى سابق را که نفس خود را به
قتل رسانند آنجا که فرموده : ((فَتُوبُوا...))(11) پس توبه کنید! و به سوى خالق
خود باز گردید و خود را به قتل برسانید! این کار، براى شما در پیشگاه
پروردگارتان بهتر است . و شاید چنین گمان دارد که در آنجایى که خداى متعال ذکر
فرموده : ((وَلا تُلْقُوا...))(12) خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید. آن ((تهلکه ))
که از آن نهى فرموده ، کشته شدن باشد و حال آنکه چنین نیست ، بلکه تعبّد به شهادت
یافتن از اَبْلَغِ درجات سعادت است . و به تحقیق ذکر نموده صاحب کتاب
((مقتل )) آن روایات آن از امام جعفر صادق علیه السّلام است که از ((اَسْلَم )) چنین روایت
گردیده در تفسیر این آیه شریفه ((لا تُلْقُوا...)) که ((اَسْلَم )) گفت : در یکى غزوات
به جهاد رفتیم ، در نهاوند یا بلد دیگر؛ و ما مسلمانان و دشمنان دو صف بسته بودیم
چنان صفها که مانند آن را در طول و عرض ندیده ام ، کُفّار روم پشت به حصار شهر خود
داده بودند یعنى پشت ایشان محکم بود؛ پس مردى از میان صف مسلمین بر صف دشمن حمله
نمود، مردم گفتند: ((لا إِلهَ...))، این مرد خود را به مهلکه انداخت . ابوایوب انصارى رحمه
اللّه که در آن معرکه حاضر بود به جماعت مسلمانان ، گفت که شما این آیه را چنین
تاءویل ننمائید که این مرد که طالب شهادت شده بر دشمن حمله نموده ، خود را در
((تهلکه )) انداخته است ، چنین نیست که شما را گمان است ؛ بلکه این آیه شریفه در
شاءن ما نازل گردید که چون ما مشغول بودیم به
متن عربى :
بِنُصْرَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله وَ تَرَکْنا اءَهالینا وَ اءَمْوالَنا اءَنْ نُقیمَ فیها وَ
نُصْلِحَ ما فَسَدَ مِنْها، فَقَدْ ضاعَتْ بِتَشاغُلِنا عَنْها، فَاءَنْزَلَ اللّهُ إِنکارا لِما وَقَعَ فى
نُفُوسِنا مِنَ التَّخَلُّفِ عَنْ نُصْرَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله لا صْلاحِ اءَمْوالِنا:
(وَ لا تُلْقُوا بِاءَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ)، مَعْناهُ: إِنْ تَخَلَّفْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه
علیه و آله وَ اءَقَمْتُمْ فى بُیُوتِکُمْ اءَلْقَیْتُمْ بِاءَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَ سَخَطَ اللّهُ
عَلَیْکُمْ فَهَلَکْتُمْ، وَ ذلِکَ رَدُّ عَلَیْنا فیما قُلْنا وَ عَزَمْنا عَلَیْهِ مِنَ الاِْقامَةِ، وَ تَحْریضٌ لَنا
عَلَى الْغَزْوِ، وَ ما اءُنْزِلَتْ هذِهِ الاَّْیَةُ فى رَجُلٍ حَمَلَ الْعَدُوِّ وَ یُحَرِّضُ اءَصْحابَهُ اءَنْ یَفْعَلُوا
کَفِعْلِهِ اءَوْ یَطْلُبُ الشَّهادَةَ بِالْجِهادِ فى سَبِیلِ اللّهِ رَجاءً لِثَوابِ الاَّْخِرَةِ.
اءَقُولُ: وَ قَدْ نَبَّهْناکَ عَلى ذلِکَ فى خُطْبَةِ هذَا الْکِتابِ، وَ سَیاءْتى ما یَکْشِفُ عَنْ هذِهِ
الاَْسْبابِ.
قالَ رُواةُ حَدِیثِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام مَعَ الْوَلیدِ بْنِ عُتْبَةِ وَ مَرْوان :
فَلَمّا کانَ الْغَداةُ تَوَجَّهَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام إِلى مَکَّةَ لِثَلاثٍ مَضَیْنَ مِنْ شَعْبانَ سَنَةَ
سِتّینَ.
ترجمه :
یارى نمودن پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و
عیال و اموال خویش را وا گذاردیم و ترک نمودیم که در نزد آنها بمانیم و آنچه را که
فاسد گردیده اصلاح آن نمائیم . سپس رفته رفته به واسطه آنکه از آنها غفلت
نمودیم ضایع گردیدند و از این جهت ، خداوند تعالى این آیه را
نازل فرمود از جهت آنچه که در خواطر مُخَمّر داشتیم و
خیال نمودیم که از یارى پیغمبر دست برداریم و به اصلاح خود بکوشیم . معنى آیه این
است که : اگر شما ترک یارى رسول خدا نمودید و در خانه هاى خود اقامت کردید چنان
است که خود را به دست خویش در مهلکه انداخته باشید و خداى تعالى بر شما خشم خواهد
گرفت و به این واسطه هلاک خواهید گردید. پس این آیه شریفه ردّى بود بر ما از آنچه
گفته بودیم و بر آن عزم نموده بودیم که در خانه ها اقامت گزینیم و ترغیبى مؤ کّد
بود بر آنکه ما مسلمانان با کفار جنگ بنماییم و
نازل نگردیده بر آن کس که بر دشمن حمله آوَرَد و اصحاب خود را نیز ترغیب کند تا مانند
او جهاد کنند و فیض شهادت را در راه خدا به امید اجر و ثواب طلبد. سیّد ابن طاوس مى
گوید: این مطلب را در خطبه همین کتاب خود سابقا ذکر نمودم و بعد از این هم ذکر خواهد
شد آنچه پرده از روى این اسباب بردارد. راویان حدیث بعد از گزارش مذاکرات امام با
ولید و مروان لعین ، چنین گفته اند که در صبح آن شبى که حضرت امام حسین علیه السّلام
به خانه ولید، تشریف فرما شده بود بار سفر مکه را بست و متوجه خانه خدا گردید و
سه روز از ماه شعبان سال 60 از هجرت
متن عربى :
فَاءَقامَ بِها باقِى شَعْبانَ وَ شَهْرَ رَمَضانَ
وَشَوّالَ وَذِى الْقَعْدَةِ.
قالَ: وَجاءَهُ عَبْدُ اللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ رضى اللّهُ عنه وَعَبْدُ اللّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ، فَاءَشارا
عَلَیْهِ بِالاْ مْساکِ.
فَقالَ لَهُما: ((انَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله قَدْ اءَمَرَنى بِاءَمْرٍ، وَ اءَنَا ماضٍ فیهِ)).
قالَ: فَخَرَجَ ابْنُ عَبّاسٍ وَ هُوَ یَقُولُ: واحُسَیْناهُ!
ثُمَّ جاءَهُ عَبْدُ اللّهِ بْنِ عُمَرَ، فَاءَشارَ عَلَیْهِ بِصُلْحِ اءَهْلِ الضَّلالِ وَ حَذَّرَهُ مِنَ الْقَتْلِ
وَالْقِتالِ.
فَقالَ لَهُ: یا اءَبا عَبْدِ الرَّحْمنِ اءَما عَلِمْتَ اءَنَّ مِنْ هَوانِ الدُّنْیا عَلَى اللّهِ تَعالى اءَنَّ رَاءْسَ
یَحْیَى بْنَ زَکِرِیّا اءُهْدِیَ إِلى بَغْیٍّ مِنْ بَغایا بَنی إِسْرائیلَ، اءَما عَلِمْتَ اءَنَّ بَنی إِسْرائیلَ
کانُوا یَقْتُلُونَ ما بَیْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعینَ نَبِیّا ثُمَّ یَجْلِسُونَ
فى اءَسْواقِهِمْ یَبیعُونَ وَ یَشْتَرُونَ کَاءَنْ لَمْ یَصْنَعُوا شَیْئا، فَلَمْ یُعَجِّلِ اللّهُ عَلَیْهِمْ،
بَلْ اءَمْهَلَهُمْ وَ اءَخَذَهُمْ بَعْدَ ذلِکَ اءَخْذَ عَزیزٍ ذى انْتِقامٍ، إِتَّقِ اللّهَ یا اءَبا عَبْدِ الرَّحْمنِ وَ لا
تَدَعَنَّ نُصْرَتى )).
ترجمه :
گذشته بود که وارد شهر مکه معظمه شد و باقى شعبان و ماه رمضان و ماه
شوال و ماه ذى القعده را در مکه اقامت فرمود.
راوى گوید: عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن زبیر به خدمت آن جناب آمدند و اشاره نمودند
که در مکه بماند. امام علیه السّلام در جواب فرمود: جدّم
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مرا امر فرمود به امرى که ناچار باید به جا بیاورم .
پس ابن عباس از خدمت آن جناب مرخص گردید در حالى که مى گفت : واحُسَیْناهُ! سپس
عبداللّه بن عمر به خدمتش رسید و اشاره نمود که با گروه
ضلال صلح نماید و بیم داد او را از آنکه قتال کند.
امام فرمود: اى اباعبدالرحمان ! ندانسته اى که از پستى و خوارى دنیا در نزد خداى
تعالى بود که سر مطهر جناب یحیى بن زکریا علیه السّلام را به هدیه و تعارف
بردند از براى سرکشى از سرکشان بنى اسرائیل ؛ آیا ندانسته اى که بنى
اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیغمبر را مى کشتند؟!!
سپس در بازارهاى خود مى نشستند و خرید و فروش مى نمودند، که گویا هیچ کارى نکرده
بودند؛ پس خدا متعال تعجیل نفرمود در انتقام کشیدن از ایشان بلکه بعد از مدتى گرفت
ایشان را مانند گرفتن شخص صاحب عزّت و انتقام کشنده .
اى عبداللّه ! بپرهیز از خشم خداى تعالى و دست از یارى من برمدار.
متن عربى :
قالَ: وَ سَمِعَ اءَهْلُ الْکُوفَةِ بِوُصُولِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام إِلى مَکَّةَ وَ امْتِناعِهِ مِنَ الْبَیْعَةِ
لِیَزیدَ، فَاجْتَمَعُوا فى مَنْزِلِ سُلَیْمانَ بْنِ صُرَدِ الْخُزاعى ، فَلَمّا تَکامِلُوا قامَ فیهِمْ
خَطیبا. وَ قالَ فى آخِرِ خُطْبَتِهِ: یا مَعْشَرَ الشّیعَةِ، اِنَّکُمْ قَدْ عَلِمْتُمْ بِاءَنَّ مُعاوِیَةَ قَدْ هَلَکَ وَ
صارَ إِلى رَبِّهِ وَ قَدَمَ عَلى عَمَلِهِ، وَ قَدْ قَعَدَ فى مَوْضِعِهِ ابْنُهُ یَزیدُ، وَ هذَا الْحُسَیْنُ بْنُ
عَلیٍّ علیهماالسّلام قَدْ خالَفَهُ وَ صَارَ إِلى مَکَّةَ هارِبا مِنْ طَواغیتِ آلِ اءَبى سُفْیانٍ، وَ
اءَنْتُمْ شیعَتُهُ وَ شیعَةُ اءَبیهِ مِنْ قَبْلِهِ، وَ قَدِ احْتاجَ إِلى نُصْرَتِکُمُ الْیَوْمَ، فَإِنْ کُنْتُمْ
تَعْلَمُونَ اءَنَّکُمْ ناصِرُوهُ وَمُجاهِدُو عَدُوِّهِ فَاکْتِبُوا إِلَیْهِ، وَ إِنْ خُفْتُمُ الْوَهْنَ وَالْفَشَلَ فَلا
تَغَرُّوا الرَّجُلَ مِنْ نَفْسِهِ.
قالَ: فَکَتَبُوا إِلَیْهِ:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
إِلى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ اءَمِیرِ الْمُؤْمِنینَ علیهماالسّلام ، مِنْ سُلَیْمانِ بْنِ صُرَدِ الْخَزاعیّ
وَالْمُسَیَّب بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفاعَةَ بْنِ شَدّادٍ وَحَبیبِ بْنِ مُظاهِرٍ وَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ وائِلٍ وَ سائِرِ
شیعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ.
ترجمه :
راوى گوید: چون اهل کوفه شنیدند که حضرت امام حسین علیه السّلام به مکه معظمه
رسیده و از بیعت کردن با یزید پلید امتناع دارد، همه در خانه سُلیمان ین صُرَد خُزاعى
مجتمع گردیدند و چون جمعیت ایشان کامل گردید، سلیمان بن صرد برخاست و خطبه اى
خواند و در آخر خطبه خود گفت : اى گروه شیعیان ! شما دانستید که معاویه لعین به دَرَک
رفته و به سوى غضب خداى تعالى روى آورده و به نتایج کردار خویش رسیده و فرزند
پلید آن ملعون به جاى پدر خبیث خود نشسته و حضرت امام حسین علیه السّلام از بیعت
کردن با او رو گردانیده است و از ظلم طاغوتیان
آل ابوسفیان - لَعَنَهُمُاللّهُ - به سوى مکه معظمه فرار نموده است و شما، شیعیان او هستید
و از پیش ، شیعه پدر بزرگوار آن حضرت بوده اید و امروز آن جناب محتاج است که شما
او را یارى نمایید؛ اگر مى دانید که او را یارى خواهید نمود و در رکاب او با دشمنان او،
جهاد خواهید کرد عرایض خود را به آن جناب بنویسید؛ اگر مى ترسید که مبادا سستى در
یارى او نمایید و از دور او متفرق گردید، در این صورت ، این مرد را مغرور و فریفته
خود نسازید.
راوى گوید: اهل کوفه نامه اى به خدمت آن جناب نوشتند به این مضمون که ((بِسْمِ
اللّهِ...)) این نامه ایست به سوى حسین بن على بن ابى طالب علیه السّلام ، از جانب
سُلیمان بن صُرَد و مُسَیَّب بن نَجَبَه و رِفاعة بن شَدّاد و حبیب بن مُظاهِر و عبداللّه بن
وائل و از جانب سایر شیعیان آن حضرت از جماعت مؤ منان که سلام ما بر تو باد!.
متن عربى :
سَلامُ اللّهِ عَلَیْکَ، اءَمّا بَعْدُ، فَالْحَمْدُ للّهِِ الَّذى قَصَمَ عَدُوَّکَ وَ عَدُوَّ اءَبیکَ مِنْ قَبْلُ،
اءَلْجَبّارَ الْعَنیدَ الْغَشُومَ الظَّلْمُومَ الَّذِى ابْتَزَّ هذِهِ الاُْمَّةَ اءَمْرَها، وَ غَصَبَها فَیْاءَها، وَ تَاءَمَّرَ
عَلَیْها بِغَیْرِ رِضىً مِنْها، ثُمَّ قَتَلَ خِیارَها وَاسْتَبْقى شِرارَها، وَجَعَلَ مالَ اللّهِ دُولَةً
بَیْنَ جَبابِرَتِها وَ عُتاتِها، فَبُعْدا لَهُ کَما بَعُدَتْ ثَمُودُ.
ثُمَّ إِنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنا إِمامٌ غَیْرُکَ، فَاقْبَلْ لَعَلَّ اللّهَ یَجْمَعُنا بِکَ عَلَى الْحَقِّ، وَالنُّعْمانُ بْنُ
بَشیرٍ فى قَصْرِ الاِْم ارَةِ، وَلَسْنا نَجْتَمِعُ مَعَهُ فى جُمُعَةٍ وَلا جَماعَةٍ، وَلا نَخْرُجُ مَعَهُ إِلى عیدٍ،
وَلَوْ بَلَغْنا اءَنَّکَ قَدْ اءَقْبَلْتَ اءَخْرَجْناهُ حَتّى یَلْحَقَ بِالشّامِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ
اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ وَ عَلى اءَبیکَ مِنْ قَبْلِکَ، وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ
الْعَلِیِّ الْعَظیمِ.
ثُمَّ سَرَّحُوا الْکِتابَ، وَلَبِثُوا یَوْمَیْنِ آخَرَیْنِ وَ اءنْفَذُوا جَماعَةً مَعَهُمْ نَحْوَ مِاءَةٍ وَ خَمْسینَ
صَحیفَةً مِنَ الرَّجُلِ وَالاِْثْنَیْنِ وَالثَّلاثَةِ وَالاَْرْبَعَةِ، یَسْاءَلُونَهُ الْقُدُومَ عَلَیْهِمْ.
ترجمه :
امّا بعد؛ حمد و سپاس آن خداوند ى را سزاست که آن کس را که دشمن تو و دشمن پدر تو
از سابق بود هلاک نمود. آن مرد جبّار و عنید و ستمکار که امور این امّت را به ظلم تصرف
کرد و غنیمت ها و اموال ایشان را غصب نمود و بدون آنکه امت راضى باشد آن مرد بر ایشان
امیر و حکمران گردید. پس از آن ، اَخْیار و نیکوکاران را کشت و ناپاکان و اشرار را باقى
گذارد و مال خدا را سرمایه دولتمندى ظالمان و سرکشان قرار داد. پس دور باد از رحمت
خدا، چنانکه قوم ثمود از رحمت خدا دور گردیدند.
پس ما را امام و پیشوایى جز تو نیست ، بیا به سوى ما که شاید خدامتعال ما را به واسطه
تو بر اطاعت حق مجتمع سازد و اینک نُعمان بن بشیر - حاکم کوفه - در قصر دارالاماره مى
باشد و با او از براى نماز جمعه و نماز عید حاضر نمى شویم و اگر خبر به ما برسد
که حرکت فرموده اى ، او را از کوفه بیرون خواهیم نمود تا به شام برگردد. اى
فرزند رسول خدا، سلام ما بر تو و رحمت و برکات الهى بر پدر بزرگوار تو باد!
((وَلا حَوْلَ...)) بعد از آن ، نامه مزبور را روانه خدمت آن جناب نموده و پس از آن ، دو روز
دیگر درنگ کردند. بعد از دو روز جماعتى را به خدمتش فرستادند که با ایشان یک صد و
پنجاه طُغرى عریضه از یک نفر، دو نفر، سه نفر و چهار نفر بود و در آن نامه هاى امضا
شده خواهش نموده بودند که آن حضرت به نزد ایشان تشریف فرما گردد.
متن عربى :
وَ هُوَ مَعَ ذلِکَ یَتَاءَبّى فَلا یَجیبُهُمْ.
فَوَرَدَ عَلَیْهِ فى یَوْمٍ واحِدٍ سِتَّماءَةُ کِتابٍ، وَ تَواتَرَتِ الْکُتُبُ حَتّى اجْتَمَعَ عِنْدَهُ مِنْها
فى نَوْبٍ واحِدٍ مُتَفَرِّقَةٍ إِثْنى عَشَرَ اءَلْفِ کِتابٍ.
ثُمَّ قَدَمَ عَلَیْهِ هانِى بْنُ هانِى السَّبیعى وَ سَعیدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفى بِهذَا الْکِتابِ، وَ
هُوَ آخِرُ ما وَرَدَ عَلَیْهِ علیه السّلام مِنْ اءَهْلِ الْکُوفَةِ، وَ فیهِ:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
إِلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلیٍّ اءَمِیرِ الْمُؤْمِنینَ علیهماالسّلام .
مِنْ شیعَتِهِ وَ شیعَةِ اءَبیهِ اءَمِیرِ الْمُؤْمِنینَ علیه السّلام .
اءَمّا بَعْدُ، فَإِنَّ النّاسَ یَنْتَظِرُونَکَ، لا رَاءْیَ لَهُمْ غَیْرُکَ، فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ یَابْنَ رَسُولِ
اللّهِ، فَقَدْ اءَخْضَرَ الْجَنابُ، وَ اءَیْنَعَتِ الثِّمارُ، وَ اءَعْشَبَتِ الاَْرْضُ، وَ اءَوْرَقَتِ الاَْشْجارُ،
فَاقْدُمْ عَلَیْنا إِذا شِئْتَ، فَإِنَّما تَقْدُمُ عَلى جُنْدٍ مُجَنَّدٍ لَکَ، وَالسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ
بَرَکاتُهُ وَ عَلى اءَبیکَ مِنْ قَبْلِکَ.
فَقالَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام لِهانِى بْنِ هانِى السَّبیعى
ترجمه :
و با وجود این همه نوشته ، آن حضرت ابا و امتناع مى فرمود و اجابت خواهش ایشان را
نفرمود تا اینکه در یک روز ششصد عریضه و کتابت ایشان به خدمت آن جناب رسید و
همچنان نامه از پس نامه مى رسید تا آنکه در یک دفعه و به چندین دفعات متفرقه ، دوازده
هزار نوشته ایشان در نزد آن جناب مجتمع گردید.
راوى گفت که بعد از رسیدن آن همه نامه ها، هانى بن هانى سَبیعى و سعیدبن عبداللّه
حنفى با نامه اى که بر این مضمون بود از کوفه به خدمتش رسیدند و این ، آخرین نامه
بود که به خدمت آن حضرت رسیده بود.
در آن نوشته بود:
((بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ))
عریضه اى است به محضر حسین بن على امیر مؤ منان علیه السّلام
از جانب شیعیان آن حضرت و شیعیان پدر آن جناب علیه السّلام
اما بعد؛ مردم انتظار قدوم تو را دارند و بجز تو کسى را مقتداى خود نمى دانند؛ پس
یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! بشتاب و تعجیل فرما، باغها سبز شده و میوه هارسیده و زمین ها پر از
گیاه و درختان سبز و خرم و پر از برگ گردیده ؛ پس تشریف بیار و قدم رنجه فرما،
چنانچه بخواهى ، پس خواهى رسید به لشکرى آراسته و مهیا.
سلام و رحمت خدا بر تو باد و بر پدر بزرگوار تو که پیش از تو بود.))
