تاریخچه شروه
شَرْوِه گونهای خوانندگی از اشکال موسیقی جنوب ایران بخصوص دو استان بوشهر و هرمزگان است که به آن شهری نیز میگویند.[۱] شروه به عنوان آواز دشتی و دشتستانی، نغمهای غمگنانه در مایه دشتی است. برای این نغمه اشعار دوبیتی بکار میرود که غالبا از شاعران دوبیتی سرای جنوب میباشد. شروه در لغت با تلفظهای شرفنگ، شرفه و... نوعی خوانندگی، صدای پا و بخصوص به معنی صدا و نغمه آهسته و بانگ است.
خاستگاه شروه
خاستگاه شروه مناطق دشتی، دشتستان و تنگستان در استان بوشهر و عموما جنوب ایران است. در مناطق استان بوشهر به شروه، حاجیانی و یا شنبهای نیز اطلاق میشود که به نظر میرسد از شیوههای شروهخوانی است و چون در این مناطق شروه بیشتر با دوبیتیهای فایز دشتی خوانده میشود به آن فایزخوانی هم میگویند. در شروهخوانی مناطق استان بوشهر از دوبیتیهای دوبیتیسرایان محلی چون: فایز دشتی، مفتون بردخونی، باکی، نادم و... یا باباطاهر نیز بهره میبرند. در نقاط مختلف ایران شروهخوانی را دشتی یا آواز دشتی میشناسند.
منطقه دشتی مرکز محور شروه به شمار میآید، شروه در یک جمله مهمترین آهنگ و سوز و ساز جنوب است، این سروده از دل برخاسته بیشتر مواقع در مایه دشتی، شوشتری، ترک و نوا خوانده میشود. شروه به صورت منفرد و تک نفری با نوایی سوزناک اجرا میشود که البته باید آن را با مرثیه خوانی متفاوت دانست، زیرا این آوای جنوبی در قالب دوبیتیهایی است که بیشتر عاشقانهاند و بوی وصل و فراق و وصف معشوق میدهند و چه بسا محتوای این دو بیتیها بسیار از غم دور است، اما شکل و شیوه قرائت و خواندن آنها به صورت شروه خواه ناخواه با ریتمی غمآلوده همراه میشود.
ثبت شروه
کارشناس ثبت میراث فرهنگی استان بوشهر در گفتوگو با خبرنگار فارس در دشتی اظهار داشت: در جلسه سیاستگذاری شورای ثبت در ۲۳ و ۲۴ خردادماه ۱۳۹۰ شروه که خاستگاه آن منطقه دشتی در استان بوشهر است به ثبت رسید.
در
آغاز باید پرسید : واژه شروه از کدام اقلیم و کدام زبان و فرهنگ برخاسته
است؟ آیا این کلمه اصالتا جنوبی است یا این که ریشه در زبان سترگ شرق
ایران یعنی پهلوی دارد؟ اگر چه دیگر نمی توان منکر این واقعیت شد که در
سراسر کشور شروه را به نام ما جنوبی ها می شناسند و در سده های اخیر این
واژه ارجمند از منطقه گرم کرانه های خلیج به گوش دیگر هم وطنان رسیده است.
و
دوباره باید پرسید که آیا شروه در آغاز این چنین تلفظ می شده یا این که
در گذر زمان تراش خورده و به شکیل ترین و خوش آهنگ ترین صورت در آمده است.
باری،
شروه واژه ای است ناب و ایرانی بر این خاک قدسی روییده و از آبشخور فرهنگ
و تمدن دیر پای اقوام آریایی نوشیده و سپس در سیر تطور خود از دالان
کلماتی هم چون شرفنگ sarfang ، شرفه sarfa(e) ،شرفالنگ sarfalang، شرفک
sarfak و شرفانگ sarfang عبور کرده و اکنون در کسوت زیبایی شروه خودنمایی
می کند. تمام این واژه های یاد شده در طی زمان در زیر گرد و غبار فراموشی
دفن گردیده اند. اما واژه شروه بخت آن را داشته که زنده و سبز و جاوید در
گلستان زمان و اندیشه اهل جنوب نشو و نما کند و به شکوفه بنشیند.
شروه
بر مبنای معنایی که از کلمات یاد شده یعنی اجداد او استنباط می گردد به
صدای پا و هر صدای آهسته تعبیر می شود. اما در این میان شرفاک sarfak علاوه
بر این که معنی صدای پا را می دهد: به مفهوم بانگ نیز آمده است شرفه نیز
در معنای صدا و حرکت و آهنگ به کار رفته است.
آن
چه را که از روایات تاریخی به ما رسیده شروه این آوای سوزناک به دوران
ساسانیان برمی گردد و شاید در آینده رد پای آن را از گذشته های دورتر می
توان سراغ گرفت.
شروه
را اگر چه مومنانه ترین، نجیب ترین، و پر زخم ترین آوای سراسر جنوب می
شمارند، اما این سوال پیش می آید که در کدام نقطه از این سرزمین پر رنگ تر و
جدی تر به آن پرداخته اند و به تعبیر بهتر، پایتخت این شعر و شعور در
کدام نقطه از استان بوشهر واقع شده است؟
بی
تردید در پاسخ به این پرسش تنها کلمه ای که به ذهن متبادر می شود کلمه
جلیل دشتی است: کلمه ای که اتفاقا در فرهنگ موسیقی ایران زمین جایگاه ویژه
ای داشته و یکی از مایه های پر مایه این موسیقی اصیل است.