چون نامه به خدمت آن جناب رسید، هانى بن هانى سَبیعى
مسلک دوم :گزارش از حوادث عاشورا و شهادت امام علیه السّلام و یاران با
وفایش
ترجمه :
راوى گوید: عبیداللّه زبان به دعوت اصحاب خویش برگشود که با نور چشم
رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله ، ستیزند وخون آن مظلوم را بریزند. آن بدنهادان نیز
متابعت کردند و حلقه فرمانش در گوش نهادند و آن شیطان مردود از قوم خود طلب نمود
که در طاعتش در آیند و زنگ غبار از خاطر بزدایند. آن بى دینان نیز انگشت اطاعت بر دیده
نهادند و سر به فرمانش دادند و آن زیانکار از عمر تبهکار، آخرت را به دنیاى خود
خریدار شد. آن غَدّار نابکار هم دین به دنیا فروخت و فرمان ایالت رى را بیاندوخت
خواستش که امیر لشکر کند و عهد خدا و رسول صلّى اللّه علیه و آله را بشکند، عمر سعد
نیز لبیّکى بگفت و کفر باطنى را نتوانست نهفت . با چهار هزار لشکر خونخوار از کوفه
بیرون آمد و جنگ فرزند سیّد ابرار و نور دیده حیدر کرّار را مصمّم گردید. پس از آن ،
عبیداللّه بن زیاد لشکر پس از لشکر به دنبال آن بدبنیاد روانه نمود تا آنکه در روز
ششم محرّم الحرام بیست هزار سواره لشکر بى دین بد آئین در کربلا جمع آمدند و کار را
بر حسین مظلوم علیه السّلام تنگ گرفتندتا به حدّى که تشنگى بر خود و اصحابش
استیلا یافت .
متن عربى :
فَقامَ علیه السّلام وَاءَتَّکى عَلى قائِمِ سَیْفِهِ وَنادى بِاءَعْلى صَوْتِهِ، فَقالَ:
((اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْرِفُونَنى ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ، اءَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ وَسِبْطِهِ.
قالَ: ((اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدّى رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءُمّى فاطِمَةَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءَبى عَلِیَ بْنَ اءَبی طالِبٍ؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدَّتى خَدیجَةَ بِنْتَ خُوَیْلِدٍ اءَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُْمَّةِ
إِسْلاما؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
ترجمه :
نخستین سخنرانى امام علیه السلام در کربلا
پس از آن ، امام مظلوم برپاخاست و تکیه بر قائمه شمشیر خود نمود و به آواز بلند این
کلمات را ادا فرمود:
اى مردم ! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آیا مرا مى شناسید و عارف به حق من هستید؟ در
جواب آن جناب همگى گفتند: بلى تو را مى شناسیم ، تویى فرزند
رسول صلّى اللّه علیه و آله و قرة عین البتول که دختر پیغمبر است . پس تویى سِبْط
آن جناب .
امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند که آیا مى دانید که جدّ بزرگوار
من رسولِ پروردگار عالمیان است ؟
گفتند: خدا شاهد است که مى دانیم !
امام علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید که جدّه من خدیجه بنت
خُوَیْلد است و او اوّل زنى بود در این اُمّت که اسلام را اختیار و تصدیق احمد مختار صلّى
اللّه علیه و آله نمود؟
گفتند: خدایا تو گواهى که مى دانیم !
امام علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند که آیا مى دانید که حمزه سیدالشهداء
عموى پدرم على بن ابى طالب علیه السّلام است ؟
گفتند: خدایا شاهدى که این را هم مى دانیم !
متن عربى :
قالَ: ((اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ حَمْزَةَ سَیِّدَ الشُّهَداءِ عَمُّ اءَبى ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَعْفَرَ الطَّیّارَ فِى الْجَنَّةِ عَمّى ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذا سَیْفُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله اءَنَا
مُتَقَلِّدُهُ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذِهِ عِمامَةُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله اءَنَا
لابِسُها؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ عَلِیّا علیه السّلام کانَ اءَوَّلُ النّاسِ إِسْلاما واءَعْلَمَهُمْ
عِلْما وَاءَعْظَمَهُمْ حِلْما وَاءَنَّهُ وَلِیُّ کُلُّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمى وَاءَبى صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ الذّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ، یَذُودُ عَنْهُ
رِجالا کَما یُذادُ الْبَعیرُ الصّادِرُ عَلَى الْماءِ، وَلِواءُ الْحَمْدِ بِیَدِ اءَبى یَوْمَ الْقِیامَةِ؟!!)).
ترجمه :
امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم ، آیا مى دانید که جعفر طیّار در
بهشت عنبر سرشت ، عموى من است ؟
گفتند: خداوندا ما مى دانیم که چنین است !
باز آن امام برگزیده خداوند بى نیاز به آن گروه ستم پرداز، فرمود: شما را به خدا
سوگند که مى دانید این شمشیرى که در میان بسته ام همان شمشیر سیّد اَبرار است ؟
گفتند: بلى ، به خدا این را هم مى دانیم !
امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم ، اطلاع دارید که عمامه اى که بر سر
من است همان عمامه احمد مختار صلّى اللّه علیه و آله و
رسول پروردگار است ؟
گفتند: به خدا که این را هم مى دانیم !
حضرت فرمود: به خدا که مى دانید شاه ولایت على علیه السّلام
اول کسى بود که قبول دعوت اسلام از سیّد اَنام نمود و او است آن کس که پایه علمش والا
و درجه حلمش از همه کس اَرْفَع و اَعْلى است و اوست ولىّ هر مؤ من و مؤ منه ؟
گفتند: به خدا که این فضیلت را هم مى دانیم !
اباعبداللّه علیه السّلام فرمود: پس به چه جهت ریختن خون مرا
حلال شمردید و حال آنکه پدرم در روز رستاخیز مردمانى را از حوض کوثر دور خواهد
نمود چنانکه شتران را از سرِ آب برانند ولواء حمد در آن روز به دست اوست .
متن عربى :
قالُوا: قَدْ عَلِمْنا ذلِکَ کُلَّهُ وَنَحْنُ غَیْرُ تارِک یکَ حَتّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطْشانا!!!
فَلَمّا خَطَبَ هذِهِ الْخُطْبَةَ وَسَمِعَ بَناتُهُ وَاءُخْتُهُ زَیْنَبُ کَلامَهُ بَکَیْنَ وَنَدَبْنَ وَلَطَمْنَ
وَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُهُنَّ.
فَوَجَّهَ إِلَیْهِنَّ اءَخاهُ الْعَبّاسَ وَعَلِیّا إِبْنَهُ وَقالَ لَهُما: ((سَکِّتاهُنَّ فَلَعَمْرى لَیَکْثُرَنَّ
بُکاؤُهُنَّ)).
قالَ الرّاوى : وَوَرَدَ کِتابُ عُبَیْدِ اللّهِ عَلى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ یَحِثُّهُ عَلى تَعْجیلِ الْقِتالِ،
وَیَحُذِّرُهُ مِنَ التَّاءْخیرِ وَالاِْهْمالِ، فَرَکِبُوا نَحْوَ الْحُسَیْنِ علیه السّلام .
وَاءَقْبَلَ شِمْرُ بْنُ ذِى الْجَوْشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ- فَنادى : اءَیْنَ بَنُو اءُخْتى عَبْدُ اللّهِ
وَجَعْفَرُ وَالْعَبّاسُ وَعُثْمانُ؟
فَقالَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : ((اءَجیبُوهُ وَإِنْ کانَ فاسِقا، فَإِنَّهُ بَعْضُ اءَخْوالِکُمْ)).
فَقالُوا لَهُ: ما شَاءْنُکَ؟
فَقالَ: یا بَنى اءُخْتى اءَنْتُمْ آمِنُونَ، فَلا تَقْتُلُوا اءَنْفُسَکُمْ مَعَ اءَخیکُمُ الْحُسَیْنِ،
وَاءَلْزِمُوا طاعَةَ اءَمِیرِالْمُؤْمِنینَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ.
ترجمه :
گفتند: همه این فضایل که شمردى بر آنها علم و اقرار داریم و با وجود این دست از تو
بر نمى داریم تا آنکه تشنه کام شربت مرگ را بچشى !؟ چون آن سیّد مظلومان و آن امام
انس و جان ، خطبه خویش را اتمام نمود خواهران و دخترانش استماع کلام او را کردند، صداها
به گریه و ندبه برآوردند و سیلى به صورت خود نواختند و صداها به ناله بلند
نمودند. امام علیه السّلام برادر خود حضرت عباس و فرزندش على اکبر علیهماالسّلام را
به سوى اهل حرم فرستاد و فرمود: ایشان را ساکت نمایید، به جان خودم قسم که آنها
گریه هاى بسیار در پیش دارند.
ترجمه :
مسلک سوم این بخش در بیان امورى است که پس از شهادت
خامس آل عبا حضرت سیدالشهداء علیه آلاف التحیة و الثناء واقع گردیده
و در این قسمت مدعاىما از این کتاب و آنچه را که در
اول کتاب اشاره به آن نمودیم به انجام خواهد رسید
رواى گوید: عمر سعد لعین پس از قتل فرزندم خاتم النبیین ، سر مطهر امام شهید را در
همان روز عاشورا به همراه خولى بن یزید اصبحى و حمیدبن مسلم ازدى - لعنهما الله -
به نزد عبیدالله بن زیاد بد نهاد، روانه داشت و نیز حکم داد که سرهاى انور سایر
شهداء - رضوان الله علیهم اجمعین - چه از اصحاب و یاران و چه از
اهل بیت و جان نثاران آن حضرت را پاک و پاکیزه نمودند و آنان را با شمر بن ذى الجوشن
پلید و قیس بن اشعث با سرهاى مطهر به سوى کوفه رفتند و عمر سعد خود نیز روز
عاشورا و روز یازدهم را تا هنگام زوال در زمین کربلا اقامت نمود و بعد از
زوال ، آن اهل بیت غم آمال و آن کسانى را که از طوفان ستم آن اشقیا در سرزمین محنت و بلا،
باقى مانده بودند از عیالات حسین علیه السّلام را بر روى پلاسهاى
متن عربى :
و لا غِطاءٍ مُکَشَّفَاتِ الْوُجُوهِ بَیْنَ الاْءَعْداءِ، وَ ساقُوهُنَّ کَما یُساقُ سَبْىُ التُرْکِ وَ الرُّومِ
فى اءَشَدِّ الْمَصائِبِ وَ الْهُمُومِ.
وَ لِلّهِ دَرُّ قائِلِه :
یُصَلّى عَلَى الْمَبْعُوثِ مِنْ آلِ هاشِمٍ
|
وَ یُغْزى بَنُوهُ اِنْ ذا لَعَجیبُ
|
وَ قالَ آخَرُ:
اءَتَرْجُو اءُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا
|
شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
|
وَ رُوِىَ: اءَنَّ رُؤ وسَ اءصْحابِ الْحُسَیْنِ ع کانَتْ ثمانِیَةً وَ سَبْعینَ رَاءسا، فَاقْتَسمَتْهَا
الْقَبائِلُ، لِتَقَرَّبَ بِذلِکَ اِلى عُبَیْدِ اللّهِ بْنِ زِیادٍ وَ اِلى یَزِیدَ بْنِ مُعاوِیَةَ:
فَجاءَتْ کِنْدَةُ بَثَلاثَةَ عَشَرَ رَاءْسا، وَ صاحِبُهُمْ قَیْسُ بْنُ الاْ شْعَثِ.
وَ جاءَتْ هَواِزنُ بِاثْنى عَشَرَ رَاءْسا، وَ صاحِبُهُمْ شِمْرُ بْنُ ذِى الْجَوْشَنِ. لَعَنَهم اللّهِ.
وَ جاءَتْ تَمیمُ بِسَبْعَةَ عَشَرَ رَاءْسا.
ترجمه :
بى هودج شتران ، سوار نمودند زنان آل
عصمت و طهارت را که امانتهاى انبیاء بودند مانند اسیران ترک و روم با شدت مصیبت و
کثرت غم و غصه ، به اسیرى مى بردند.
شاعر عرب این مصیبت عظمى را به رشته نظم در آورده :
((یصلى على المبعوث من ...))؛ این قضیه بسیار شگفت آور است که مردم بر پیغمبر
مبعوث که از آل هشام است ، تحیت و درود بر روح پاکش مى فرستند و از طرف دیگر،
فرزندان و خاندان او را به قتل مى رسانند!!
آیا آن امتى که امام حسین علیه السّلام را به ظلم و ستم به شهادت رساندند، مى توانند
در روز قیامت از جد بزرگوارش امید شفاعت داشته باشند!؟ روایت است که سرهاى مطهر
اصحاب امام حسین علیه السّلام هفتاد و هشت سر نورانى بودند قبیله هاى اعراب براى
تقرب جستن به ابن زیاد پست فطرت و یزید حرام زاده بد طینت ، در میان خود قسمت
نمودند به این نحو که طایفه ((کنده )) سیزده سر مطهر را برداشتند و رئیس ایشان
قیس بن اشعث پلید بود قبیله ((هوازن )) دوازده سر مؤ من ممتحن را گرفتند به
سرکردگى شمر بن ذى الجوشن - لعنه الله - و گروه تمیم هفده سر عنبر شمیم را
برداشتند و بنى اسد شانزده سر از آن بندگان خداى احد، را بردند و قبیله مذحج هفت سر
و باقى مردم پرشر سیزده سر انور را قسمت نمودند و با خود به کوفه آوردند.
متن عربى :
و جاءَتْ بَنُو اءَسَدٍ بِسِتَّةَ عَشَرَ رَاءْسا وَ جاءَتْ مَذْحِجُ بِسَبْعَةِ رُؤ وُسٍ وَ جاءَ سَائِرُالناسِ
بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَاءسا. قَاَل الرّاوى : وَ لَمَّا انْفَصَلَ ابْنُ سَعْدٍ لَعَنَه اللّهِ عَنْ کَربْلاء خَرَجَ
قَوْمُ مِنْ بَنِى اءَسَدٍ فَصَلُّوا عَلى تَلْکَ الْجُثَثِ الطَّوَاِهِر الْمُرُمَّلَةِ بِالدِّماءِ، وَ دَفَنُوها عَلى
ما هِىَ الاَّْنَ عَلَیَهْ وَ سارَ ابْنُ سَعْدٍ بِالَّسبْى الْمُشارِ اِلَیْهِ فَلَمّا قارَبُوا الْکُوفَةَ اِجْتَمَعَ
اءَهْلُها لِلنَّظَرِ اِلَیْهِنَّ.
قَاَل الرّاوى : فَاءَشْرَفَتْ اِمْراءةُ مِنْ الْکُوفِیّاتِ، فَقالَتْ: مِنْ اءَىِّ الاْ سارى اءَنْتَنَّ ؟
فَقُلْنَ نَحْنُ اءُسارى آلِ مُحَمَدٍ ص .
فَنَزَلَتْ مِنْ سَطْحِها، فَجَمَعَتْ مُلاءً وَ اءُزُرا وَ مَقانِعَ، فَاءَعْطَتْهُنَّ فَتَغَطَّیْنَ. قَالَ الرّاوى :
وَ کانَ مَعَ النِّساءِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع ، قَدْ نَهَکَتْهُ الْعِلَّةُ، وَالْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنُ
الْمُثَنّى ، وَ کانَ قَدْ واسى عَمَّهُ و امامَهُ فى الصَّبْرِ عَلى ضَرْبِ السُّیُوفِ وَ طَعْنِ الرَّماحِ،
وَ اِنَّما اُرْتُثَّ وَ قَدْ اءُثْخِنَ بِالْجِراحِ.
ترجمه :
به خاکسپارى شهداى گلگون کفن
راوى گوید: چون ابن سعد لعین بیرون آمد از آن سرزمین ، رفت به سوى کوفه با
دستهاى خونین ، جماعتى از طایفه بنى اسد از خانه هاى خود بیرون آمدند و بر آن اجساد
طیبه و طاهره ، نماز گزاردند و آن شهدا را به خاک سپردند در همان مکانى که اینک
قبرهاى آنهاست ابن سعد لعین ، اسیران آل رسول صلى الله علیه و آله را برداشت و قبه
همراه خود به کوفه رسانید و چون اهل بیت نزدیک کوفه رسیدند، مردم براى تماشاى
اسیران به اطراف شهر آمدند در این هنگام زنى از زنان کوفه بر پشت بام آمد و فریاد
زد: ((من اى الاسارى انتن ؟)) شما اسیران از کدام قبیله و خاندانید؟ اسیران گفتند: ((نحن
اسارى آل محمد))! ما اسیران از آل محمد هستیم !
در این موقع آن زن از پشت بام پائین آمد و چندین قطعه لباس و چارقد و مقنعه به خدمت
آنها آورد و تقدیمشان نمود آنان آن لباس و پوشاکها را پذیرفتند و آنها را حجاب و
پرده خویش نمودند.
راوى گوید: امام سجاد علیه السّلام هم همراه زنان
اهل بیت ، اسیر اشقیاء لئام ، بود، در حال یکه مرض او را ضعیف و ناتوان ساخته بود و
حسن مثنى فرزند امام حسن علیه السّلام نیز با زنان اسیر بود و او شرط مواسات در خدمت
عموى بزگوار و امام عالى قدر خود به جاى آورده و صبر بسیار بر ضربت شمشیر و
زخم نیزه نموده بود و در اثر زخمهاى بسیار که بر بدن شریفش رسیده بود، ضعیف و
ناتوان گردید.
متن عربى :
وَ رَوى مُصَنِّفُ کِتابِ ((الْمَصابیحِ)):
اءَنَّ الْحَسَنَ بْنَ الْحَسَنِ الْمُثَنّى قَتَلَ بَیْنَ یَدَى عَمِّهِ الْحُسَیْنِ ع فى ذلِکَ الْیَوْمِ سَبْعَةَ
عَشَرَ نَفْسا وَ اءَصابَهُ ثمانیَةَ عَشَرَ جِراحا، فَاءَخَذَهُ خالُهُ اءَسْماءُ بْنُ خارِجَةَ، فَحَمَلَهُ الَى
الْکُوفَةِ وَ داواهُ حَتّى بَرِءَ، وَ حَمَلَهُ اِلَى الْمَدینَةِ.
وَ کانَ مَعَهُمْ اءَیْضا زَیْدُ وَ عَمْرو وَلَدا الْحَسَنِ السِّبْطِ ع .
فَجَعَلَ اءَهْلُ الْکُوفَةِ یَنوحُونَ وَ یَبْکُونَ.
فَقالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع :
((اءَتَنُوحُونَ وَ تَبْکُونَ مِنْ اءَجْلِنا؟!! فَمَنِ الَّذى قَتَلَنا.
قالَ بَشیرُ بْنُ خزیم الاسْدى وَ نَظَرْتُ الى زَیْنَبَ اِبْنَةِ عَلِیٍّ یَوْمَئِذٍ، فَلَمْ اءَرْ خَفِرَةً قَطُّ
اءَنْطَقَ مِنْها، کَاءَنَّها تُفْرَغُ مِنْ لِسانِ اءَمِیرِ الْمُؤ مِنینَ ع ، وَ قَدْ اءَوْمَاءَتْ الَى النّاسِ اءَنِ
اسْکُتُوا، فَارْتَدَّتِ الانْفاسُ وَ سَکَنَتِ الاجْراسُ، ثُمَّ قالَتْ:
اءَلْحَمْدُ لِلّهِ، وَ الصَّلاةُ عَلى جَدّى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الاخْیارِ.
اءَمّا بَعْدُ: یا اءَهْلَ الْکُوفَةِ، یا اءَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ،
ترجمه :
مصنف کتاب ((مصابیح )) روایت کرده که حسن مثنى فرزند امام حسن علیه السّلام در آن
روز بلا، هفده نفر از گروه اشقیا را به جهنم فرستاد و هیجده زخم بر بدن شریفش وارد
آمد و در آن حال ، دایى او اسماء بن خارجه او را از میان معرکه برداشت و به سوى کوفه
آورد و زخمهاى بدنش را معالجه و مداوا نمود تا بهبود یافت و او را روانه مدینه ساخت
همچنین در میان اسیران ، زید و عمرو، فرزندان امام حسن علیه السّلام بودند هنگامى که
اهل کوفه اهل بیت را دیدند، شروع به گریه و زارى نمودند امام زین العابدین علیه
السّلام فرمود: ((اتنوحون و تبکون ...)) اى
اهل کوفه ! در اینجا اجتماع نموده اید و بر حال ما گریه مى کنید؟ و چه کسى عزیزان ما
را به قتل رسانیده ؟!
سخنرانى زینب علیه السّلام در کوفه
بشیر بن حذلم اسدى مى گوید: در آن روز به سوى زینب دختر امیر المومنین علیه السّلام
متوجه شدم ، به خدا سوگند! در عین حال که سخنورى توانا و بى نظیرى بود، حیا و
متانت سراپاى او را فرا گرفته بود و گویا سخنان گهربار على علیه السّلام از
زبان رساى او فرو مى ریخت و او على وار سخن مى راند به مردم اشاره نمود سکوت را
مراعات نمایند در این هنگام نفسها در سینه ها حبس گشت و زنگهاى شتران از صدا افتاد پس
زینب کبرى علیه السّلام شروع به سخنرانى نمود:
((الحمدالله ....)) اما بعد، اى مردم کوفه ! اى
اهل خدعه و غدر! آیا براى گرفتارى ما گریه مى کنید؛ پس اشک چشمانتان خشک مباد!
متن عربى :
اءَتَبْکُونَ؟! فَلا رَقَاءَتِ الدَّمْعَةُ، وَ لا هَدَاءَتِ الرَّنَّةُ، اِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتى نَقَضَتْ
غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اءَنْکاثا، تَتَّخِذونَ اءَیْمانَکُمْ دَخَلا بَیْنَکُمْ.
اءَلا وَ هْلْ فیکُمْ الا الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ، وَالصَّدْرُ الشَّنِفُ، وَ مَلَقُ الاماءِ، وَ غَمْزُ الاعْداءِ؟!
اءَوْ کَمَرْعى عَلى دِمْنَةٍ.
اءَوْ کَفِضَّةٍ عَلى مَلْحُودَةٍ، اءَلا ساءَ ما قَدَّمْتُمْ لِاءَنْفُسِکُمْ اءَنْ سَخِطَ اللّهُ عَلَیْکُمْ وَ فى
الْعَذابِ اءَنْتُمْ خالِدوُنَ.
اءَتَبْکُونَ وَ تَنْتَحِبونَ؟!
ایْ وَ اللّهِ فَابْکُوا کَثیرا، وَاضْحَکُوا قَلیلا.
فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَ شَنارِها، وَ لَنْ تَرْحَضُوها بِغَسْلٍ بَعْدَها اءَبدا.
وَ اءَنّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلیلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنِ الرِّسالَةِ، وَ سَیِّدِ شَبابِ اءَهْلِ
الْجَنَّةِ، وَ مَلاذِ خِیَرَتِکُمْ، وَ مَفْزَعِ نازِلَتِکُمْ، وَ مَنارِ حُجَّتِکُمْ، وَ مِدْرَةِ سُنَّتِکُمْ.
اءَلا ساءَ ما تَزِرونَ، وَ بُعْدا لَکُمْ وَ سُحْقا، فَلَقَدْ ترجمه :
و ناله هایتان فرو منشیناد! جز این نیست که مثل شما مردم
مثل آن زن است که رشته خود را بعد از آنکه محکم تابیده شده باشد تاب آن را باز
گرداند شما ایمان خود را مایه دغلى و مکر و خیانت در میان خود مى گیرید؛ ایا در شما
صفتى هست الا به خود بستن بى حقیقت و لاف و گزاف زدن و به جز الایش به آنچه موجب
عیب و عار است و مگر سینه ها مملو از کینه و زبان چاپلوسى مانند کنیزکان و چشمک زدن
مانند کفار و دشمنان دین .(26)
یا گیاهى را مانید که در منجلابها مى روید که
قابل خوردن نیست یا به نقره اى مانید که گور مرده را به آن آرایش دهند.
ظاهرت چون گور کافر پر حلل
|
آگاه باشید که بد کارى بوده آنچه را که نفس هاى
شما براى شما پیش فرستاد که موجب سخط الهى بود و شما در عذاب آخرت ، جاویدان و
مخلد خواهید بود.
ایا گریه و ناله مى نمایید، بلى به خدا که گریه بسیار و خنده کم باید بکنید؛ زیرا
به حقیقت که به ننگ و عار روزگار آلوده شدید که این پلید را به هیچ آبى نتوان شست
؛ لوث گناه کشتن سلیل خاتم نبوت و سید شباب
اهل جنت را چگونه توان شست ؟! کشتن همان کسى که در اختیار نمودن امور، او پناه شما بود
و در هنگام نزول بلا، فریاد رس شما و در مقام حجت با خصم ، رهنماى شما و در آموختن سنت
رسول الله صل الله علیه و اله را، بزرگ شما بود.(28)
متن عربى :
خَابَ السَّعْیُّ، وَ تَبَّتِ، الایْدی ، وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ، وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ، وَ
ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ.
وَیْلَکُمْ یا اءَهْلَ الْکُوفَةِ، اءَتَدْرُونَ اءَیَّ کَبِدٍ لِرَسُولِ اللّه فَرَیْتُمْ؟!
وَ اءَیَّ کَریمَةٍ لَهُ اءَبْرَزْتُمْ؟! وَ اءَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ؟!
وَ اءَیَّ حُرْمَةٍ لَهُ انْتَهَکْتُمْ؟! لَقَدْ جِئْتُمْ بِها صَلْعاءَ عَنْقاءَ سَوْداءَ فَقُماءَ.
وَ فى بَعْضِها: خَرْقاءَ شَوْهاءَ، کَطِلاعِ الارْضِ وَ مِلاءِ السَّماءِ.
اءَفَعَجِبْتُمْ اءَنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَما، وَ لَعَذَابُ الاخِرَةِ اءَخْزى وَ اءَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ، فَلا
یَسْتَخِفَّنَّکُمْ الْمَهْلُ، فَاءنَّهُ لا یَحْفُزُهُ البِدارُ وَ لا یَخافُ فَوْتَ الثّارِ، وَ انَّ رَبَّکُمْ
لَبِالْمَرْصادِ.
قَالَ الرّاوى :
فَوَ اللّهِ لَقَدْ رَاءَیْتُ النّاسَ یَوْمَئِذٍ حِیارى یَبْکُونَ، وَ قَدْ وَضَعُوا اءَیْدیهُمْ فى اءَفْواهِهِمْ.
ترجمه :
آگاه باشید که بد گناهى بود که به جا آوردید، هلاکت و دروى از رحمت الهى بر شما
باد و به تحقیق که به نومیدى کشید کوشش شما و زیانکار شد دستهاى شما و خسارت و
ضرر گردید این معامله شما؛ به غضب خداى عزوجل برگشتید و زود شد بر شما داغ ذلت
و مسکنت ؛ واى بر شما باد، اى اهل کوفه !
آیا مى دانید کدام جگر رسول خدا صلى الله علیه و آله را پاره پاره نمودید و چه
بانوان محترمه ، معززه چو در گوهر را آشکار ساختید کدام خون
رسول خدا را ریختید و کدام حرم او را ضایع ساختید؟ به تحقیق که کارى قبیح و داهیه اى
ناخوش به جا آوردید که موجب سرزنش است و ظلمى به اندازه و مقدار زمین و آسمان
نمودید.
آیا شما را شگفت مى آید که اگر آسمان خون بر سرتان باریده است و البته عذاب روز
باز پسین خوار کننده تر است و در آن روز شما را یاورى نخواهد بود؛ پس به واسطه
آنکه خدایتان مهلت داد سبک نشوید و از حد خویش خارج نگردید؛ زیرا عجله در انتقام ،
خداى را به شتاب نمى آورد و او با بى تاب نمى کند که ببر خلاف حکمت کارى کند و
نمى ترسد که خونخواهى کردن از دست او برود.
به درستى که پروردگار به انتظار بر سر راه است (تا داد مظلوم از ظالم ستاند).
راوى گوید: به خدا سوگند! مردم کوفه را در آن روز دیدم همه حران ، دستها بر دهان
گرفته و گریه مى کردند.
متن عربى :
وَ رَاءَیْتُ شَیْخا واقِفا الى جَنْبى یَبْکى حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ وَ هُوَ یَقُولُ:
بِاءَبى اءَنْتُمْ وَ اءُمّى کُهُولُکُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ، وَ شَبابُکُمْ خَیْرُ الشَّبابِ وَ نِساؤ کُمْ خَیْرُ
النِّساءِ، وَ نَسْلُکُمْ خَیْرُ نَسْلٍ، لا یُخزى وَ لا یَبْزى .
وَ رَوى زَیْدُ بْنُ مُوسى قالَ:
حَدَّثَنى اءَبى ، عَنْ جَدى ع قالَ:
خَطَبَتْ فاطِمَةُ الصُّغْرى بَعْدَ اءَنْ وَرَدَتْ مِنْ کَرْبَلاءَ، فَقالَتْ:
ژاءَلْحَمْدُ لِلِّه عَدَدَ الرَّمْلِ وَالْحَصى ، وَزِنَةَ الْعَرْشِ الَى الثَّرى ، اءَحْمَدُهُ وَ اءَوْمِنُ بِهِ وَ
اءَتَوَکَّلُ عَلَیْهِ.
وَ اءَشْهَدُ اءَنْ لا الهَ الا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، وَ اءَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ اءَنَّ ذُرِّیَّتَهُ
ذُبِحُوا بِشَطِّ الفُراتِ بِغَیْرِ ذَحْلٍ وَ لا تِراتٍ.
اَللّهُمَّ اِنى اءعُوذُ بِکَ اءَنْ اءَفْتَرِىَ عَلَیْکَ الْکَذِبَ، وَ اءَنْ اءَقُولَ عَلَیْکَ خِلافَ ما اءَنْزَلَتْ مِنْ
اءَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِیَّةِ عَلِی بْنِ اءَبى طالِبٍ ع ، الْمَسْلُوبِ حَقُهُ، اَلْمَقْتُولِ بِغْیِرْ
ترجمه :
پیر مردى را دیدم در پهلویم ایستاده چنان گریه مى کرد که ریشش از اشک چشمانش تر
شده بود و همى گفت : پدر و مادرم به فداى شما باد؛ پیران شما از بهترین پیران
عالمند و جوانان شما بهترین جوانان و زنانتان بهترین زنان و
نسل شما بهترین نسلهاست و این نسل خوار و مغلوب ناکسان نمى گردد.
سخنرانى فاطمه صغرى سلام الله علیها
زید بن موسى بن جعفر علیه السّلام گفت : پدرم به من خبر داد که از جدم روایت نموده
بود که چنین فرمود: فاطمه صغرى پس از آنکه از کربلا به شهر کوفه رسید، خطبه
اى به این مضمون خواند: ((الحمدلله ....))؛ حمد و سپاس ذات مقدس خداوند را ساز است
به شماره ریگها و سنگهاى بیابان و به اندازه سنگینى عرش خداوند مهربان ، تا سطح
زمین و آسمان ! او را سپاس مى گویم و ایمان به خداوندش دارم و خویش را به او مى
سپارم و شهادت مى دهم که بجز او خدایى نیست و او یگانه و بى نیاز و شریک ، است و
گواهى مى دهم بر آن که محمد صلى الله علیه و آله بنده خاص و
رسول مخصوص اوست و نیز شهادت مى دهم بر آنکه فرزندان پیامبر را در کنار آب
فرات مانند گوسفندان سر از بدن جدا نمود، و بدون آنکه کسى را به
قتل رسانده باشند و کسى خونى از آنها طلبکار باشد پروردگارا، به تو پناه مى برم
از اینکه بر تو دروغ بسته باشم یا آنکه سخنى گویم بر خلاف آنچه
نازل فرمودى بر پیغمبر که از امت ، عهد و پیمان گرفت از براى وصى خویش على
علیه السّلام ،
متن عربى :
ذَنْبٍ کما قُتِلَ وَلَدُهُ بِالاْ مْسِ فى بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِ اللّهِ فیهِ مَعْشَرُ مُسْلِمَةُ بِاءَلْسِنَتِهِْم ،
تَعْسا لرءوسهم ما دفعت عنه ضیما فى حَیاتِهِ وَ لا عَنْدِ مَماتِهِ حَتّى قَبَضْتَهُ اِلَیْکَ
مَحْمُودَ النَّقیبَةِ طَیِّبَ الْعَریکَةِ، مَعْرُوفَ الْمَناقِبِ، مَشْهُورَ الْمَذاهِبِ لَمْ تَاءْخُذْهُ اللّهُمَّ فیکَ
لَوْمَة لائِمٍ وَ لا عَذْلُ عاذِلٍ.
هَدَیْتَهُ یا رَبِّ لِلاْسلامِ صَغیرا، وَ حَمِدْتَ مَناقِبَةُ کَبیرا، وَ لَم یَزَلْ ناصِحا لَکَ وَ لِرَسُولِکَ
حَتّى قَبَضْتَهُ اِلَیْکَ، زاهِدا فى الدُّنیا غَیْرَ حَریصٍ عَلَیْها، راغِبا فى الا خِرَةِ مُجاهِدا لَکَ
فى سَبیلِکَ رَضیتَهُ فَاخْتَرْتَهُ وَ هَدَیْتَهُ اِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ.
اءمّا بَعْدُ، یا اءهْلَ الکُوفَةِ، یا اءهْلَ الْمَکْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخیَلاءِ.
فإ نّا اءَهْلُ بَیْتٍ اِبْتَلانَا اللّهِ بِکُمْ، وَ ابْتَلاکُمْ بِنا، فَجَعَلَ بَلاءَنا حَسَنا، وَ جَعَلَ عِلْمَهُ
عِنْدَنا وَ فَهْمَهُ لَدَیْنا.
فَنَحْنُ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ وَعاءُ فَهْمِهِ وَ حِکْمَتِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلى اءهْلِ الاْ رْضِ فى بِلادِهِ لِعِبادِهِ.
ترجمه :
آن على که مردم حق او را از دستش گرفتند و او را بى گناه مانند فرزندش حسین علیه
السّلام که در روز گذشته کشته اند، به قتل رسانیدند.
(قتل على علیه السّلام ) در خانه اى از خانه هاى خدا (یعنى مسجد کوفه ) واقع گردید
که در آن مسجد جماعتى بودند که به زبان اظهار اسلام مى نمودند که هلاکت و دورى از
رحمت الهى بر ایشان باد! زیرا تا در حیات بود ظلمى را از او دفع ننمودند و نه آن هنگام
که از این دنیاى فانى به سراى جاودانى رسید و از این دار فانى او را به سوى رحمت
خویش انتقال دادى در حالتى که پسندیده نفس و پاکیزه طبیعت بود و مناقبش معروف و راه
سلوکش مشهور بود.
خداوندا، او چنان بود که هیچ گاه ملامت ملامت کنندگان او را در حق بندگى ات و رضایت
مانع نمى آمد هنگام کودکى او را به سوى اسلام هدایت نمودى و در
حال بزرگى مناقبش را پسندیدى و همواره نصیحت را براى رضاى تو و خشنودى
پیغمبرت ، فرو نمى گذاشت تا آنکه روح پاکش را قبض نمودى .
او لذائذ دنیاى فانى را پشت پا زده و به آن
مایل و حریص نبود بلکه رغبتش به سوى آخرت بود و همتش معروف در جهاد کردن در راه
پسندیده تو بود.
تو از او راضى شدى و اختیارش نمودى سپس به راه راست هدایتش کردى ، ((اما بعد...))؛
اى جماعت کوفه ! اى اهل مکارى و خدعه و تکبر! ماییم
اهل بیت عصمت و طهارت که خداى عزوجل
متن عربى :
اءَکْرَمَنَا اللّهِ بِکَرامَتِهِ وَ فَضَلّنا بِنَبِیَّهِ مُحَمَّدٍ ص عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضیلا
بیِّنا.
فَکَذَّبْتُمُونا، وَ کَفَّرْتُمُونا.
وَ رَاءَیْتُمْ قِتالنا حَلالا وَ اءَمْوالَنا نَهْبا.
کَاءَنَّنا اءَوْلادُ تُرْکٍ وَ کإ بُلَ کَما قَتَلْتُمْ جَدَّنا بِالاْْمسِ، وَ سُیُوفُکُم تَقْطُرُ مِنْ دمائنا اءَهْلَ
الْبَیْتِ لِحِقْدٍ مُتَقَدَّمٍ.
قَرِّتْ لِذلِکَ عُیُونُکُمْ، وَ فَرِحِتْ قُلُوبُکُمْ.
اِفْتِراءً عَلَى اللّهِ وَ مَکْرا مَکَرْتُمْ وَ اللّهِ خَیْرُ الْماکِرینَ.
فَلا تَدْعُوَنَّکُمْ اءَنْفُسُکْم اِلى الْجَذَلِ بِما اءَصَبْتُمْ مِنْ دِمائِنا وَ نالَتْ اءَیْدِیْکُمْ مِنْ
اءَمْوالِنا.
فَاِ نَّ ما اءَصابِنا مِنْ المَصائِبِ الْجَلَیلَةِ وَ الرَّزایَا الْعَظیمَةِ فى کِتابٍ مِنْ قَبْلِ اءَنْ
نَبْرَاءها اَنْ ذلِکَ عَلَى اللّهِ یَسیرُ.
لِکَیْلا تَاءْسُوا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللّهِ لا یُحْبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.
ترجمه :
ما را (به تحمل و صبورى و ظلم هاى شما) مبتلا ساخت و شما را به وجود ما (که جز حق
گفتار و کردار نداریم ) امتحان نمود و امتحان ما را نیکو مقرر فرمود و علم و فهم را در نزد
ما قرار داد؛ پس ماییم صندوق علم الله و ظرف فهم و حکمت بارى تعالى و ماییم حجت حق
بر روى زمین در بلاد او از براى بندگان خدا ما را به کرامت خویش گرامى داشته و به
واظسه محمد مصطفى صل الله علیه و اله بر بسیارى از مخلوقات فضیلت داد به فضیلت
داد به فضیلتى ظاهر و هویدا؛ پس شما امت ما را به دروغ نسبت دادید و از دین ما را خارج
دانستید و چنین پنداشتید که کشتن ما حلال و اموال ما هدر و غنیمت است ،
مصل آنکه ما از اسیران ترک و تاتاریم همچنان که در روز گذشته جد ما على علیه
السّلام راکشتید و هنوز خونهاى ما اهل بیت ، از دم شمشیرهاى شما مى چکد به واسطه عدوات
و کینه دیرینه که از زمان جاهلیت داشتید و براى همین نیز چشمانتان و دلهایتان شاد ردیه
از روى افتراء بر خداى عزوجل و از جهت مکرى که انگیختید و خدا بهترین مکر کنندگان است
؛ پس نشاید که نفس شما دعوت کند شما را به سوى فرح و سرور به واسطه رسیدن
به آرزوهایتان اکنون خون ما را ریختید و دست شما به
اموال ما رسید به درستى که این مصیبت هاى بزرگ که به ما رسیده است خداند
متعال پیش از خلفت در کتاب لوح محفوظ آن را ثبت فرموده و در قرآن مى فرماید: ((ما
اصاب من مصیبة ....))؛ یعنى هیچ مصیبتى در زمین و نه در وجود شما روى نمى دهد مگر
اینکه همه آنها قبل از
متن عربى :
تَبّا لَکُمْ، فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَةَ وَالْعَذابَ، فَکَاءنَّ قَدْ حَلَّ بِکُمْ، وَ تَواتَرَتْ مِنَ السَّماءِ
نَقِماتُ، فَیُسْحِتُکُمْ بِعَذابِ وَ یَذیقُ بَعْضُکُمْ بَاءسَ بَعْضٍ ثُمَّ تُخَلَّدُونَ فى الْعَذابِ
الالیمِ یَوْمَ الْقِیامَةِ بِما ظَلَمْتُمُونا، اءَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمینَ.
وَیْلَکُمْ، اءَتَدْرُونَ اءَیَّةُ یَدٍ طاعَنَتْنا مِنْکُمْ؟! وَ اءَیَّةُ نَفْسٍ نَزَعَتْ الى قِتالِنا؟! اءَمْ بِاءَیَّةِ
رِجْلٍ مَشَیْتُمْ اِلَیْنا تَبْغُونَ مَحارَبَتَنا؟!
قَسَتْ وَ اللّهِ قُلُوبُکُمْ، وَ غَلْظَتْ اءَکْبادُکُمْ، وَ طُبِعَ عَلى اءَفْئِدَتِکُمْ، وَ خُتِمَ عَلى
اءسْماعِکُمْ وَ اءَبْصارِکُمْ (سَوَّلَ لَکُمُ الشَّیْطانُ وَ اءَمْلى لَکُمْ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِکُمْ) غِشاوَةً
فَاءَنْتُمْ لا تَهْتَدُونَ.
فَتَبّا لَکُمْ یا اءَهْلَ الْکُوفَةِ، اءَیُّ تِراتٍ لِرَسُولِ اللّهِ ص قِبَلَکُمْ وَ دُخُولٍ لَهُ لَدَیْکُمْ بِما
غَدَرْتُمْ بِاءَخیهِ عَلِیّ بْنِ اءَبی طالِبٍ جَدّی وَ بَنیهِ وَ عِتْرَةِ النَّبِىِّ الاخْیارِ صَلَواتُ اللّهِ
وَ سَلامُهُ عَلَیْهِمْ، وَافْتَخَرَ بِذلِکَ مُفْتَخِرُکُمْ فَقالَ:
ترجمه :
آنکه زمین را بیافرینم در لوح محفوظ ثبت است و این امر براى خدا آسان است این به خاطر
آن است که براى آنچه از دست داده اید تاءسف نخورید و به آنچه به شما داده است
دلبسته و شادمانه نباشید و خداوند هیچ متکبر فخر فروشى را دوست ندارد! زیان و هلاکت
بر شما باد! منتظر باشید لعنت و عذاب الهى را چنان عذابى که گویا الان بر شما
رسیده و نعمت هایى را که گویا پى در پى از آسمان
نازل مى شود؛ پس ریشه وجود شما را به تیشه هاى عذاب بیرون خواهد افکند و گروهى
از شما خواهد که مسلط شود بر گروهى دیگر (که سختى عذاب را براى همدیگر
بچشانید) از آن پس همگى در عذاب دردناک جاویدان خواهید بود؛ زیرا بر ماستم کردید و
لعنت خدا مرا ستمکاران راشت واى بر شما باد! ایا مى دانید که چه دستى از شما و چه
نفسى شایق گردیده که با ما قتال کنید و با کدام پا به جنگ ما آمدید؟ به خدا سوگند
قلبهایتان سخت و جگرهایتان پر غیظ و کینه گشته و مهر ظلالت بر دلهایتان و بر
گوشها و دیدگانتان زده شده و شیطان با وسوسه ها و آرزوها شما را در انداخته و پرده
بر چشمانتان کشیده ؛ پس هرگز هدایت نخواهید شد اى
اهل کوفه ! زیان و هلاکت بر شما باد! آیا مى دانید چند خون از
رسول خدا صلى الله علیه و آله و فرزندان و عترت پاک او را در
دل دارید تا به حدى که به کشتن ما اهل بیت ، فخر و مباهات مى کنید! و به این مضمون
گویا هستید که :
متن عربى :
نَحْنُ قَتَلْنا عَلِیّا وَ بَنى عَلِیٍّ
|
بِسُیُوفٍ هِنْدِیَّةٍ وَ رِماحْ
|
وَ سَبَیْنا نِساءَهُمْ سَبْىَ تُرْکٍ
|
وَ نَطَحْناهُمْ فَاءَیُّ نِطاحْ
|
بِفیکَ اءَیُّهَا الْقائِلُ الْکَثْکَثُ وَ الاثْلَبُ، افْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَکَّاهُمُ اللّهُ وَ اءَذْهَبَ
عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهیرا، فَاءکْظِمْ وَاقْعِ کَما اءَقْعى اءَبُوکَ، فَانَّما لِکُلِّ امْرءٍ مَا
اکْتَسَبَ وَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ.
اءَحَسَدْتُمُونا - وَیْلا لَکُمْ - عَلى ما فَضَّلْنا اللّهُ. شِعْرُ:
فَما ذَنْبُنا انْ جاشَ دَهْرا بُحُورُنا
|
وَ بَحْرُکَ ساجٍ لا یُوارِى الدَّعامِصا
|
((ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤ تیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظیمِ وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ
نُورا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.))
قالَ: وَارْتَفَعَتِ الاصْواتُ بِالْبُکاءِ والنَّحیبِ، وَ قالُوا: حَسْبُکِ یَابْنَةَ الطَّیِّبینَ، فَقَدْ
اءَحْرَقْتِ قُلُوبَنا وَ اءَنْضَحْتِ نُحُورَنا وَ اءَضْرَمْتِ اءَجْوافَنا، فَسَکَتَتْ.
ترجمه :
((نحن قتلنا... )) یعنى ما کشتیم على و فرزندان على را با شمشیرهاى هندى و نیزه ها و
زنان ایشان را اسیر نمودیم مانند اسیران ترک و ایشان را شکست دادیم چه شکستى !
اى گوینده چنین سخنان ، خاک بر دهانت باد! اى بخر مى کنى به کشتن گروهى که
خداوند تعالى ایشان را پاک و پاکیزه گردانیده است و رجس و پلیدى را از ایشان
برداشته اى شخص پلید! خشم خود را فرو بنشان و چون سگ بر دم خود بنشین چنانکه
پدرت نشست . همانان براى هر کى همان جزاى است که کسب نموده و به دست خویش به
سوى قیامت پیش فرستاده است آیا بر ما حسد مى بردید؟ واى بر شما به واسطه آنچه
که خداى تعالى ما را فضیلت داده و این شعر را ذکر فرمود: ((فما ذنبنا....))؛ یعنى ما
را چه گناه است اگر چند روزى (به امر الهى ) دریاى شوکت و
جلال و فضیلت ما به جوش آید و دریاى اقبال تو آرام باشد به قسمى که که کفچلیز
(دعموص )(29) در آن نتواند پنهان بماند. ((ذللک
فضل ....)) (30) ((و من لم ....))(31) ؛ این
فضل خداوند است که به هر کس بخواهد مى دهد و خداوند صاحب
فضل عظیم است و هر کسى که خدا نورى براى او قرار نداده ، نورى براى او نیست راوى
گوید: چون آن مخدره مکرمه این کلمات را ادا فرمود، صداها به گریه بلند شد و
اهل کوفه عرضه داشتند: کافى است این فرمایشات اى دختر طیبین ! به تحقیق که دلهاى ما
را کباب نمودى و گردنهاى ما را نرم کردى و آتش اندوه به اندرون و باطن ما افروختى .
متن عربى :
قالَ: وَ خَطَبَتْ اءُمُّ کُلْثُومٍ اِبْنَةُ عَلِیٍّ ع فی ذَلِکَ الْیَوْمِ مِنْ وَراءِ کِلَّتِها، رافِعَةً صَوْتَها
بِالْبُکاءِ، فَقالَتْ:
یا اءَهْلَ الْکُوفَةِ، سُوْءا لَکُمْ، ما لَکُمْ خَذَلْتُمْ حُسَیْنا وَ قَتَلْتُمُوُهُ وَ انْتَهَبْتُمْ اءَمْوالَهُ وَ
وَرِثْتُمُوهُ وَ سَبَیْتُمْ نِساءَهُ وَ نَکَبْتُمُوهُ؟! فَتَبّا لَکُمْ وَ سُحْقا.
وَیْلَکُمْ، اءَتَدْرونَ اءَیُّ دَواةٍ دَهَتْکُمْ؟ وَ اءَیَّ وِزْرٍ عَلى ظُهُورِکُمْ حَمَلْتُمْ؟ وَ اءَیَّ دِماءٍ
سَفَکْتُمُوها؟ قَتَلْتُمْ خَیْرَ رِجالاتٍ بَعْدَ النَّبِیِّ ص ، وَ نُزِعَتِ الرَّحْمَةُ مِنْ قُلُوبِکُمْ اءَلا اِنَّ
حُزْبَ اللّهِ هُمُ الغالِبُونَ وَ حِزْبُ الشَیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ.
ثُمَّ قالَتْ:
قَتَلْتُمْ اءَخى صَبْرا فَوَیْلٌ لامِّکُمُ
|
سَتُجْزَوْنَ نارا حَرُّها یَتَوَقَّدُ
|
سَفَکْتُمْ دِماءً حَرَّمَ اللّهُ سَفْکَها
|
وَ حَرَّمَهَا الْقُرآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ
|
اءَلا فَاءبْشِروا بِالنّار اِنَّکُمْ غَدا
|
لَفى سَقَرٍ حَقّا یقینا تَخَلَّدُوا
|
ترجمه :
پس آن مخدره مکرمه خاموش گردید.
سخنرانى ام کلثوم علیه السّلام
رواى گوید:علیا مکرمه ام کلثوم دختر امیر مومنان على علیه السّلام در همان روز از پشت
پرده خطبه خواند در حالتى که صدا به گریه بلند کرده بود فرمود: اى
اهل کوفه ! رسوایى بر شما باد! چه شد که حسین علیه السّلام را خوار ساختید و او را
بکشتید و اموالش را به غارت بدرید و آن را متصرف شدید مانند تصرف میراث و زنان
او را اسیر نمودید و ایشان را به رنج و سختى افکندید؛ پس زیان و هلاکت بر شما باد!
آیا مى دانید چه داهیه و جنایت بزرگى مرتکب شدید و چه بارگناه بر دوش گرفتید و
چه خونها که ریختید و چه حرمى را مصیبت زده نمودید و چه دخترانى را غارت نمودید و چه
اموالى را به تارج بردید، کشتید آن مرداین را که بعد از
رسول صلى الله علیه و آله بهترین خلق بودند و ترحم از دلهایتان کنده شده آگاه
باشید که رستگارى براى لشکر خداى ست و لشکر شیطان خاسر و زیانکارند انگاه این
ابیات را خواند:
((قتلتم اخى ....))؛ برادر عزیزم را بى تقصیر با ازار و شکنجه کشتید همانطور که
پرنده را با چوب و سنگ آزار دهند و بکشند مادرتان در عزایتان واویلا گوید! زود است
که جزاى شما آتش جهنم خواهد بود؛ اتشى که شعله اش فرو نمى نشیند و خونهایى را
ریختنید که خدا ریختن آنها را حرام کرده و قرآن مجید و
رسول حمید صلى الله علیه و آله نیز به حرمت آن ناطق اند بشارت باد شما را به آتش
جهنم که در فرداى
متن عربى :
وَ اءنّى لابْکى فى حَیاتى عَلى اءَخى
|
عَلى خَیْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِیِّ سَیُولَدُ
|
بِدَمْعٍ غَریزٍ مُسْتَهِلٍّ مُکَفْکَفٍ
|
عَلَى الْخَدِّ مِنّى دائِما لَیْسَ یُحْمَدُ
|
قَالَ الرّاوى : فَضَجَّ النّاسُ بِالبُکاءِ وَالنَّحیبِ وَالنَّوْحِ، وَ نَشَرَ النِّساءُ شُعُورَهُنَّ وَ
وَضَعْنَ التُرابَ عَلى رؤ وسِهِنَّ، وَ خَمَشَ وُجُوهَهُنَّ وَ لَطَمْنَ خُدُودَهُنَّ، وَ دَعَوْنَ بِالْوَیْلِ
وَالثُّبُورِ، وَ بَکَى الرِّجالُ وَ نَتَفُوا لِحاهُمْ، فَلَمْ یُرَ باکِیَةً وَ باکٍ اءَکْثَرُ مِنْ ذلِکَ
الْیَوْمِ.
ثُمَّ اءَنَّ زَیْنَ الْعابِدینَ ع اءَوْماء الَى النّاسِ اءَنِ اسْکُتُوا، فَسَکَتُوا، فَقامَ قائِما، فَحَمَدَ
اللّهَ وَ اءَثْنى عَلَیْهِ وَ ذَکَرَ النَّبِىِّ بِما هُوَ اءَهْلْهُ فَصَلّى عَلَیْهِ، ثُمَّ قالَ:
((اءَیُّها النّاسُ مَنْ عَرَفَنى فَقَدْ عَرَفَنى ، وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنى فَاءَنَا اءُعَرِّفُهُ بِنَفْسى :
اءَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ اءَبی طالِبٍ.
اءَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُراتِ مِنْ غَیْرِ ذَحْلٍ وَ لا تِراتٍ.
ترجمه :
قیامت در دوزخ سقر، به یقین و حق ، جاویدان خواهید بود و اینک من در مدت زندگانى خود
گریانم و در تمام عمر خود بر برادرم حسین علیه السّلام اشک خواهم ریخت ، بر آن کس
گریه مى کنم که پس از رسول صل الله علیه و اله بهترین مردم روى زمین بود پیوسته
از چشمانم اشک مانند باران بر گونه هایم جارى است که آن را تمامى نیست .
راوى گوید: مردم همگى صداها به گریه و نوحه بلند نمودند و زنان کوفه موها
پریشان و خاک مصیبت بر سر ریختند و صورتها خراشیدند و لطمه بر روى خود زدند و
فریاد و اویلا بر آوردند و مردان کوفى نیز به گریه افتادند و ریش ها را کندند هیچ
روزى به مانند آن روز در گریه و ناله نبودند.
سخنرانى امام سجاد علیه السّلام
سپس امام سجاد علیه السّلام به اهل کوفه اشاره نمود که ساکت باشید. پس همه ساکت
شدند پس امام سجاد علیه السّلام حمد و ثناى الهى به جا آورد و نام نامى
رسول گرامى صلى الله علیه و آله بر زبان راند و درود نامحدود بر روان احمد محمود
صلى الله علیه و آله فرستاد؛ سپس فرمود: اى مردم ! هر کس مرا مى شناسد که مى
شناسد و آنکه نمى شناسد حسب و نسب مرا، پس من خود را براى او معرفى مى کنم : منم
على بن حسین بن على بن ابى طالب ! منم فرزند آن کسى که او را در کنار نهر فرات
سر از بدن جدا نمودند بودن آنکه گناهى مرتکب شده باشد یا آنکه سبب
قتل کسى گردیده باشد؛ منم فرند کسى که هنک حرمت او را نمودند
متن عربى :
اءَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِکَ حَریمُهُ وَ سُلِبَ نَعیمُهُ وَانْتُهِبَ مالُهُ وَ سُبِىَ عِیالُهُ.
اءَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْرا وَ کَفى بِذلِکَ فَخْرا.
اءَیُّهَا النّاسُ، ناشَدْتُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّکُمْ کَتَبْتُمْ الى اءَبى وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ
اءَعْطَیْتُمُوهُ مِنْ اءَنْفُسِکُمْ الْعَهْدَ وَالْمیثاقَ وَالْبَیْعَةَ وَ قاتَلْتَمُوهُ وَ خَذَلْتُمُوهُ؟! فَتَبّا لِما
قَدَّمْتُمْ لانْفُسِکُمْ وَ سَوْءا لِرَاءیِکُمْ بِاءَیَّةِ عَیْنٍ تَنْظُرونَ الى رَسولِ اللّه ص اذْ یَقُولُ
لَکُمْ: قَتَلْتُمْ عِتْرَتى وَانْتَهَکْتُمْ حُرْمَتى فَلَسْتُمْ مِنْ اءُمَّتى ؟!
قَالَ الرّاوى : فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ مِنْ کُلِّ ناحِیَةٍ، وَ یَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: هَلَکْتُمْ وَ ما
تَعْلَمُونَ.
فَقالَ: ((رَحِمَ اللّهُ امْراء قَبِلَ نَصیحَتى وَ حَفِظَ وَصِیَّتى فِى اللّهِ وَ فى رَسُولِهِ وَ
اءَهْلِ بَیْتِهِ، فَانَّ لَنا فى رَسُولِ اللّهِ ص اءُسْوَةُ حَسَنَةُ)).
فَقالُوا بِاءَجْمَعِهِمْ: نَحْنُ کُلُّنا یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ سامِعُونَ مُطیعُونَ حافِظُونَ لِذِمامِکَ غَیْرَ
زاهِدینَ فیکَ وَ لا راغِبینَ عَنْکَ، فَمُرْنا بِاءَمْرِکْ یَرْحَمُکَ اللّهُ، فَانّا
ترجمه :
و حق نعمتش را ناسپاسى کردند و اموالش را به غارت بردند و عیالش را اسیر نمودند؛
منم فرزند آن کسى که به شکل ((صبر)) او را کشتند.
این قدر زخم بر بدنش زدند که طاقت و توانائیش برفت و همین شهید شدنش با ظلم و
ستم در خفریه ما اهل بیت کفایت مى کند.
اى مردم ! شما را به خدا سوگند که آیا بر این مدعا اگاه و معترفید که نامه ها به پدرم
نوشتید و با او غدر کردید و مکر نمودید و عهد و میثاق با به او دادید (که او را یارى
کنید و با دشمنانش جنگ نمایید) و در عو، با او
قتال کردید تا او را شهید نمودید پس بدى و زیان باد مرا آنچه را که از براى آخرت
خود از پیش فرستاید و قبیح باد راءى شما! به کدام دیده به سوى
رسول خدا صلى الله علیه و آله نظر خواهید نمود، که در روز قیامت به شما خواهد گفت :
شما عترت ما را کشتید و هتک حرمت من نمودید؛ پس شما از امت من نیستید.
رواى گوید: از هر جایى صداى ناله بلند شد و گروهى از کوفیان به گروهى دیگر
همى گفتند که هلاک شدید و خود نمى دانید.
پس آن حضرت فرمود: خدا رحمت کند آن مرد را که اندرز مرا بپذیرد و وصیتم را در راه
رضاى خدا و رسولش و اهل بیتش قبول نماید؛ زیرا ما را در تاسى به
رسول صلى الله علیه و آله کردار نیکو است .
مردم کوفه همگى گفتند: اى فرزند رسول ! ما همه گوش به فرمان توییم و حرمت تو
را نگهبانیم و از خدمت رو بر نمى گردانیم ؛ آنچه امر است رجوع بفرما، خدایت رحمت کند؛
ما با دشمنانت
متن عربى :
حَرْبُ لِحَرْبِکَ وَ سِلْمُ لِسِلْمِکَ، لَنَاءْخُذَنَّ یَزیدَ وَ نَبْرَاءُ مِمَّنْ ظَلَمَکَ وَ ظَلَمنا.
فَقالَ ع : ((هَیْهاتَ هَیْهاتَ، اءَیَّتُها الْغَدَرَةُ الْمَکَرَةُ، حیلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ شَهْواتِ
اءَنْفُسِکُمْ، اءَتُریدُونَ اءَنْ تَاءْتُوا الَیَّ کَما اءَتَیْتُمْ الى اءَبی مِنْ قَبْلُ؟!
کَلا وَ رَبِّ الرّاقِصاتِ، فَانَّ الْجَرْحَ لَمّا یَنْدَمِلُ، قُتِلَ اءَبى ص بِالامْسِ وَ اءَهْلُ بَیْتِهِ مَعَهُ،
وَ لَمْ یُنْسَ ثَکْلُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ ثَکْلُ اءَبى وَ بَنى اءَبى ، وَ وَجَدَهُ بَیْنَ لِهاتى وَ
مِرارَتُهُ بَیْنَ حَناجِرى وَ حَلْقى ، وَ غُصَصُهُ تَجْرى فى فِراشِ صَدْرى .
وَ مَساءَلَتى اءَنْ لا تَکونُوا لَنا وَ لا عَلَیْنا)).
ثُمَّ قالَ:
((لا غَرْوَ اِنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَ شَیْخُهُ
|
قَدْ کانَ خَیْرا مِنْ حُسَیْنٍ وَ اءَکْرما
|
فَلا تَفْرَحُوا یا اءَهْلَ کُوفانَ بِالَّذى
|
اءَصابَ حُسَیْنا کانَ ذلِکَ اءَعْظَما
|
قَتیلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحى فداؤُهُ
|
جَزَاءُ الَّذى اءَرْداهُ نارُ جَهَنَّما))
|
ثُمَّ قالَ: رَضینا مِنْکُمْ رَاءْسا بِراءْسٍ، فَلا یَوْمَ لَنا و لا عَلَیْنا)).
سرنوشت قاتلان سید الشهدا و یارانش
ابن شهر آشوب به سند معتبر روایت کرده است که حضرت امام حسین علیه السّلام به عمر
بن سعد گفت که به این شادم بعد از آنکه مرا شهید خواهى کرد، از گندم عراق بسیارى
نخواهى خورد، آن ملعون از روى استهزا گفت که : اگر گندم نباشد جو نیز خوب است ،
پس چنان شد که حضرت فرموده بود، و امارت رى به او نرسید، و بر دست مختار کشته
شد. ایضا روایت کرده است که بویهاى خوشى که از انبار حضرت غارت کردند همه خون
شد، و گیاهها که برده بودند همه آتش در آن افتاد.
و به روایت دیگر: از آن بوى خوش هر که استعمال کرد از مرد وزن البته پیس شد.
ایضا ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که حضرت سید الشهداء علیه السّلام در
صحراى کربلا تشنه شد، خود را به کنار فرات رسانید و آب برگرفت که بیاشامد،
ملعونى تیرى به جانب آن جناب انداخت که بر دهان مبارکش نشست ، حضرت فرمود: خدا
هرگز تو را سیراب نگرداند، پس آن ملعون تشنه شد و هر چند آب مى خورد سیراب نمى
شد تا آنکه خود را به شط فرات افکند، و چندان آب آشامید که به آتش جهنم
واصل گردید.
ایضا روایت کرده اند که چون امام حسین علیه السّلام از آن کافر جفا کار آب طلبید،
بدبختى در میان آنها ندا کرد که : یا حسین ! یک قطره از آب فرات نهواهى چشید تا آنکه
تشنه بمیرى یا به حکم ابن زیاد در آیى ، حضرت فرمود: خداوندا، او را از تشنگى بکش
و هرگز او را میامرز، پس آن ملعون پیوسته العطش فریاد مى کرد، و هر چند آب مى آشامید
سیراب نمى شد تا آنکه ترکید و به جهنم واصل شد.
و بعضى گفته اند که آن ملعون عبدالله بن حصین ازدى بود، و بعضى گفته اند که :
حمید بن مسلم بود.
ایضا روایت کرده اند که ولدالزنائى از قبیله ((دارم )) تیر به جانب آن حضرت افکند،
بر حنکش آمد، و حضرت آن خون را مى گرفت و به جانب آسمان مى ریخت ، پس آن ملعون
به بلائى مبتلا شد که از سرما و گرما فریاد مى کرد،
و آتشى از شکمش شعله مى کشید و پشتش از سرما مى لرزید، و در پشت سرش بخارى
روشن مى کرد و هر چند آب مى خورد سیراب نمى شد، تا آنکه شکمش پاره شد و به جهنم
واصل شد.
ابن بابویه و شیخ طوسى به سانید بسیار روایت کرده اند از یعقوب بن سلیمان که
گفت : در ایام حجاج چون گرسنگى بر ما غالب شد، با چند نفر از کوفه بیرون آمدیم
تا آنکه به کربلا رسیدیم و
موضعى نیافتیم که ساکن شویم ، ناگاه خانه اى به نظر ما در آمد در کنار فرات که از
چوب علف ساخته بودند، رفتیم و شب در آنجا قرار گرفتیم ، ناگاه مرد غریبى آمد و
گفت : دستورى دهید که امشب با شما به سر آوردم که غریبم و از راه مانده ام ، ما او را
رخصت دادیم و داخل شد چون آفتاب غروب کرد و چراغ افروختیم به روغن نفت و نشستیم
به صحبت داشتن ، پس صحبت منتهى شد به ذکر جناب امام حسین علیه السّلام و شهادت او،
و گفتیم که : هیچکس در آن صحرا نبود که به بلائى مبتلا نشد، پس آن مرد غریب گفت که
: من از آنها بودم که در آن جنگ بودند و تا حال بلائى به من نرسیده است ، و مدار شیعیان
به دروغ است ، چون ما آن سخن را از او شنیدیم ترسیدیم و از گفته خود پشیمان شدیم ،
در آن حالت نور چراغ کم شد، آن بى نور دست دراز کرد که چراغ را اصلاح کند، همین که
دست را نزدیک چراغ رسانید، آتش در دستش مشتعل گردید، چون خواست که آن آتش را فرو
نشاند آتش در ریش نحسش افتاد و در جمیع بدنش شعله کشید، پس خود را در آب فرات
افکند، چون سر به آب فرو مى برد، آتش در بالاى آب حرکت مى کرد و منتظر او مى بود
تا سر بیرون مى آورد، چون سر بیرون مى آورد، در بدنش مى افتاد، و پیوسته بر این
حال بود تا به آتش جهنم واصل گردید.
ایضا ابن بابویه به سند معتبر از قاسم بن اصبغ روایت کرده است که گفت : مردى از
قبیله بنى دارم که با لشکر ابن زیاد به قتال امام
حسین علیه السّلام رفته بود، به نزد ما آمد و روى او سیاه شده بود، و پیش از آن در
نهایت خوشرویى و سفیدى بود، من به او گفتم که : از بس که روى تو متغیر شده است
نزدیک بود که من تو را نشناسم ، گفت : من مرد سفید روئى از اصحاب حضرت امام حسین
علیه السّلام را شهید کردم که اثر کثرت عبادت از پیشانى او ظاهر بود، و سر او را
آورده ام .
راوى گفت : که دیدم آن ملعون را که بر اسبى سوار بود و سر آن بزرگوار در پیش
زین آویخته بود که بر زانوهاى اسب مى خورد، من با پدر خود گفتم که : کاش این سر را
اندکى بلندتر مى بست که اینقدر اسب به آن خفت نرساند، پدرم گفت : اى فرزند!
بلائى که صاحب این سر بر او مى آورد زیاده از خفتى است که او به این سر مى رساند،
زیرا که او به من نقل کرد که از روزى که او را شهید کرده ام تا
حال هر شب که به خواب مى روم به نزدیک من مى آید و مى گوید که بیا، و مرا بسوى
جهنم مى برد و در جهنم مى اندازد، و تا صبح عذاب مى کشم ، پس من از همسایگان او شنیدم
که : از صداى فریاد او ما شبها به خواب نمى توانیم رفت ؛ پس من به نزد زن او رفتم
و حقیقت این حال را از او پرسیدم گفت : آن خسران
مال خود را رسوا کرده است ، و چنین است گفته است .
ایضا از عمار بن عمیر روایت کرده است که چون سر عبیدالله بن زیاد را با سرهاى
اصحاب او به کوفه آوردند من به تماشاى آن سرها رفتم چون رسیدم ، مردم مى گفتند
که : آمد آمد، ناگاه دیدم مارى آمد
و در میان آن سرها گردید تا سر ابن زیاد را پیدا کرد و در یک سوراخ بینى او رفت و
بیرون آمد و در سوراخ بینى دیگرش رفت ، و پیوسته چنین مى کرد.
ابن شهر آشوب و دیگران از کتب معتبره روایت کرده اند که دستهاى ابحر بن کعب که
بعضى از جامه هاى حضرت امام حسین علیه السّلام را کنده بود، در تابستان مانند دو چوب
خشک مى شد و در زمستان خون از دستهاى آن ملعون مى ریخت ؛ و جابر بن زید عمامه آن
حضرت را برداشت ، چون بر سر بست در همان ساعت دیوانه شد؛ و جامه دیگرى را
جعوبة بن حویه برداشت ، چون پوشید، در ساعت به برص مبتلا شد؛ و بحیربن عمرو
جامه دیگر را برداشت و پوشید، در ساعت زمین گیر شد.
ایضا از ابن حاشر روایت کرده است که گفت : مردى از آن ملاعین که به جنگ امام حسین علیه
السّلام رفته بودند، چون به نزد ما برگشت ، از
اموال آن حضرت شترى و قدرى زعفران آورد، چون آن زعفران را مى کوبیدند، آتش از آن
شعله مى کشید؛ و زنش به بر خود مالید، در همان ساعت پیس شد؛ چون آن شتر را ذبح
کردند، به هر عضو از آن شتر که کارد مى رسانیدند، آتش از آن شعله مى کشید؛ چون آن
را پاره کردند، آتش از پاره هاى آن مشتعل بود؛ چون در دیگ افکندند،
آتش از آن مشتعل گردید؛ چون از دیگ بیرون آوردند، از جدوار تلختر بود و دیگرى از
حاضران آن معرکه به آن حضرت ناسزائى گفت ، از
دو شهاب آمد و دیده هاى او را کور کرد.
سدى ابن طاووس و ابن شهر آشوب و دیگران از عبدالله بن زباح قاضى روایت کرده اند
که گفت : مرد نابینائى را دیدم از سبب کورى از او سؤ
ال کردم ، گفت : من از آنها بودم که به جنگ حضرت امام حسین علیه السّلام رفته بودم ، و
با نه نفر رفیق بودم ، اما نیزه به کار نبردم و شمشیر نزدم و تیرى نینداختم ، چون آن
حضرت را شهید کردند و به خانه خود برگشتم و نماز عشا کردم و خوابیدم ، در خواب
دیدم که مردى به نزد من آمد و گفت : بیا که حضرت
رسول صلى الله علیه و آله تو را مى طلبد، گفتم : مرا به او چکار است ؟ جواب مرا
نشنید، گریبان مرا کشید و به خدمت آن حضرت برد، ناگاه دیدم که حضرت در صحرائى
نشسته است محزون و غمگین ، و جامه را از دستهاى خود بالا زده است ، و حربه اى به دست
مبارک خود گرفته است ، و نطعى در پیش آن حضرت افکنده اند، و ملکى بر بالاى سرش
ایستاده است و شمشیرى از آتش در دست دارد، و آن نه نفر که رفیق من بودند ایشان را به
قتل مى رساند، و آن شمشیر را به هر یک از ایشان که مى زند آتش در او مى افتد و مى
سوزد، و باز زنده مى شود و بار دیگر ایشان را به
قتل مى رساند.
من چون آن حالت را مشاهده کردم ، به دو زانو در آمدم و گفتم : السلام علیک یا
رسول الله ، جواب سلام من نگفت و ساعیت سر در زیر افکند و گفت : اى دشمن خدا، هتک
حرمت من کردى و
عترت مرا کشتى و رعایت حق من نکردى ، گفتم :
یا رسول لله شمشیرى نزدم و نیزه به کار نبردم و تیر نیانداختم ، حضرت فرمود:
راست گفتى ، ولیکن در میان لشکر آنها بودى و سیاهى لشکر ایشان را زیاد کردى ،
نزدیک من بیا، چون نزدیک رفتم دیدم طشتى پر از خون در پیش آن حضرت گذاشته است ،
پس فرمود: این خون فرزند منن حسین است ، و از آن خون دو
میل در دیده هاى من کشید، چون بیدار شدم نابینا بودم .
در بعضى از کتب معتبره از دربان ابن زیاد روایت کرده اند که گفت : از عقب آن ملعون
داخل قصر او شدم ، آتشى در روى او مشتعل شد و مضطرب گردید و رو به سوى من
گردانید و گفت : دیدى ؟ گفتم : بلى ، گفت : به دیگرى
نقل مکن .
ایضا از کعب الاحبار نقل کرده اند که در زمان عمر از کتب متقدمه
نقل مى کرد وقایعى را که در این امت واقع خواهد شد و فتنه هائى که حادث خواهد گردید،
پس گفت : از همه فتنه ها عظیم تر و از همه مصیبتها شدیدتر،
قتل سید شهدا حسین بن على علیه السّلام خواهد بود، و این است فسادى که حق تعالى در
قرآن یاد کرده است که (ظهر الفساد فى البر والبحر بما کسبت ایدى الناس ) و
اول فسادهاى عالم ، کشتن هابیل بود، و آخر فسادها کشتن آن حضرت است ، و در روز شهادت
آن حضرتت درهاى آسمان راخواهند گشودو از آسمانها بر آن حضرت خون خواهند گریست ،
چون ببیندید که سرخى در جانب آسمان بلند شد بدانید که او شهید شده است .
167
گفتند: اى کعب چرا اسمان بر کشتن پیغمبران نگریست و بر کشتن آن حضرت مى گرید؟!
گفت : واى بر شما! کشتن حسین امرى است عظیم ، و او فرزند برگزیده سید المرسلین
است و پاره تن آن حضرت است ، و از آب دهان او تربیت یافته است ، و او را علانیه به
جور و ستم و عدوان خواهند کشت و وصیت جد او حضرت رسالت صلى الله علیه و آله را در
حق او رعایت نخواهند کرد سوگند یاد مى کنم به حق آن خداوندى که جان کعب در دست اوست
که بر او خواهند گریست گروهى از ملائکه آسمانهاى هفت گانه که تا قیامت گریه
ایشان منقطع نخواهد شد، و آن بقعه که در آن مدفون مى شد بهترین بقعه هاست ، و هیچ
پیغمبرى نبوده است مگر آنکه به زیارت آن بقعه رفته است و بر مصیبت آن حضرت
گریسته است ، و هر روز فوجهاى ملائکه و جنیان به زیارت آن مکان شریف مى روند،
چون شب جمعه مى شود، نود هزار ملک در آنجا
نازل مى شوند و بر آن امام مظلوم مى گریند و
فضایل او را ذکر مى کنند، و در آسمان او را ((حسین مذبوح )) مى گویند و در زمین او را
((ابو عبدالله مقتول )) مى گویند و در دریاها او را فرزند منور مظلوم مى نامند، و در
روز شهادت آن حضرت آفتاب خواهد گرفت ، در شب آن ، ماه خواهد گرفت ، و تا سه روز
جهان در نظر مردم تاریک خواهد بود، و آسمان خواهد گریست ، و کوهها از هم خواهد پاشید،
و دریاها به خروش خواهند آمد، و اگر باقیمانده ذریت او و جمعى از شیعیان او بر روى
زمین نمى بودند، هر آینه خدا آتش از آسمان بر مردم مى بارید.
پس کعب گفت : اى گروه تعجب نکنید از آنچه من در باب حسین مى گویم ، به خدا سوگند
که حق تعالى چیزى نگذاشت از آنچه بوده و خواهد بود مگر آنکه براى حضرت موسى
علیه السّلام بیان کرد، و هر بنده اى که مخلوق شده و مى شود همه را در عالم ذر بر
حضرت آدم علیه السّلام عرضه کرد، و احوال ایشان واختلافات و منازعات ایشان را براى
دنیا بر آن حضرت ظاهر گردانید پس آدم گفت : پروردگارا در امت آخر الزمان که بهترین
امتهایند چرا اینقدر اختلاف به هم رسیده است ؟ حق تعالى فرمود: اى آدم چون ایشان اختلاف
کردند، دلهاى ایشان مختلف گردید، و ایشان فسادى در زمین خواهند کرد مانند فساد کشتتن
هابیل ، و خواهند کشت جگر گوشه حبیب من محمد مصطفى صلى الله علیه و آله را پس حق
تعالى واقعه کربلا را به آدم نمود، و قاتلان آن حضرت را روسیاه مشاهده کرد، پس آدم
علیه السّلام گریست و گفت : خداوندا تو انتقام خود را بکش از ایشان چنانچه فرزند
پیغمبر بزرگوار تو را شهید خواهند کرد.
ایضا از سعید بن مسیب روایت کرده است که چون حضرت امام حسین علیه السّلام شهید شد،
در سال دیگر من متوجه حج شدم که به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام مشرف
شدم ، پس روزى بر در کعبه طواف مى کردم ناگاه مردى را دیدم که دستهاى او بریده
بود و روى او مانند شب تار سیاه و تیره بود، به پرده کعبه چسبیده بود و مى گفت :
خداوندا به حق این خانه که گناه مرا بیامرز، و مى دانم که نخواهى آمرزید؛ من گفتم : واى
بر تو چه گناه کرده اى که نین نا امید از رحمت خدا گردیده اى ؟ گفت : من
جمال امام حسین علیه السّلام بودم در هنگامى که متوجه کربلا گرید، چون آن حضرت را
شهیدد کردند، پنهان شدم که بعضى از جامه هاى آن حضرت را بربایم ، و در کار
برهنه کردن حضرت بودم . در شب ناگاه شنیدم که خروش عظیم از آن صحرا بلند شد،
و صداى گریه و نوحه بسیار شنیدم و کسى را نمى دیدم ، و در میان آنها صدائى مى
شنیدم که مى گفت : اى فرزند شهید من ، واى حسین غریب من ، تو را کشتند و حق تو را
نشناختند و آب را از تو منع کردند، از استماع این اصوات موحشه ، مدهوش گردیدم و خود
را در میان کشتگان افکندم ، و در آن حال مشاهده کردم سه مرد و یک زن را که ایستاده اند و
بر درو ایشان ملائکه بسیار احاطه کرده اند، یکى از ایشان مى گویدکه : اى فرزند
بزرگوار واى حسین مقتول به سیف اشرا، فداى تو باد جد و پدر و مادر و برادر تو.
ناگاه دیدم که حضرت امام حسین علیه السّلام نشست و گفت : لبیک یا جداه و یا
رسول الله و یا ابتاه و یا امیر المؤ منین و یا اماه یا فاطمه الزهرا و یا اخاه ، اى برادر
مقتول به زهر جانگداز، بر شما باد از من سلام ، پس فرمود: یا جداه کشتند مردان ما را، یا
جداه اسیر کردند زنان ما را، یا جداه غارت کردند
اموال ما را، یا جداه کشتند اطفال ما را، ناگاه دیدم که همه خروش بر آوردند و گریستند،
حضرت فاطمه زهرا علیه السّلام از همه بیشتر مى گریست .
پس حضرت فاطمه علیه السّلام گفت : اى پدر بزرگوار ببین که چکار کردند با این
نور دیده من این امت جفا کار، اى پدر مرا رخصت بده که خون فرزند خود را بر سر و روى
خود بمالم ، چون خدا را ملاقات کنم با خون او الوده باشم ، پس همه بزرگواران خون آن
حضرت را برداشتند و بر سر و روى خود مالیدند، پس شنیدم که حضرت
رسول صلى الله علیه و آله مى گفت که : فداى تو شوم اى حسنن که تو را سر بریده
مى بینم و در خون خود غلطیده مى بینم ، اى فرزند گرامى ، که جامه هاى تو را کند؟
حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود که : اى جد بزرگوار شتردارى که با من بود و با
او نیکیهاى بسیا کرده بودمم ، او به جزاى آن نیکیها مرا عریان کرد! پس حضرت رسالت
صلى الله علیه و آله به نزد من آمد و گفت : از خدا اندیشه نکردى و از من شرم نکردى که
جگر گوشه مرا عریان کردى ، خدا روى تو را سیاه کند در دنیا و آخرتت و دستهاى تو را
قطع کند، پس در همان ساعت روى من سیاه شده و دستهاى من افتاد، و براى این دعا مى کنم و
مى دانم که نفرین حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله رد نمى شود، و من آمرزیده
نخواهم شد.
ایضا روایت کرده است که مرد خدادى ( آهنگرى ) در کوفه بود، چون لشکر عمر بن سعد
به جنگ سید الشهداء مى رفتند، از آهن بسیارى برداشت و با لشکر ایشان رفت ، و نیزه
هاى ایشان را درستت مى کرد و میخ هاى خیمه هاى ایشان را مى ساخت و شمشیر و خنجر ایشان
را اصلاح مى کرد، آن حداد گفت : من نوزده روز با ایشانن بودم و اعانت ایشان مى نمودم تا
آنکه آن حضرت را شهید کردند.
چون برگشتم شبى در خانه خود خوابیده بودن ، در خواب دیدم که قیامت بر پا شده است
و مردم از تشنى زبانهایشان آویخته است و آفتاب نزدیک سر مردم ایستاده است و من از شده
عطش و حرارت مدهوش بودم ، آنگاه دیدم که سواره اى پیدا شد در نهایت حسن و
جمال و در غایت مهابت و جلال ، و چندین هزار پیغمبران و اوصیاى ایشان و صدیقان و
شهیدان در خدمت او مى آمدند، و جمیع محشر از نور خورشید
جمال اومنور گردیده ، و به سرعت گذشت ، بعد از ساعتى سوار دیگر پیدا شد مانند ماه
تابان ، عرصه قیامت را به نور جمال خود روشن کرد و چندین هزار کس در رکاب سعادت
انتساب او مى آمدند، و هر حکمى مى فرمود اطاعت مى کردند چون به نزدیک من رسید، عنان
مرکب کشید و فرمود: بگیرید این را.
ناگه دیدم که یکى از آنها که در رکاب او بودند بازوى مرا گرفت و چنان کشید که
گمان کردم کتف م جدا شد، گفتم : به حق آن کى که تو را به بردن من مامور گردانید تو
را سوگند مى دهم که بگوئى او کیست ؟ گفت : احمد مختار بود، گفتم : آنا که بر درو او
بودند چه جماعت بودند؟ گفت : پیغمبران و صدیقان و شهیدان و صالحان ن گفتم : شما
چه جماعتید که بر دور این مرد بر آمده اید و هر چه مى فرماید اطاعت مى کنید گفت ما
ملائکه پروردگار عالمیانیم و ما را در فرمان او کرده است ، گفتم : مرا چرا فرمود
بگیرید؟ گفت : حال تو مانند حال آن جماعت است چون نظر کردم عمر بن سعد را دیدم با
لشکرى که همراه بودند، و جمعى را نمى شناختم و زنجیرى از آتش در گدرن عمر بود و
آتش از دیده ها و گوشهاى او شعله مى کشید ن و جمعى دیگر که با او بودند پاره اى در
زنجیرهاى آتش بودند، و پاره اى غلهاى اتش در گردن داشتند، و بعضى مانند من ملائکه
به بازوهاى ایشان چسبیده بودند.
چون پاره اى راه ما را بردند، دیدم که حضرت رسالت صلى الله علیه و آله بر کرسى
رفیعى نشسته است و دو مرد نورانى در جانب راستت او ایستاده اند، از ملک پرسیدم که : این
دو مرد کیستند؟ گفت : یکى نوح علیه السّلام است و دیگرى ابراهیم علیه السّلام ، پس
حضرت رسول صلى الله علیه و آله گفت : چه کردى یا على ؟ فرمود: احدى از قاتلان
حسین را نگذاشتم مگر آنکه همه را جمع کردم و به خدمت تو آوردم ، پس حضرت
رسول صلى الله علیه و آله فرمود: نزدیک بیاورید ایشان را.
چون ایشان را نزدیک بردند، حضرت از هر یک از ایشان سؤ
ال مى کرد که چه کردى با فرزند من حسین و مى گریست ، و همه
اهل محشر از گره او مى گریستند، پس یکى از ایشان مى گفتم که : من آب بر روى او
بستم ، و دیگرى مى گفت : من تیر به سوى او افکندم ، و دیگرى مى گفت : من سر او را
جدا کردم ، و دیگرى مى گفت : من فرند او را شهید کردم ، پس حضرت رسالت صلى الله
علیه و آله فریاد بر آورد: اى فرزندان غریب بى یاور من ، اى
اهل بیت مطهر من ، بعد از من با شما چنین کردند؟ پس خطاب کرد به پیغمبران که : اى پدر
م آدم و اى برادر من نوح و اى پدر من ابراهیم ، ببینید که چگونه امت من با ذریت من سلوک
کرده اند؟ پس خروش از انبیا و اوصیا و جمیع
اهل محشر بر آمد پس امر کرد حضرت زبانیه جهنم را که : بکشید ایشان را به سوى جهنم
، پس یک یک ایشان را مى کشیدند به سوى جهنم مى بردند، تا آنکه مردى را آوردند،
حضرت از او پرسید که : تو چه کردى ؟ گفت : من تیرى و نیزه اى نینداختم و شمشیرى
نزدم نجار بودم ، و با آن اشرار همراه بودم ، روزى عمود خیمه حصین بن نمیر شکست و آن
را اصلاح کردم ، حضرت فرمود: آخر نه در آن لشکر
داخل بوده اى ، و سیاهى لشکر ایشان را زیاده کرده اى ، و قاتلان فرزندان مرا یارى
کرده اى ، ببرید او را به سوى جهنم ، پس اهل محشر فریاد بر آوردند که : حکمى نیست
امروز مگر براى خدا و رسول خدا و وصى او.
چون مرا پیش بردند و احوال خود را گفتم ، همان جواب را به من فرمود و امر کرد مرا به
سوى آتش برند، پس از دهشت آن حال بیدار شدم و زبان من و نصف بدن من خشک شده بود،
و همه کس از من بیزارى جسته اند و مرا لعنت مى کنند، و به بدترین
احوال گذارنید تا به جهنم واصل شد.
در بیان بعضى از احوال مختار و کیفیت کشته شدن بعضى از قاتلان آن
حضرت
شیخ طوسى به سند معتبر ا زمنهال بن عمرور روایت کرده است که گفت : در بعضى از
سنوات بعد از مراجعت از سفر حج به مدینه وارد شدم و به خدمت حضرت امام زین
العابدین علیه السّلام رفتم ، حضرت فرمود: اى
منهال چه شد حرملة بن کاهل اسدى ؟ گفتم : او را در کوفه زنده گذاشتم ، پس حضرت دست
مبارک به دعا برداشت و مکرر فرمود: خداوندا به او بچشان گرمى آهن و آتش را،
منهال گفت : چون به کوفه برگشتم دیدم مختار بن ابى عبیده ثقفى خروج کرده است ، و
با من صداقت و محبتى داشت ، بعد از چند روز که از دیدنى هاى مردم فارغ شدم ، و به
دیدن او رفتم ، وقتى رسیدم که او از خانه بیرون مى آمد، چون نظرش بر من افتاد گفت :
اى منهال ! چرا دیر به نزد ما آمى ، و ما رامبارک باد نگفتى ، و با ما شریک نگردیدى در
این امر؟ گفتم ایهاالامیر من در این شهر نبودم و در این چند روز از سفر حج مراجعت نمودم ،
پس با او سخن مى گفتم و مى رفتم تا به کناسه کوفه رسیدیم ، در آنجا عنان کشید و
ایستاد و چنان یافتم که انتظارى مى برد، ناگاه دیدم که جماعتى مى آیند، چون به
نزدیک او رسیدند گفتند: ایها الامیر بشارت باد ترا که حرملة بن
کاهل را گرفتیم .
چون اندک زمانى گذشت ، آن ملعون را بر آوردند، مختار گفت : الحمدالله که تو به دست
ما آمدى ، پس گفت : جلادان را بطلبید، و حکم کرد دستهاى و پاهاى او را بریدند، و
فرمود:
پشته هاى نى آوردند و اتش بر آنها زدند، و امر کرد که او را در میان آتش انداختند، چون
آتش در او گرفت من گفتم : سبحان الله ، مختار گفت : تسبیح خدا در همه وقت نیکوست اما
در این وقت چرا تسبیح گفتى ؟ گفتم : تسبیح من براى ان بود که در این سفر به خدمت
حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رسیدم و
احوال این ملعون را از من پرسیدند، چون گفتم که او را زنده گذاشتم ، دست به دعا
برداشت و نفرین کرد او را که حق تعالى حرارت آهن و حرارت آتش را به او بچشاند، و
امروز اثر استجابت دعاى آن حضرت را مشاهده کردم .
پس مختار مرا سوگند داد که م تو شنیدى از آن حضرت این را؟ من سوگند یادکردم و بعد
از نماز به سجده رفت و سجده را بسیار طول داد، و سوار شد چون دید که آن ملعون
سوخته بود، برگشت و من هموراه او روانه شدم تا آنکه به در خانه من رسید، گفتم : ایها
الامیر اگر مرا مشرف کنى و به خان من فرود آئى و از طعام من
تناول نمائى ، موجب فخر من خواهد بود، گفت : اى
منهال تو مرا خبر مى دهى که حضرت على بن الحسین علیه السّلام چهار دعا کرده است ، و
خدا آنها را بر دست من مستجاب کرده است ، و مرا تکلیف مى کنى که فرود آیم و طعام
بخورم ، و امروز براى شکر این نعمت روز ندارم ؟ و حرمله همان ملعون است که سر امام
حسین علیه السّلام را براى ابن زیاد برد و عبدالله رضیع را با جمعى از شهدا شهید
کرد، بعضى گفته اند که : او سر مبارک حضرت را جدا کرد.
ایضا روایتت کرده است که مختار بن ابى عبیده در شب چهارشنبه شانزدهم ربیع الاخر
سال شصت و شش از هجرت خروج کرد، و مردم با او بیعت کردند به شرط آنکه به کتاب
خدا و سنت رسول صلى الله علیه و آله عمل نماید، و طلب خون حضرت امام حسین علیه
السّلام و خونهاى اهل بیت و اصحاب آن حضرت را، و دفع ضرر از شیعیان و بیچارگان
بکند، و مؤ منان را حمایت نماید ن در آن وقت عبدالله بن مطیع از جانب عبدالله بن زبیر در
کوفه والى بود، پس مختار بر او خروج کرد و لشکر او را گریزانید و از کوفه
بیرون کرد، و در کوفه ماند تا محرم سال شصت و هفت ، و عبیدالله بن زیاد در آن وقت
حاکم ولایت جزیره بود، مختار لشکر خود را برداشت و متوجه دفع او شد، و ابراهیم پسر
مالک اشتر را سپهسالار لشکر کرد، و ابو عبدالله جدلى و ابو عماره کیسان را همراه آن
لشکر کرد، پس ابراهیم در روز شنبه هفتم ماه محرم از کوفه بیرون رفت با دو هزار کس ا
ز قبیله مذحج و اسد، و دو هزار کس از قبیله تمیم و همدان ، و هزار و پانصد کس از قبیله کنده
و ربیعه ، و دو هزار از قبیله حمرا- و به روایتت دیگر هشت هزار کس از قبیله حمرا - و چهار
هزار کس از قبایل دیگر با او بیرون رفتند
چون ابراهیم بیرون مى رفت ، مختار پیاده به مشایعت او بیرون آمد، ابراهیم گفت : سوار
شتر شو خدا تو را رحمت کند، مختار گفت : مى خواهم ثواب من زیاده باشد در مشایعت تو و
مى خواهم که قدمهاى من گرد آلود شود در نصرع و یار
یآل محمد، پس وداع کردند یکدیگر را و مختار برگشت ، پس ابراهیم رفت تا به مدائن
فرود آمد، چون خبر به مختار رسید که ابراهیم از مدائن روانه شده از کوفه بیرون آمد
تا آنه در مدائن نزول کرد. چون ابراهیم به موث لرسیدد ن ابن زیاد لعین با لشکر
بسیار متوجه موصل شد و در چهار فرسخى لشکر او فرود آمد، چون هر دو لشکر برابر
یکدیگر صف کشیدند، ابراهیم در میان لشکر خود ندا کرد که : اى
اهل حق ، واى یاوران دین خدا این پس زیاد است کشنده حسین بن على و
اهل بیت او، و اینک به پاى خود به نزد شما آمده است با لشکرهاى خود که لشکر شیطان
است ، پس مقاتله کنید با ایشان به نیت درست و صبر کنید و ثابت قدم باشید در جهاد
ابشان ، شاید حق تعالى آن لعین را به دست شما به
قتل رساند و حزن و اندوه سینه هاى مؤ منان را به راحت
مبدل گرداند، پس هر دو لشکر بر یکدیگر تاختند، و
اهل عراق فریاد مى کردند: اى طلب کنندگان خون حسین ، پس جمعى از لشکر ابراهیم
برگشتند و نزدیک شد که منهزم گردند، ابراهیم ایشان را ندا کرد که : اى یاوران خدا
صبر کنید بر جهاد دشمنان خدا، پس برگشتند و عبدالله بن یسار گفت : من شنیدم از امیر
المومنین که مى فرمود: ما ملاقات خواهیم کرد لشکر شام را در نهرى که آن را خازر مى
گویند ن و ایشان ما را خواهند گریزانید به مرتبه اى که از نصرت مایوس خواهیم شد،
و بعد از آن بر خواهیم گشت و بر ایشان غالب خواهیم شد و امیر ایشان را خواهیم کشتت ن
پس صبر کنید شما بر ایشان غالب خواهید گردید.
پس ابراهیم خود بر میمنه لشکر تاخت ن و سایر لشکر به جرات او جرات کردند و آن
ملاعین را منهزم ساختند، از پى ایشان رفتند و ایشان را مى کشتند و مى انداختند، چون چنگ
بر طرف شد، معلوم شد که عبید الله بن زیاد و حصین بن نمیر و
شرحبیل بین ذل الکلاع و ابن خوشب و غالب باهلى و عبدالله ایاس سلمى و ابوالاشرس
والى خراسان و سایر اعیان لشکر آن ملعون به جهنم
واصل شده بودند.
چون از جنگ فارغ شدند، ابراهیم به اصحاب خود گفت که بعد زا هزیمت لشکر مخالف ،
من دیدم طایفه اى را که ایستاده بودند و مقاتله مى کردند، و من رو به ایشان رفتم و در
برابر من مردى آمد و بر استرى سوار ببود و مردم را تحریص بر
قتال مى کرد، و هر که نزدیک او مى رفت او را بر زمین مى افکند چون نظرش برمن افتاد،
قصد من کرد، من مبادرت کردم و ضربتى بر دست او زدم و دستش را جدا کردم ، از استر
گردید بر کنار افتاد، پس پاى او را جدا کردم ، و از او بوى مشک ساطع بود، گمان دارم
که آن پسر زیاد لعین بود، بورید و او را طلب کنید پس مردى آمد و در میان کشته گان او
را تفحص کرد، در همان موضع که ابراهیم گفته بود او را یافت و سرش را به نزد
ابراهیم اورد، ابراهیم فرمود بدن اورا در تمام آن شب مى سوختند، و به دود آن مردود دیده
امید خود را روشن مى کردند، و به خاکستر آن بداختر زنگ از آئینه سینه هاى خود مى
زدودند، و به روغن بدن آن پلید چراغ امل و امید خود را تا صبح مى افروختند چون
((مهران )) غلام آن ملعون دید که به پیه بدن اقاى او در آن شب چراغهاى عیش خود را
افروختند، سوگند یاد کرد که دیگر هرگز چربى گوشت را نخورد، زیرا که آن ملعون
بسیار اورا دوست مى داشت و نزد او مقرب بود.
چون صبح شد، لشکر ابراهیم غنیمتهاى لشکر مخالف را جمع کردند و متوجه کوفه
گردیدند، یکى از غلامان ابن زیاد لز لشکرگاه گریخت و به شام رفت نزد عبدالملک
بن مروان ، چون عبدالملک او را دید گفت : چه خبر دارى از ابن زیاد؟ گفت : چون لشکرها
به جولان در آمدند مرا گفت : کوزه ابى براى من بیاور، پس از آن آب بیاشامید و قدرى از
آن را در میان زره و بدن خود ریخت ، و بقیه آب را بر ناصیه اسب خود پاشید و سورا شد
و در دریاى جنگ غوطه خورد، دیگر او را ندیدم و گریختم و به سوى تو آمدم پس
ابراهیم سر ابن زیاد را به سرهاى سروران لشکر او نزد مختار فرستاد، آن سرها را در
وقتى نزد او حضار کردند که او چاشت مى خورد، پس خد را حمد بسیار کرد و گفت :
الحمدالله که سر این لعین را وقتى آوردند نزد من که چاشت مى خوردم ، زیرا که سر سید
الشهدا را به نزد آن لعین در وقتى بردند که او چاشتت مى خورد. چون سرها را نزد مختار
گذاشتند، مار سفیدى پیدا شد و در میان سرها مى گردید تا به سر ابن زیاد رسید، پس
در سوراخ بینى ان لعین داخل شد و از سوراخ گوش او بیرون آمد، و باز در سوراخ
گوش او داخل شد و از سوراخ بینى او بیرون آمد چون مختار از چاشت خوردن فارغ شد،
برخسات و کفش پوشید و ته کفش را مکرر بر روى آن لعین مى زد و بر جبین پرکین آن
لعین مى مالید، پس کفش خود را به نزد غلام خود انداخت و گفت : این کفش را بشوى که به
کافر نجسى مالیده ام .
پس مختار سر ابن زیاد و حصین بن نمیر و شر
حبیل بن ذى الکلاع را با عبدالرحمن بن ابى عمرة ثقفى و عبدالله بن شداد جشمى صایب
بن مالک اشعرى به نزد محمد بن حنفیه فرستاد، و عریضه اى به او نوشت که : اما بعد
به درستى که فرستادم یاوران شیعیان او را بسوى دشمنان تو که طلب کنند خون برادر
مظلوم شهید تو را، پس بیرون رفتند با نیتت درست و با نهایت خشم و کین بر دشمنان دین
مبین ، و ایشان را ملاقات کردند نزدیک منزل نصیبین ، و کشتند ایشان را به یارى رب
العالمین ، و لشکر ایشان را منهزم ساختند و در دریاها و بیابانها متفرق گردانیدند، و از
پى آن مدبران رفتند، و هر جا که ایشان با یافتند به
قتل آوردند و کینه هاى دلهاى مومنان را پاک کردند و سینه هاى شیعیان را شاد گردانیدند،
و اینک سرهاى سرکرده هاى ایشان را به خدمت تو فرستادم .
چون نامه و سرها را به نزد محمد بن حنفیه آوردند، در آن وقت حضرت امام زین العابدین
علیه السّلام در مکه تشریف داشتند، پس محمد سر ابن زیاد را به خدمت آن جناب چاشت
تناول مى نمود، پس فرمود: چون سر پدر مرا نزد ابن زیاد بردند، او چاشت زهر مار مى
کرد و سر پدر بزرگوار مرا نزد او گذاشته بود، من در آن وقتت دعا کردم که : خداوندا
مرا از دنیا بیون مبر تا آنکه بنمائى به من سر آن ملعون را در وقتى که من چاشت خورم ،
پس شکر مى کنم خداوندى را که دعاى مرا مستجاب گردانید، پس فرمود آن سر را انداختند
در بیرون .
چون سر او را نزد عبدالله بن زبیر بردند، فرمود بر سر نیزه کنند و بگردانند، چون
بر سر نیزه کردند، بادى وزید و آن سر را بر زمین افکند، ناگاه مارى پیدا شد و بر
بینى آن علین چسبید، پس بار دیگر آن را بر نیزه کردند و باز باد آن را بر زمین انداخت
و همان مار پدیا شد و بر بینى آن لعین چسبید، تا آنکه سه مرتبه چنین شد، چون این خبر
را به ابن زبیر دادند گفت : سر این ملعون را در کوچه هاى مکه بیندازید. که مردم
پامال کنند.
پس مختار تفحص مى کرد قاتلان آن حضرت را، و هر که را مى یافت به
قتل مى رسانید، و جماعت بسیار به نزد او آمدند و از براى عمر بن سعد شفاعت کردند و
امان از براى او طلبیدند، چون مختار مضطر شد گفت : او را امان دادم به شرط آنکه از
کوفه بیرون نرود، و اگر بیرون رود خونش هدر باشد.
روزى مردى نزد عمر آمد و گفت : من امروز از مختار شنیدم که سوگند یاد مى کرد که مردى
را بکشد، و گمان من آن است که مقصد او تو بودى ، پس عمر از کوفه بیرون رفت
بسوى موضعى در خارج کوفه که آن را حمام مى گفتند و در آنجا پنهان شد، به او گفتند
که : خطا کردى واز دست مختار بیرون نمى توانى رفت ، چون مطلع مى شود که از کوفه
بیرون رفته مى گوید: امان من شکسته شد، و تو را مى کشد، پس آن ملعون در همان شب
به خانه برگشت .
راوى گوید: چون روز شد، بامداد رفتم به خدمت مختار، چون نشستم ، هیثم بن اسود آمد و
نشست ، و بعد از او حفص پس عمر بن سعد آمد گفت : پدرم مى گوید که چه شد امانى ه مرا
دادى ، و اکنون مى شنوم که ارداده قتل من دارى ، و اکنون مى شنوم که ارداده
قتل من دارى ، مختار گفت که : بنشین ن و فرمود ابو عمره را بطلبید، پس دیدم که مرد
کوتاهى آمد و سراپا غرق آهن گردیده بود، مختار حرفى درگوش او گفت و دو مرد دیگر
را طلبید و همراه او کرد، بعد از اندک زمانى ابو عمره آمد و سر عمر را آورد، پس مختار
به حفص گفت : این ر را مى شناسى ؟ گفت : اناالله و اناالیه راجعون ، مختار گفت : اى
ابو عمره این را نیز به پدرش ملحق گردان که در جهنم پدرش تنها نباشد، ابو عمره او
را به قتل آورد، پس مختار گفت : عمر به عوض امام حسین ، وحفص به عوض على بن
الحسین ، و حاشا که خون اینها با خون آنها برابرى تواندکرد.
پس بعد از کشتن ابن زیاد و عمر بن سعد، سلطنت مختار قوى شد و روساى
قبایل و وجوه عرب همه مطیع و ذلیل او شدند، پس گفت : بر من هیچ طعامى و شرابى
گوارا نیست تا یکى از قاتلان حسین و اهل بیتت او بر روى زمین هستند، و من هیچ یک از آنها
را بر روى زمین زنده نخواهم گذاشت و کسى نزد من شفاعت ایشان نکند، و تفحص کنید و مرا
خبر دهید از هر که شریک بوده است در خون آن حضرت وخون
اهل بیت او یا معاونت قاتلان او کرده است ، پس ه رکه را مى آوردند مى گفتند که : این زا
قاتلان آن حضرت است یا معاونت برقتل او کرده است ، البته او را به
قتل مى رسانید.
پس خبر به او رسیدد که شمر بن ذى الجوشن شترى از شتران حضرت را به غنیمت
برداشته بود، چون به کوفه رسید، آن شتر را نحر کرده بود و گوشت او را قسمت
کرده بود، چون این خبر شنید گفت : تفحص کنید، و از این گوشت
داخل هر خانه اى که شده باشد مرا خبر کنید، پس فرمود آن انه ها را خراب کردند و هر که
از آن گرفه یا خورده بود به قتل آوردند
پس عبدالله بن اسید جهنى و مالک بن هیثم کندى و
حمل بن مالک محارب را به نزد او آوردند، گفت : اى دشمنان خدا کحاست حین بن على ؟
گفتند: ما را به جبر به جنگ او بیرون بردند، گفت : ایا نتوانستید که بر او منت گذارید
و شربت آبى به او برسانید؟ پس به مالک گفت که : تو بودى که کلاه آن امام مظلوم را
برداشتى ؟ گفت : نه ، مختار گفت : بلى تو برداشتى ، پس فرمود که دستها و پاهاى
او را بریدند، و او به خون خود غلطید تا به جهنم
واصل شد، و آن دو ملعون دیگر را فرمود گردن زدند.
پس قراد بن مالک و عمروبن خالد و عبدالرحمنن بجلى و عبدالله بن قیس خولانى را نزد او
حاضر کردند، پس گفت : اى کشندگان صالحان ! خدا از شما بیزار باد، عطرهاى آن
حضرت را در میان خود قسمت کردید در روزى که نحس ترین روزها بود، پس فرمود ایشان
را به بازار بردند و گردن زدند.
پس معاذ بن هانى و ابو عمره را فرستاد به خانه خولى بن یزید اصبحى که سر مبارک
آن حضرتت را براى ابن زیاد برده بود، چون به خاه او رفتند، در بیت الخلا پنهان شده
بود، در زیر سبدى او را پیدا کردند و بیرون آوردند، و در اثناى راه مختار را دیدند که
با لشکر خود مى اید گفت : این لعین را برگردانید تا در خانه خودش به جاز
یخودبرسانم ، پس ا:د به نزد در خانه او، و در آنجا او را به
قتل رسانید و جسد پلیدش را به آتش سوخت و برگشت .
چون شمر بن ذى الجوشن را طلب کرد، آن ملعون به سوى بادیه گریخت ، پس ابوعمره
را با جمعى از اصحاب خود بر سر او فرستاد، و با اصحاب او مقاتله بسیار کردند، آن
ملعون خود نیز جنگ بسیار کرد تا آنکه از بسیارى جراحت مانده شد، او را گرفتند و به
خدمت مختار آوردند مختار فرمود روغنى را جوشانیدند و آن ملعون را در میان روغن افکندند،
تا آنکه همه بدن پلیدش مضمحل شد.
به روایت دیگر: ابو عمره او را کشت ، و سرش را براى مختار فرستاد.
بس پیوسته مختار در طلب قاتلان آن حضرت بود، و هر که را مى یافت مى کشت و هر که
مى گریخت خانه او را خراب مى کرد، و ندا مى کرد که : هر غلامى که آقاى خود را بکشد
که از قاتلان آن شرت باشد و سر او را به نزد من بیاورد، من آن غلام را آزاد مى کنم و
جایزه مى بخشم ، پس بسیارى از غلامان آقاهاى خود را کشتند وسرهاى ایشان را به خدمت
او آوردند.
شیخ ابو جعفر بن نما در کتاب ((عمل الثار)) روایت کرده است که چون مختا ر در کار خود
مستقل گردید، به تفحص قاتلان امام حسین علیه السّلام در آمد ن و
اول طلب کرد آن جماعى را که اراده کرده بودند که اسب بر بدن مبارک ان حضرت و
اصحاب او بتازند، فرمود که ایشان را بر رو خوابانیدند و دستها و پاى ایشان را به
میخهاى آهن بر زمین دوختند، و سواران بر بدنهاى ایشان اسب تاختند تا پاره پاره شدند
ن و پاره هاى ایشان را به آتش سوختند، پس دوکس را اوردند که شریک شده بودند در
کشتن عبدالرحمن بن عقیل بن ابیطالب ، فرمود: که ایشان را گردن زدند و جسد پلید
ایشان را به آتش سوختند، پس مالک بن بشیر را آوردند و فرمود که در میان بازار
گردن زدند.
و ابو عمره ار با جماعتى فرستاد به خانه خولى بن یزید اصبحى که خانه او را
محاضره کردند، و زن او از شیعیان اهل بیت بود از خانه بیرون آمد و به ظاره گفت که
نمى دانم که او در کجاست ، و اشاره کرد به سوى بیت الخلاکه در آنجا پنهان شده است
ن پس او را از آنجا بیرون آوردند و به آتش سوختند. وعبدالله بن
کامل را فرستاد به سوى حکم بن طفیل که تیرى به سوى عباس افکنده بود و جامه هاى
عباس را کنده بود ن او را گرفت و تیر باران کرد و عبدالله بن ناجیه را به طلب منقذ
بن مره عبدى که قاتل على بن الحسین علیه السّلام بودفرستاد، و آن ملعون نیزه در کف
گرفته از خانه بیرون آمد، و نیزه بر عبدالله زد، و عبدالله برجست اورا از اسب افکند، و
نیزه بر دست چپ او زد و دستش را شل کرد، و او گریخت ، و بر او دست نیافتند و زید بن
رقاد را طلبید و فرمودکه او را سنگباران کردند و به آتش سوختند.
و سنان بن انس لعین از کوفه به بصره گریخت ، و مختار خانه او را خراب کرد و از
بصره بیرون رفت به جانب قادسیه ن چون به نزدیک قادسیه رسید، جواسیس مختار، او
را گرفتند و به نزد او آوردند، فرمود اول انگشتهاى آن لعین را بریدند، پس دستها و
پاهاى و را قطع کردند ن و روغن زیتى را فرمود به جوش آوردند و آن لعین را در میان
روغن افکندند تا به جهنم واصل شد پس به طلب عمروبن صبیح فرستاد، شب او را در
خانهاش گرفتند، و فرمود سراپاى او را به نیزه پاره پاره کردند و محمد بن اشعث
گریخت به قصرى که در حوالى قادسیه داشت ، چون مختار به طلب او فرستاد، او از
راه دیگر قصر بیرون رفت و به مصعب بن زبیر ملحق شد، و مختار فمرود قصر و خانه او
راخراب کردند واموال او را غارت کردند و بجدل بن سلین را به نزد او آوردند، و گفتند
که انگشت مبارک حضرتت را قطع کرده است و انگشتر حضرت را برداشته است ، مختار
فمرود که دستها و پاهاى او را بریندند، و در خون خود غلطید تا به جهنم
واصل شد.
و در تفسیر حضرت امام حسن عسکرى علیه السّلام مذکور است که امیر المومنین علیه السّلام
فرمود: چنانچه بعضى از بنى اسرائیل اطاعت خدا کردند، و ایشان را گرامى دشات ، و
بعضى معصیت خدا کردند، و ایشان را معذب گردانید،
احوال شما نیز چنین خواهد بود؛ اصحاب آن حضرت گفتند: یا امیر المومنین عاصیان ما چه
جاعت خواهند بود؟ فرمود: آنها یند که مامور سااخته اند ایشان را به تعظیم ما
اهل بیت و رعایت حقوق ما، و ایشان مخالفت خواهند کرد و انکار حق ما خواهند نمود، و فرزندان
اولاد رسول را که ماءمور شده اند به اکرام و محبت ایشان به
قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین محبت ایشان به
قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین چیزى واقع خواهد شد؟ فرمود: بلى البته
واقع خواهد شد، واین دو فرزند بزرگوار من حسن و حسین را شهید خواهند کرد، حق تعالى
عذابى بر ایشان وارد خواهد ساخت به شمشیر آنهائى که بر ایشان مسلط خواهد گردانید
چنانچه بر بنى اسرائیل چنین عذابها مسلط گردانید گفتند: کیست آنکه بر ایشان مسلط
خواهد شد یا امیر المؤ منین ؟ فرمود: پسرى است از قبیله بنى ثقیف که او را مختار بن ابى
عبیده مى گویند.
حضرت على بن الحسین علیه السّلام فرمود: چون این خبر به حجاج رسید و به او گفتند:
على بن الحسین از جد خود امیر المؤ منین چنین روایتى مى کند، حجاج گفت : بر ما معلوم نشده
است که رسول خدا صلى الله علیه و آله این را گفته باشد یا على بن ابیطالب این را
گفته باشد، على بن الحسین کودکى اس و با طلى چند مى گوید و اتباع خد را فریب مى
دهد، مختار را بیاورید به نزد من تا دروغ او ظاهر گردانم .
چون مختار را آوردند، نطع طلبید، و غلامان خود را گفت : شمشیر بیاورید و او را گردن
بزنید، چون ساعتى گذشت و شمشیر نیاوردند، گفت : چرا شمشیر نمى آورید؟ گفتند:
شمشیرها در خزانه است و کلید خزانه پیدا نیست ، پس مختار گفت : نمى توانى مرا کشت ،
و رسول خدا هرگز دروغ نگفته ، اگر مرا بکشى ، خدا زنده خواهد کرد که سیصد و هشتاد
و سه هزار کس را از شما به قتل رسانم ، جلاد بده تا او را گردن بزند، چون جلاد
شمشیر را گرفت و به سرعت متوجه او شد که او را گردن بزند، به سر در آمد و
شمشیر در شکمش آمد و شکمش شکافته شد و مرد، پس جلاد دیگر را طلبید ن چون متوجه
قتل او شد، عقربى او را گزید افتاد و مرد پس مختار گفت : اى حجاج نمى توانى مرا کشت
، به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان به شاپور ذى لاکتاف گفت در وقتى که
شاپور عربان را مى کشت و ایشان را مستاصل مى کرد، حجاج گفت : بگو چه بوده است آن
؟ مختار گفت : در وقتى که شاپور عربان را
مستاصل مى کرد نزار فرزندان خود را امر کرد که او را در زنبیلى گذاشتند و بر سر راه
شاپور آویختند، چون شاپور به نزد او رسید و نظرش بر او افتاد گفت : بپرس ، نزار
گفت : به چه سبب اینقدر از عرب را مى کشى و ایشان بدى نسبت به تو نکرده اند؟
شاپور گفت : براى آن مى کشم که در کتب دیده ام که مردى از عرب بیرون خواهد آمد که او
را محمد مى گویند، و دعوى پیغمبرى خواهد کرد ن و ملک و پادشاه عجم بر دست او بر
طرف خواد شد، پس ایشان را مى کشم که او به هم نرسد، نزار گفت : اگر آنچه دیده در
کتب دروغگویان دیده اى ، روا نباشد که بى گناه چند رابه گفته دروغگوئى به
قتل رسانى ، و اگر در کتب راستگویان دیده اى پس خد حفظ خواهد کرد آن اصلى را که آن
مرد از او بیرون مى اید و تو نمى توانى که قضاى خدا را بر هم زنى و تقدیر حق
تعالى را باطل گردانى ، و اگر از خدا را بر هم زنى و تقدیر حق تعالى را
باطل گردانى ، و اگر از جمیع عرب نماند مگر یک کس ، آن مرد از او به هم خواهد رسدى
، شاپور گفت : راستت گفتى اى نزار، یعنى : لاغر و حیف ، و به این سبب او را نزار
گفتند، پس سخن او را پسندیده و دست از عرب برداشت .
اى حجاج حق تعالى مقدر کرده است که از شما سیصد و هشتاد و سه هزار کس به
قتل رسانم ، یا خدا تو را مانع مى شود از کشتن من یا اگر مرا بکشى بعد از کشتن زنده
خواهد کرد که آنچه مقدر کرده است به عمل آورم ، و گفته
رسول خدا حق است و در آن شکى نیست .
در بیان بعضى از احوال مختار و کیفیت کشته شدن بعضى از قاتلان آن
حضرت
شیخ طوسى به سند معتبر ا زمنهال بن عمرور روایت کرده است که گفت : در بعضى از
سنوات بعد از مراجعت از سفر حج به مدینه وارد شدم و به خدمت حضرت امام زین
العابدین علیه السّلام رفتم ، حضرت فرمود: اى
منهال چه شد حرملة بن کاهل اسدى ؟ گفتم : او را در کوفه زنده گذاشتم ، پس حضرت دست
مبارک به دعا برداشت و مکرر فرمود: خداوندا به او بچشان گرمى آهن و آتش را،
منهال گفت : چون به کوفه برگشتم دیدم مختار بن ابى عبیده ثقفى خروج کرده است ، و
با من صداقت و محبتى داشت ، بعد از چند روز که از دیدنى هاى مردم فارغ شدم ، و به
دیدن او رفتم ، وقتى رسیدم که او از خانه بیرون مى آمد، چون نظرش بر من افتاد گفت :
اى منهال ! چرا دیر به نزد ما آمى ، و ما رامبارک باد نگفتى ، و با ما شریک نگردیدى در
این امر؟ گفتم ایهاالامیر من در این شهر نبودم و در این چند روز از سفر حج مراجعت نمودم ،
پس با او سخن مى گفتم و مى رفتم تا به کناسه کوفه رسیدیم ، در آنجا عنان کشید و
ایستاد و چنان یافتم که انتظارى مى برد، ناگاه دیدم که جماعتى مى آیند، چون به
نزدیک او رسیدند گفتند: ایها الامیر بشارت باد ترا که حرملة بن
کاهل را گرفتیم .
چون اندک زمانى گذشت ، آن ملعون را بر آوردند، مختار گفت : الحمدالله که تو به دست
ما آمدى ، پس گفت : جلادان را بطلبید، و حکم کرد دستهاى و پاهاى او را بریدند، و
فرمود:
پشته هاى نى آوردند و اتش بر آنها زدند، و امر کرد که او را در میان آتش انداختند، چون
آتش در او گرفت من گفتم : سبحان الله ، مختار گفت : تسبیح خدا در همه وقت نیکوست اما
در این وقت چرا تسبیح گفتى ؟ گفتم : تسبیح من براى ان بود که در این سفر به خدمت
حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رسیدم و
احوال این ملعون را از من پرسیدند، چون گفتم که او را زنده گذاشتم ، دست به دعا
برداشت و نفرین کرد او را که حق تعالى حرارت آهن و حرارت آتش را به او بچشاند، و
امروز اثر استجابت دعاى آن حضرت را مشاهده کردم .
پس مختار مرا سوگند داد که م تو شنیدى از آن حضرت این را؟ من سوگند یادکردم و بعد
از نماز به سجده رفت و سجده را بسیار طول داد، و سوار شد چون دید که آن ملعون
سوخته بود، برگشت و من هموراه او روانه شدم تا آنکه به در خانه من رسید، گفتم : ایها
الامیر اگر مرا مشرف کنى و به خان من فرود آئى و از طعام من
تناول نمائى ، موجب فخر من خواهد بود، گفت : اى
منهال تو مرا خبر مى دهى که حضرت على بن الحسین علیه السّلام چهار دعا کرده است ، و
خدا آنها را بر دست من مستجاب کرده است ، و مرا تکلیف مى کنى که فرود آیم و طعام
بخورم ، و امروز براى شکر این نعمت روز ندارم ؟ و حرمله همان ملعون است که سر امام
حسین علیه السّلام را براى ابن زیاد برد و عبدالله رضیع را با جمعى از شهدا شهید
کرد، بعضى گفته اند که : او سر مبارک حضرت را جدا کرد.
ایضا روایتت کرده است که مختار بن ابى عبیده در شب چهارشنبه شانزدهم ربیع الاخر
سال شصت و شش از هجرت خروج کرد، و مردم با او بیعت کردند به شرط آنکه به کتاب
خدا و سنت رسول صلى الله علیه و آله عمل نماید، و طلب خون حضرت امام حسین علیه
السّلام و خونهاى اهل بیت و اصحاب آن حضرت را، و دفع ضرر از شیعیان و بیچارگان
بکند، و مؤ منان را حمایت نماید ن در آن وقت عبدالله بن مطیع از جانب عبدالله بن زبیر در
کوفه والى بود، پس مختار بر او خروج کرد و لشکر او را گریزانید و از کوفه
بیرون کرد، و در کوفه ماند تا محرم سال شصت و هفت ، و عبیدالله بن زیاد در آن وقت
حاکم ولایت جزیره بود، مختار لشکر خود را برداشت و متوجه دفع او شد، و ابراهیم پسر
مالک اشتر را سپهسالار لشکر کرد، و ابو عبدالله جدلى و ابو عماره کیسان را همراه آن
لشکر کرد، پس ابراهیم در روز شنبه هفتم ماه محرم از کوفه بیرون رفت با دو هزار کس ا
ز قبیله مذحج و اسد، و دو هزار کس از قبیله تمیم و همدان ، و هزار و پانصد کس از قبیله کنده
و ربیعه ، و دو هزار از قبیله حمرا- و به روایتت دیگر هشت هزار کس از قبیله حمرا - و چهار
هزار کس از قبایل دیگر با او بیرون رفتند
چون ابراهیم بیرون مى رفت ، مختار پیاده به مشایعت او بیرون آمد، ابراهیم گفت : سوار
شتر شو خدا تو را رحمت کند، مختار گفت : مى خواهم ثواب من زیاده باشد در مشایعت تو و
مى خواهم که قدمهاى من گرد آلود شود در نصرع و یار
یآل محمد، پس وداع کردند یکدیگر را و مختار برگشت ، پس ابراهیم رفت تا به مدائن
فرود آمد، چون خبر به مختار رسید که ابراهیم از مدائن روانه شده از کوفه بیرون آمد
تا آنه در مدائن نزول کرد. چون ابراهیم به موث لرسیدد ن ابن زیاد لعین با لشکر
بسیار متوجه موصل شد و در چهار فرسخى لشکر او فرود آمد، چون هر دو لشکر برابر
یکدیگر صف کشیدند، ابراهیم در میان لشکر خود ندا کرد که : اى
اهل حق ، واى یاوران دین خدا این پس زیاد است کشنده حسین بن على و
اهل بیت او، و اینک به پاى خود به نزد شما آمده است با لشکرهاى خود که لشکر شیطان
است ، پس مقاتله کنید با ایشان به نیت درست و صبر کنید و ثابت قدم باشید در جهاد
ابشان ، شاید حق تعالى آن لعین را به دست شما به
قتل رساند و حزن و اندوه سینه هاى مؤ منان را به راحت
مبدل گرداند، پس هر دو لشکر بر یکدیگر تاختند، و
اهل عراق فریاد مى کردند: اى طلب کنندگان خون حسین ، پس جمعى از لشکر ابراهیم
برگشتند و نزدیک شد که منهزم گردند، ابراهیم ایشان را ندا کرد که : اى یاوران خدا
صبر کنید بر جهاد دشمنان خدا، پس برگشتند و عبدالله بن یسار گفت : من شنیدم از امیر
المومنین که مى فرمود: ما ملاقات خواهیم کرد لشکر شام را در نهرى که آن را خازر مى
گویند ن و ایشان ما را خواهند گریزانید به مرتبه اى که از نصرت مایوس خواهیم شد،
و بعد از آن بر خواهیم گشت و بر ایشان غالب خواهیم شد و امیر ایشان را خواهیم کشتت ن
پس صبر کنید شما بر ایشان غالب خواهید گردید.
پس ابراهیم خود بر میمنه لشکر تاخت ن و سایر لشکر به جرات او جرات کردند و آن
ملاعین را منهزم ساختند، از پى ایشان رفتند و ایشان را مى کشتند و مى انداختند، چون چنگ
بر طرف شد، معلوم شد که عبید الله بن زیاد و حصین بن نمیر و
شرحبیل بین ذل الکلاع و ابن خوشب و غالب باهلى و عبدالله ایاس سلمى و ابوالاشرس
والى خراسان و سایر اعیان لشکر آن ملعون به جهنم
واصل شده بودند.
چون از جنگ فارغ شدند، ابراهیم به اصحاب خود گفت که بعد زا هزیمت لشکر مخالف ،
من دیدم طایفه اى را که ایستاده بودند و مقاتله مى کردند، و من رو به ایشان رفتم و در
برابر من مردى آمد و بر استرى سوار ببود و مردم را تحریص بر
قتال مى کرد، و هر که نزدیک او مى رفت او را بر زمین مى افکند چون نظرش برمن افتاد،
قصد من کرد، من مبادرت کردم و ضربتى بر دست او زدم و دستش را جدا کردم ، از استر
گردید بر کنار افتاد، پس پاى او را جدا کردم ، و از او بوى مشک ساطع بود، گمان دارم
که آن پسر زیاد لعین بود، بورید و او را طلب کنید پس مردى آمد و در میان کشته گان او
را تفحص کرد، در همان موضع که ابراهیم گفته بود او را یافت و سرش را به نزد
ابراهیم اورد، ابراهیم فرمود بدن اورا در تمام آن شب مى سوختند، و به دود آن مردود دیده
امید خود را روشن مى کردند، و به خاکستر آن بداختر زنگ از آئینه سینه هاى خود مى
زدودند، و به روغن بدن آن پلید چراغ امل و امید خود را تا صبح مى افروختند چون
((مهران )) غلام آن ملعون دید که به پیه بدن اقاى او در آن شب چراغهاى عیش خود را
افروختند، سوگند یاد کرد که دیگر هرگز چربى گوشت را نخورد، زیرا که آن ملعون
بسیار اورا دوست مى داشت و نزد او مقرب بود.
چون صبح شد، لشکر ابراهیم غنیمتهاى لشکر مخالف را جمع کردند و متوجه کوفه
گردیدند، یکى از غلامان ابن زیاد لز لشکرگاه گریخت و به شام رفت نزد عبدالملک
بن مروان ، چون عبدالملک او را دید گفت : چه خبر دارى از ابن زیاد؟ گفت : چون لشکرها
به جولان در آمدند مرا گفت : کوزه ابى براى من بیاور، پس از آن آب بیاشامید و قدرى از
آن را در میان زره و بدن خود ریخت ، و بقیه آب را بر ناصیه اسب خود پاشید و سورا شد
و در دریاى جنگ غوطه خورد، دیگر او را ندیدم و گریختم و به سوى تو آمدم پس
ابراهیم سر ابن زیاد را به سرهاى سروران لشکر او نزد مختار فرستاد، آن سرها را در
وقتى نزد او حضار کردند که او چاشت مى خورد، پس خد را حمد بسیار کرد و گفت :
الحمدالله که سر این لعین را وقتى آوردند نزد من که چاشت مى خوردم ، زیرا که سر سید
الشهدا را به نزد آن لعین در وقتى بردند که او چاشتت مى خورد. چون سرها را نزد مختار
گذاشتند، مار سفیدى پیدا شد و در میان سرها مى گردید تا به سر ابن زیاد رسید، پس
در سوراخ بینى ان لعین داخل شد و از سوراخ گوش او بیرون آمد، و باز در سوراخ
گوش او داخل شد و از سوراخ بینى او بیرون آمد چون مختار از چاشت خوردن فارغ شد،
برخسات و کفش پوشید و ته کفش را مکرر بر روى آن لعین مى زد و بر جبین پرکین آن
لعین مى مالید، پس کفش خود را به نزد غلام خود انداخت و گفت : این کفش را بشوى که به
کافر نجسى مالیده ام .
پس مختار سر ابن زیاد و حصین بن نمیر و شر
حبیل بن ذى الکلاع را با عبدالرحمن بن ابى عمرة ثقفى و عبدالله بن شداد جشمى صایب
بن مالک اشعرى به نزد محمد بن حنفیه فرستاد، و عریضه اى به او نوشت که : اما بعد
به درستى که فرستادم یاوران شیعیان او را بسوى دشمنان تو که طلب کنند خون برادر
مظلوم شهید تو را، پس بیرون رفتند با نیتت درست و با نهایت خشم و کین بر دشمنان دین
مبین ، و ایشان را ملاقات کردند نزدیک منزل نصیبین ، و کشتند ایشان را به یارى رب
العالمین ، و لشکر ایشان را منهزم ساختند و در دریاها و بیابانها متفرق گردانیدند، و از
پى آن مدبران رفتند، و هر جا که ایشان با یافتند به
قتل آوردند و کینه هاى دلهاى مومنان را پاک کردند و سینه هاى شیعیان را شاد گردانیدند،
و اینک سرهاى سرکرده هاى ایشان را به خدمت تو فرستادم .
چون نامه و سرها را به نزد محمد بن حنفیه آوردند، در آن وقت حضرت امام زین العابدین
علیه السّلام در مکه تشریف داشتند، پس محمد سر ابن زیاد را به خدمت آن جناب چاشت
تناول مى نمود، پس فرمود: چون سر پدر مرا نزد ابن زیاد بردند، او چاشت زهر مار مى
کرد و سر پدر بزرگوار مرا نزد او گذاشته بود، من در آن وقتت دعا کردم که : خداوندا
مرا از دنیا بیون مبر تا آنکه بنمائى به من سر آن ملعون را در وقتى که من چاشت خورم ،
پس شکر مى کنم خداوندى را که دعاى مرا مستجاب گردانید، پس فرمود آن سر را انداختند
در بیرون .
چون سر او را نزد عبدالله بن زبیر بردند، فرمود بر سر نیزه کنند و بگردانند، چون
بر سر نیزه کردند، بادى وزید و آن سر را بر زمین افکند، ناگاه مارى پیدا شد و بر
بینى آن علین چسبید، پس بار دیگر آن را بر نیزه کردند و باز باد آن را بر زمین انداخت
و همان مار پدیا شد و بر بینى آن لعین چسبید، تا آنکه سه مرتبه چنین شد، چون این خبر
را به ابن زبیر دادند گفت : سر این ملعون را در کوچه هاى مکه بیندازید. که مردم
پامال کنند.
پس مختار تفحص مى کرد قاتلان آن حضرت را، و هر که را مى یافت به
قتل مى رسانید، و جماعت بسیار به نزد او آمدند و از براى عمر بن سعد شفاعت کردند و
امان از براى او طلبیدند، چون مختار مضطر شد گفت : او را امان دادم به شرط آنکه از
کوفه بیرون نرود، و اگر بیرون رود خونش هدر باشد.
روزى مردى نزد عمر آمد و گفت : من امروز از مختار شنیدم که سوگند یاد مى کرد که مردى
را بکشد، و گمان من آن است که مقصد او تو بودى ، پس عمر از کوفه بیرون رفت
بسوى موضعى در خارج کوفه که آن را حمام مى گفتند و در آنجا پنهان شد، به او گفتند
که : خطا کردى واز دست مختار بیرون نمى توانى رفت ، چون مطلع مى شود که از کوفه
بیرون رفته مى گوید: امان من شکسته شد، و تو را مى کشد، پس آن ملعون در همان شب
به خانه برگشت .
راوى گوید: چون روز شد، بامداد رفتم به خدمت مختار، چون نشستم ، هیثم بن اسود آمد و
نشست ، و بعد از او حفص پس عمر بن سعد آمد گفت : پدرم مى گوید که چه شد امانى ه مرا
دادى ، و اکنون مى شنوم که ارداده قتل من دارى ، و اکنون مى شنوم که ارداده
قتل من دارى ، مختار گفت که : بنشین ن و فرمود ابو عمره را بطلبید، پس دیدم که مرد
کوتاهى آمد و سراپا غرق آهن گردیده بود، مختار حرفى درگوش او گفت و دو مرد دیگر
را طلبید و همراه او کرد، بعد از اندک زمانى ابو عمره آمد و سر عمر را آورد، پس مختار
به حفص گفت : این ر را مى شناسى ؟ گفت : اناالله و اناالیه راجعون ، مختار گفت : اى
ابو عمره این را نیز به پدرش ملحق گردان که در جهنم پدرش تنها نباشد، ابو عمره او
را به قتل آورد، پس مختار گفت : عمر به عوض امام حسین ، وحفص به عوض على بن
الحسین ، و حاشا که خون اینها با خون آنها برابرى تواندکرد.
پس بعد از کشتن ابن زیاد و عمر بن سعد، سلطنت مختار قوى شد و روساى
قبایل و وجوه عرب همه مطیع و ذلیل او شدند، پس گفت : بر من هیچ طعامى و شرابى
گوارا نیست تا یکى از قاتلان حسین و اهل بیتت او بر روى زمین هستند، و من هیچ یک از آنها
را بر روى زمین زنده نخواهم گذاشت و کسى نزد من شفاعت ایشان نکند، و تفحص کنید و مرا
خبر دهید از هر که شریک بوده است در خون آن حضرت وخون
اهل بیت او یا معاونت قاتلان او کرده است ، پس ه رکه را مى آوردند مى گفتند که : این زا
قاتلان آن حضرت است یا معاونت برقتل او کرده است ، البته او را به
قتل مى رسانید.
پس خبر به او رسیدد که شمر بن ذى الجوشن شترى از شتران حضرت را به غنیمت
برداشته بود، چون به کوفه رسید، آن شتر را نحر کرده بود و گوشت او را قسمت
کرده بود، چون این خبر شنید گفت : تفحص کنید، و از این گوشت
داخل هر خانه اى که شده باشد مرا خبر کنید، پس فرمود آن انه ها را خراب کردند و هر که
از آن گرفه یا خورده بود به قتل آوردند
پس عبدالله بن اسید جهنى و مالک بن هیثم کندى و
حمل بن مالک محارب را به نزد او آوردند، گفت : اى دشمنان خدا کحاست حین بن على ؟
گفتند: ما را به جبر به جنگ او بیرون بردند، گفت : ایا نتوانستید که بر او منت گذارید
و شربت آبى به او برسانید؟ پس به مالک گفت که : تو بودى که کلاه آن امام مظلوم را
برداشتى ؟ گفت : نه ، مختار گفت : بلى تو برداشتى ، پس فرمود که دستها و پاهاى
او را بریدند، و او به خون خود غلطید تا به جهنم
واصل شد، و آن دو ملعون دیگر را فرمود گردن زدند.
پس قراد بن مالک و عمروبن خالد و عبدالرحمنن بجلى و عبدالله بن قیس خولانى را نزد او
حاضر کردند، پس گفت : اى کشندگان صالحان ! خدا از شما بیزار باد، عطرهاى آن
حضرت را در میان خود قسمت کردید در روزى که نحس ترین روزها بود، پس فرمود ایشان
را به بازار بردند و گردن زدند.
پس معاذ بن هانى و ابو عمره را فرستاد به خانه خولى بن یزید اصبحى که سر مبارک
آن حضرتت را براى ابن زیاد برده بود، چون به خاه او رفتند، در بیت الخلا پنهان شده
بود، در زیر سبدى او را پیدا کردند و بیرون آوردند، و در اثناى راه مختار را دیدند که
با لشکر خود مى اید گفت : این لعین را برگردانید تا در خانه خودش به جاز
یخودبرسانم ، پس ا:د به نزد در خانه او، و در آنجا او را به
قتل رسانید و جسد پلیدش را به آتش سوخت و برگشت .
چون شمر بن ذى الجوشن را طلب کرد، آن ملعون به سوى بادیه گریخت ، پس ابوعمره
را با جمعى از اصحاب خود بر سر او فرستاد، و با اصحاب او مقاتله بسیار کردند، آن
ملعون خود نیز جنگ بسیار کرد تا آنکه از بسیارى جراحت مانده شد، او را گرفتند و به
خدمت مختار آوردند مختار فرمود روغنى را جوشانیدند و آن ملعون را در میان روغن افکندند،
تا آنکه همه بدن پلیدش مضمحل شد.
به روایت دیگر: ابو عمره او را کشت ، و سرش را براى مختار فرستاد.
بس پیوسته مختار در طلب قاتلان آن حضرت بود، و هر که را مى یافت مى کشت و هر که
مى گریخت خانه او را خراب مى کرد، و ندا مى کرد که : هر غلامى که آقاى خود را بکشد
که از قاتلان آن شرت باشد و سر او را به نزد من بیاورد، من آن غلام را آزاد مى کنم و
جایزه مى بخشم ، پس بسیارى از غلامان آقاهاى خود را کشتند وسرهاى ایشان را به خدمت
او آوردند.
شیخ ابو جعفر بن نما در کتاب ((عمل الثار)) روایت کرده است که چون مختا ر در کار خود
مستقل گردید، به تفحص قاتلان امام حسین علیه السّلام در آمد ن و
اول طلب کرد آن جماعى را که اراده کرده بودند که اسب بر بدن مبارک ان حضرت و
اصحاب او بتازند، فرمود که ایشان را بر رو خوابانیدند و دستها و پاى ایشان را به
میخهاى آهن بر زمین دوختند، و سواران بر بدنهاى ایشان اسب تاختند تا پاره پاره شدند
ن و پاره هاى ایشان را به آتش سوختند، پس دوکس را اوردند که شریک شده بودند در
کشتن عبدالرحمن بن عقیل بن ابیطالب ، فرمود: که ایشان را گردن زدند و جسد پلید
ایشان را به آتش سوختند، پس مالک بن بشیر را آوردند و فرمود که در میان بازار
گردن زدند.
و ابو عمره ار با جماعتى فرستاد به خانه خولى بن یزید اصبحى که خانه او را
محاضره کردند، و زن او از شیعیان اهل بیت بود از خانه بیرون آمد و به ظاره گفت که
نمى دانم که او در کجاست ، و اشاره کرد به سوى بیت الخلاکه در آنجا پنهان شده است
ن پس او را از آنجا بیرون آوردند و به آتش سوختند. وعبدالله بن
کامل را فرستاد به سوى حکم بن طفیل که تیرى به سوى عباس افکنده بود و جامه هاى
عباس را کنده بود ن او را گرفت و تیر باران کرد و عبدالله بن ناجیه را به طلب منقذ
بن مره عبدى که قاتل على بن الحسین علیه السّلام بودفرستاد، و آن ملعون نیزه در کف
گرفته از خانه بیرون آمد، و نیزه بر عبدالله زد، و عبدالله برجست اورا از اسب افکند، و
نیزه بر دست چپ او زد و دستش را شل کرد، و او گریخت ، و بر او دست نیافتند و زید بن
رقاد را طلبید و فرمودکه او را سنگباران کردند و به آتش سوختند.
و سنان بن انس لعین از کوفه به بصره گریخت ، و مختار خانه او را خراب کرد و از
بصره بیرون رفت به جانب قادسیه ن چون به نزدیک قادسیه رسید، جواسیس مختار، او
را گرفتند و به نزد او آوردند، فرمود اول انگشتهاى آن لعین را بریدند، پس دستها و
پاهاى و را قطع کردند ن و روغن زیتى را فرمود به جوش آوردند و آن لعین را در میان
روغن افکندند تا به جهنم واصل شد پس به طلب عمروبن صبیح فرستاد، شب او را در
خانهاش گرفتند، و فرمود سراپاى او را به نیزه پاره پاره کردند و محمد بن اشعث
گریخت به قصرى که در حوالى قادسیه داشت ، چون مختار به طلب او فرستاد، او از
راه دیگر قصر بیرون رفت و به مصعب بن زبیر ملحق شد، و مختار فمرود قصر و خانه او
راخراب کردند واموال او را غارت کردند و بجدل بن سلین را به نزد او آوردند، و گفتند
که انگشت مبارک حضرتت را قطع کرده است و انگشتر حضرت را برداشته است ، مختار
فمرود که دستها و پاهاى او را بریندند، و در خون خود غلطید تا به جهنم
واصل شد.
و در تفسیر حضرت امام حسن عسکرى علیه السّلام مذکور است که امیر المومنین علیه السّلام
فرمود: چنانچه بعضى از بنى اسرائیل اطاعت خدا کردند، و ایشان را گرامى دشات ، و
بعضى معصیت خدا کردند، و ایشان را معذب گردانید،
احوال شما نیز چنین خواهد بود؛ اصحاب آن حضرت گفتند: یا امیر المومنین عاصیان ما چه
جاعت خواهند بود؟ فرمود: آنها یند که مامور سااخته اند ایشان را به تعظیم ما
اهل بیت و رعایت حقوق ما، و ایشان مخالفت خواهند کرد و انکار حق ما خواهند نمود، و فرزندان
اولاد رسول را که ماءمور شده اند به اکرام و محبت ایشان به
قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین محبت ایشان به
قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین چیزى واقع خواهد شد؟ فرمود: بلى البته
واقع خواهد شد، واین دو فرزند بزرگوار من حسن و حسین را شهید خواهند کرد، حق تعالى
عذابى بر ایشان وارد خواهد ساخت به شمشیر آنهائى که بر ایشان مسلط خواهد گردانید
چنانچه بر بنى اسرائیل چنین عذابها مسلط گردانید گفتند: کیست آنکه بر ایشان مسلط
خواهد شد یا امیر المؤ منین ؟ فرمود: پسرى است از قبیله بنى ثقیف که او را مختار بن ابى
عبیده مى گویند.
حضرت على بن الحسین علیه السّلام فرمود: چون این خبر به حجاج رسید و به او گفتند:
على بن الحسین از جد خود امیر المؤ منین چنین روایتى مى کند، حجاج گفت : بر ما معلوم نشده
است که رسول خدا صلى الله علیه و آله این را گفته باشد یا على بن ابیطالب این را
گفته باشد، على بن الحسین کودکى اس و با طلى چند مى گوید و اتباع خد را فریب مى
دهد، مختار را بیاورید به نزد من تا دروغ او ظاهر گردانم .
چون مختار را آوردند، نطع طلبید، و غلامان خود را گفت : شمشیر بیاورید و او را گردن
بزنید، چون ساعتى گذشت و شمشیر نیاوردند، گفت : چرا شمشیر نمى آورید؟ گفتند:
شمشیرها در خزانه است و کلید خزانه پیدا نیست ، پس مختار گفت : نمى توانى مرا کشت ،
و رسول خدا هرگز دروغ نگفته ، اگر مرا بکشى ، خدا زنده خواهد کرد که سیصد و هشتاد
و سه هزار کس را از شما به قتل رسانم ، جلاد بده تا او را گردن بزند، چون جلاد
شمشیر را گرفت و به سرعت متوجه او شد که او را گردن بزند، به سر در آمد و
شمشیر در شکمش آمد و شکمش شکافته شد و مرد، پس جلاد دیگر را طلبید ن چون متوجه
قتل او شد، عقربى او را گزید افتاد و مرد پس مختار گفت : اى حجاج نمى توانى مرا کشت
، به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان به شاپور ذى لاکتاف گفت در وقتى که
شاپور عربان را مى کشت و ایشان را مستاصل مى کرد، حجاج گفت : بگو چه بوده است آن
؟ مختار گفت : در وقتى که شاپور عربان را
مستاصل مى کرد نزار فرزندان خود را امر کرد که او را در زنبیلى گذاشتند و بر سر راه
شاپور آویختند، چون شاپور به نزد او رسید و نظرش بر او افتاد گفت : بپرس ، نزار
گفت : به چه سبب اینقدر از عرب را مى کشى و ایشان بدى نسبت به تو نکرده اند؟
شاپور گفت : براى آن مى کشم که در کتب دیده ام که مردى از عرب بیرون خواهد آمد که او
را محمد مى گویند، و دعوى پیغمبرى خواهد کرد ن و ملک و پادشاه عجم بر دست او بر
طرف خواد شد، پس ایشان را مى کشم که او به هم نرسد، نزار گفت : اگر آنچه دیده در
کتب دروغگویان دیده اى ، روا نباشد که بى گناه چند رابه گفته دروغگوئى به
قتل رسانى ، و اگر در کتب راستگویان دیده اى پس خد حفظ خواهد کرد آن اصلى را که آن
مرد از او بیرون مى اید و تو نمى توانى که قضاى خدا را بر هم زنى و تقدیر حق
تعالى را باطل گردانى ، و اگر از خدا را بر هم زنى و تقدیر حق تعالى را
باطل گردانى ، و اگر از جمیع عرب نماند مگر یک کس ، آن مرد از او به هم خواهد رسدى
، شاپور گفت : راستت گفتى اى نزار، یعنى : لاغر و حیف ، و به این سبب او را نزار
گفتند، پس سخن او را پسندیده و دست از عرب برداشت .
اى حجاج حق تعالى مقدر کرده است که از شما سیصد و هشتاد و سه هزار کس به
قتل رسانم ، یا خدا تو را مانع مى شود از کشتن من یا اگر مرا بکشى بعد از کشتن زنده
خواهد کرد که آنچه مقدر کرده است به عمل آورم ، و گفته
رسول خدا حق است و در آن شکى نیست .
باز حجاج جلاد را گفت که : بزن گردن او را، مختار گفت که ، او نمى تواند، اگر
خواهى تجربه کنى خود متوجه شو تا حق تعالى افعى بر تو مسلط گرداند چنانچه
عقرب را بر او مسلط گردانید. چون چون جلاد خواست که او را گردن بزند، ناگاه یکى
ازخواص عبدالملک بن مروان از در درآمد فریاد زد که : دست از او بدارید، و نامه اى به
حجاج داد که عبدالملک در آن نامه نوشته بود: اما بعد اى حجاج بن یوسف !
کبوتر براى من نامه اى آورد که تو مختار بن ابى عبیده را گرفته و مى خواهى او را به
قتل آورى ، به سبب آنکه روایتى از رسول خدا به تو رسیده که او را انصار بنى امیه را
خواهد کشت ، چون نامه من به تو برسد، دست از او بردار و متعرض او مشو که او شوهر
دآیه ولید عبدالملک است ، و ولید از براى او نزد من شفاعت کرده است ، و آنچه به تو
رسیده است اگر دروغ است چه معنى دارد که مسلمانى را به خبر دروغ بکشى ، و اگر
راست است تکذیب قول رسول خدا نمى توان کرد.
پس حجاج مختار را رها کرد، و مختار به هر که مى رسید مى گفت که : من خروج خواهم کرد،
و بنى امیه را چنین خواهم کشت . چون این خبر به حجاج رسید، بار دیگر او را گرفت و
قصد قتل او کرد، مختار گفت : تو نمى توانى مرا کشت ، و در این سخن بودند که باز
نامه عبدالملک بن مروان را کبوتر آورد، و در آن نامه نوشته بود که : اى حجاج متعرض
مختار مشو که او شوهر دآیه پسر ولید است ، و آن حدیثى که شنیده اى اگر حق باشد
ممنوع خواهى شد از کشتن او چنانچه ممنوع شد
دانیال از کشتن بخت النصر براى آنکه مقدر شده بود که بنى
اسرائیل را به قتل رساند، پس حجاج او را رها کرد و گفت : اگر دیگر چنین سخنان از تو
بشنوم که گفته اى تو را به قتل خواهم رسانید، باز فایده نکرد، و مختار آن قسم
سخنان در میان مردم مى گفت .
چون حجاج به طلب او فرستاد، پنهان شد، و مدتى مخفى بود تا آنکه حجاج او را گرفت
و باز اراده قتل او کرد، باز مقارن آن حال نامه عبدالملک رسید که : او را مکش ، پس حجاج او
را حبس کرد و نامه اى به عبدالملک نوشت که : چگونه نهى مى کنى از کشتن کسى که
علانیه در میان مردم مى گوید که سیصد و هشتاد و سه هزار کس از انصار بنى امیه را
خواهم کشت ؟ عبدالملک در جواب نوشت که : تو جاهلى ، اگر آنچه او مى گوید حق است پس
البته او را تربیت خواهیم کرد تا بر ما مسلط گردد چنانچه فرعون را خدا
موکل کرد بر تربیت موسى تا آنکه بر او مسلط گردید، و اگر این خبر دروغ است چرا
در حق او رعایت کسى نکنیم که حق خدمت بر ما دارد، پس آخر مختار بر ایشان مسلط شد و کرد
آنچه کرد.
روزى حضرت على بن الحسین ع خروج مختار را براى اصحاب خود ذکر مى کرد، بعضى از
اصحاب آن حضرت گفت : یابن رسول الله ما را خبر نمى دهى که خروج آن چه وقت خواهد
بود؟ فرمود: سه سال دیگر خواهد شد و سر عبیدالله بن زیاد و شمر بن ذالجوشن را
به نزد ما خواهند آورد در وقتى که ما چاشت مى خوریم . چون رسید روز وعده که حضرت
امام زین العابدین ع براى خروج مختار فرموده بود، اصحاب آن حضرت در خدمت او جمع
شدند، و آ، جناب طعامى براى ایشان حاضر کرد و فرممود: بخورید که امروز ستمکاران
بنى امیه را به قتل مى رسانند، گفتند: در کجا؟ حضرت فرمود: در فلان موضع ، مختار
ایشان را به قتل مى رساند، و زود باشد که دو سر از ایشان به نزد ما بیاورند، و آن
سرها را در فلان روز براى ما خواهند آورد.
چون روز شد و حضرت از تعقیب فارغ شد، اصحاب آن حضرت به نزد او رفتند، آن جناب
طعامى براى ایشان طلبید، چون طعام حاضر شد، آن دو سر را آوردند، پس آن جناب به
سجده درآمد و گفت : حمد مى کنم خداوندى را که مرا از دنیا بیرون نبرد تا در این وقت سر
قاتلان پدرم را به من نمود، و پیوسته نظر مى کرد به سوى آن سرها و مبالغه بسیار
مى نمود د رشکر حق تعالى چون مقرر بد که بعد ازچاشت ن حضرت حلوائى براى
میهمانان آن جناب مى آوردند، در ان روز به سبب آنکه
مشغول نظاره آن سرها گردیدند، حلوا نیاوردند، یکى از ندیمان آن مجلس گفت : یابن
رسول الله امروز حلوا به ما نرسید، آن جناب فرمود: کدام حلوا شیرینتر است از نظر
کردن به این سرها.
شیخ کشى به سند معتبر از اصبغ بن نباته روایت کرده است که گفتت : روزى مختار را
دیدم ک کودکى بود، و حضت امیر المومنین علیه السّلام او را در دامن خد نشانیده بود و دس
بر سر او مى کشید و مى گفت که : یا کیس یا کیس ، یعنى : اى بزرگ و دانا
ایضا به سند حسن روایت کرده که حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: دشنام مدهید
مختار را که او کشت کشندگان مارا و طلب خون ما کرد و زنان بى شوهر ما را به شوهر
داد؛ در وقت تنگدستى ، مال میان ما قسمت کرد.
ایضا به سند معتبر از عبدالله بن شریک روایت کرده اند که گفت : در روز عید اضحى
رفتم به خدمت حضرت امام محمدباقر علیه السّلام در منى ، و حضرت تکیه فرموده بود و
حلاقى طلبیده بود که س رمبارک خود را بتراشد، ون در خدمتت آن جناب نشستم مرد پیرى
از اهل کوفه داخل شد و دستت آن حضرتت را گرفت که ببوسد، آن جناب مانع شد فرمود:
تو کیستى ؟ گفت : منم حکم پسر مختار، حضرت او را طلبید و او را بسیار نزدیک خود
نشاند، پس آن مرد گفت : مى گویند که دروغگو بود، و هر چه بفرمائى من در حق او اعتقاد
خواهم کرد، حضرت فرمود: سبحان الله ! به خدا سوگند که پدرم مرا خبر داد که مهر
مادر من از زرى داده شد که مختار فرستاده بود، و او خانه هاى خراب شده ما را بنا کرد، و
قاتلان ما را کشت ، و خونهاى ما را طلب کرد، پس خد رحمتت کند او را، به خدا سوگند که
خبر داد مرا پدرم که درخدمت فاطمه دختر امیر المومنین بودم که مى گفت : خدا رحمت کند پدر
تو را که هیچ حقى از حقوق ما را نزد احدى نگذاشت مگر آنکه طلب کرد آن را، و طلب
خونهاى ما کرد، و کشندگان ما را کشت .
ایضا به سند معتبر از عمر پس على بن الحسین علیه السّلام روایت کرده است که گفت :
چون سر عبیدالله بن زیادو عمر بن سعد را براى پدرم آوردند، به سجده در آمد و گفت :
حمد مى کنم خدا را که طلب کرد خون مرا از دشمنان من ، و خدا مختار را جزاى خیر دهد.
ایضا به سند معبر از حضرت جعفر صادق علیه السّلام راویت کرده است که هیچ زنى از
بنى هشام موى سر خود را شانه نکرد و خضاب نکرد، ایضا از عمر بن على بن الحسین
روایت کرده است که اول مختار براى پدرم بیست هزار درهم فرستاد، پدرم
قبول کرد، و خانه عقیل بن ابیطالب را و خانه هاى دیگر از بنى هاشم که بنى امیه خراب
کرده بودند پدرم به آن زر ساخت ، چون مختار آن مذهب
باطل را اختیار کرد، بعد از آن چهل هزار دینار براى پدرم فرستاد، پدرم از او
قبول نکرد و رد کرد.
ایضا به سند معتبر از مام محمد باقر علیه السّلام راویت کرده است که مختار نامه اى به
خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام نوشت و با هدیه اى چند از عراق به خدمت ان
جناب فرستاد، چون رسولان او به در خانه او رسیدند، رخصت طلبیدند که
داخل شوند، حضرت فرستاد که : دور شوید که من هدیه دروغگویان را
قبول نمى کنم و نامه ایشان را نمى خوانم ، پس آن رسولان عنوان را محو کردند و به
جاى او نوشتند که : این نامه ى است به سیو مهدى محمد بن على ، و آن نامه را بردند به
سوى محمد بن حنفیه ، و او هدیه ها را قبول کرد، و نامه او را جواب نوشت .
قطب راوندى به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است ه چون حق
تعالى خواهد که انتقام بکشد براى دوستان خود، انتقام مى کشد براى ایشان به بدترین
خلق خود، چون خواهد که انتقام کشد براى خود، انتقام مى کشد براى ایشان به بدترین
خلق خود، چون خواهد که انتقام کشد براى خود، انتقام مى کشد به دوستان خود، به تحقیق
که انتقام کشید براى یحیى بن زکریا به بخت النصر که بدترین خلق خدا بود.
ابن ادریس به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که چون روز
قیامت شود، حضرت رسالت صلى الله علیه و آله با امیر المومنین و امام حسن و امام حسین
علیه السّلام بر صراط بگذرند، پس کسى از میان جهنم سه مرتببه ندا کند ایشان را که
: به فریاد من برس یا رسول الله ، ان جناب جواب نگوید؛ پس سه مرتبه ندا کند: یا
امیر المومنین به فریاد من برس ، آن حضرت جواب نگوید؛ پس سه مرتبه فریاد کند
که : یا حسن به فریاد من برس ، آن جناب جواب نفرماید؛ پس سه مرتبه ندا کند که : یا
حسین به فریاد من برس که من کشنده دشمنان توام ، پس
رسول خدا صلى الله علیه و آله به امام حسین علیه السّلام گوید که : حجت بر تو
گرفت ، تو به فریاد او برس ، پس حضرت مانند عقابى که بجهد و جانورى را بر
باید، او را از میان جهنم بیرون آورد.
راوى گفت : این که خواهد بود فداى تو گردم ؟ حضرت فرمود: مختار، راوى گفت : چرا
در جهنم او را عذاب خواهند کرد با آن کارها که او کرد؟ حضرت فرمود: اگر
دل او را مى شکافتند، هر آینه چیزى از محبت ابوبکر و عمر در
دل او ظاهر مى شد، به حق آن خداوندى که محمد را به راستى فرستاده است سوگند یاد
مى کنم که اگر در دل جبرئیل و میکائیل محبت ایشان باشد، هر آینه حق تعالى ایشان را بر
رو در آتش اندازد.
در بعضى از کتب معتبر روایت کدره اند که مختار براى امام زین العابدین علیه السّلام
صد هزار در هم فرستاد، و آن جناب نمى خواست که زین العابدین علیه السّلام صد هزار
درهم فرستاد، و آن جناب نمى خواست که آن را
قبول کند، و ترسید از مختار که رد کند و از او متضرر گردد، پس آن حضرت آن
مال را در خانه ضبط کرد چون مختار کشته شد، حقیقت
حال را به عبدالمک نوشت که : آن مال تعلق به تو دارد و بر تو گوارا است ، و آن جناب
مختار را لعنت کرد و مى فرمود: دروغ مى بندد بر خدا و بر ما، مختار دعوى مى کرد که
وحى خدا بر او نازل مى شود.
مؤ لف گوید که : احادیث در باب مختار مختلف وارد شده است چنانچه دانستى ، و در میان
علماء امامیه در باب او اختلافى هست ن جمعى اورا خوب مى دانند و مى گویند که : امام زین
العابدین علیه السّلام به خروج کردن او راضى بود و به حسب ظاهر از ترس مخالفان
تبرا از او مى نمود و اظهار عدم رضا مى فرمود، و مختار براى طلب خون حضرت امام حسین
علیه السّلام خروج کرد و دعوى امامت و خلافت براى خود و دیگرى نمى کرد، و بعضى از
علما را اعتقاد آن است که غرض او ریاست و پادشاهى بود، و این امر را وسیله آن کرده بود،
و اولا به حضرت امام زین العابدین علیه السّلام
متوسل شد، چون حضرت از جانب حق تعالى مامور نبود به خروج و نیت فاسد او را مى
دانست ، اجابت او ننموده ، پس او به محمد بن حنفیه
متوسل شد و مردم را به سوى او دعوت مى کرد و او را مهدى قرار داده بود، و مذهب کیسانیه
از او در میان مردم پیدا شد، و محمد بن حنفیه را امام آخر مى دانند و مى گویند که : زنده
است و غایب شده ، و در آخر الزمان ظاهر خواهد شد و الحمدالله که
اهل ان مذهب منقرض شده اند و کسى از ایشان نمانده است ، و ایشان را به این سبب کیسانى
مى گویند که از اصحاب مختارند و مختار را کیسان مى گفتند براى آنکه امیر المومنین
علیه السّلام موافق روایات ایشان او را به کیس خطاب کرد، یا به اعتبار آنکه سر کرده
لشکر او و مدبر امور او ابو عمره بود که کیسان نام داشت .
و آنچه از جمع بین الاخبار ظاهر مى شود آن است که او در خروج خود، نیت صحیحى نداشته
است ، و اکاذیب و اباطیل را وسیله ترویج امر خود مى کرده است ، ولیکن چون کارهاى خیر
عظیم بر دست او جارى شده است ، امید نجات درباره او هست ، و متعرض
احوال این قسم مردم نشدن شاید اولى و احوط باشد.