به
این ترتیب منطقه دشتی- این سرزمین سرشار از آفتاب – مرکز محور شروه به
شمار می آید. شروه در یک جمله مهم ترین آهنگ و سوز و ساز جنوب است. این
سروده از دل برخاسته بیشتر مواقع در مایه دشتی، شوشتری، ترک و نوا خوانده
می شود.
شروه
به صورت منفرد و تک نفری با نوایی سوزناک اجرا می گردد که البته باید آن
را با مرثیه خوانی متفاوت دانست. زیرا این آوای جنوبی در قالب دو بیتی
هایی است که بیشتر عاشقانه اند و بوی وصل و فراق و وصف معشوق می دهند و چه
بسا محتوای این دو بیتی ها بسیار از غم دور می باشد اما شکل و شیوه ی
قرائت و خواندن آن ها به صورت شروه خواه نا خواه با ریتمی غم پالوده
واندوه سرشته همراه می گردد. ذکر این عبارات از آن رو لازم بود که مرثیه
خوانی چنان که از نام آن بر می آید با مرثیه و مرگ خویشاوندی دارد. اما
شروه چیزی است فراتر است، زیرا هم غم و هم شادی و به تعبیر دیگر همه گستره
ی زندگی و مرگ را در بر می گیرد.
گاهی
یک نفر: صدای قُل قُل و ریتمیک قلیان در فاصله ی هر دو بیتی تا دو بیتی
بعدی به کمک شروه خوان می آید تا هم او بتواند نفسی تازه کند و هم این که
محفل را از یک موسیقی طبیعی در کنار شروه خوانی بهره مند سازد. البته هیج
تردیدی نیست که یک شروه خوان قهار و زبر دست از همه اصوات و آلات موسیقی
مستغنی بوده و صدای پر شور او به تنهایی در جلب مخاطب و در بردن او به
آسمان تلذذ هنری موفق عمل می کرده است.
بدین
سان شروه خوان به تنهایی در قالب یک ارکست بزرگ موسیقی ظاهر می گردید و
شنوندگانش را با خود به قله های شور و احساس بالا می برد.
برای
تشریح شروه، برای عاشقانه سخن گفتن از آن، برای این که از تمام زوایای
تاریخی، پژوهشی و علمی به شروه نگاه بیندازیم و در نهایت برای این که
درباره شروه به معنای واقعی کلمه صحبت کنیم ناگزیر هستیم قدم به اقلیم
دشتی بگذاریم و از شاعران بزرگ دوبیتی سرای آن که احیانا شروه خوانان
والایی هم بوده اند سخن به میان آوریم.
منکر
این حقیقت نیستیم که اکنون شروه سرود معنوی و آهنگ درد یا لوده ی تمام
مردم استان بوشهر است و در منطقه های دشتستان و تنگستان و دیگر نقاط استان
برای شروه خوانان و شروه سرایی حرمت فراوان قائل هستند و چه بسا دوبیتی
سرایان و شروه خوانان چیره دستی هم از آن اقالیم برخاسته اند و هم اکنون
صدای دل انگیز و پرشورشان از اقصی نقاط استان نیز فراتر رفته است منتها به
صراحت می توان گفت مرکز ثقل شروه و خاستگاه واقعی آن منطقه دشتی است.
و
مگر نه این است که فایز این شاعر و شروه خوان ماندگار زاده فرخنده این
سرزمین است؟ کسی که نام والایش هم سنگ و مترادف شروه قلمداد می شود و مردم
استان گاهی به جای شروه خوانی از لفظ فایز خوانی استفاده می کنند که همان
معنای شروه خوانی را تداعی می کند.
بر
این اساس هر جغرافیایی و هر اقلیمی با توجه به آب و هوا و تاریخی که از
سر گذارنده یک هنر و خصلت معنوی را بیشتر پرورانده است. این که چه کسی می
توان منکر این حقیقت گردد که پایتخت غزل، شیراز است؛ زیرا دو غزل سرای
مقتدر خواجه حافظ و شیخ اجل سعدی را در دامان خود پرورده؛ هر چند خاستگاه
واقعی غزل فارسی خراسان می باشد ولی ما خراسان را به عنوان زادگاه شعر
حماسی می شناسیم آن هم به واسطه داشتن شاعری بزرگ هم چون حکیم طوس ...
بنابراین مقدمه چینی بدون هیچ معارض و منکری به صرف داشتن فایز از منطقه
دشتی می توان به عنوان مرکز شروه سرایی و شروه خوانی یاد کرد.
از
دیر باز در قریه ها و دشت های خطه دشتی مردمان ساده دل، خونگرم و مهربان
همه آرزوها و خواسته ها و عقده های فرو خورده خود را در لباس شروه پوشانده
اند تا این گونه شب و روز و گاه و بی گاه در سایه درختان و در محفل های
دوستانه و شب نشینی ها در هنگام کار و بعد از کار تسکین خاطری بیابند و به
یک تسلی ارجمند نایل شوند که احساسی متعالی در اعماق وجودشان بیدار گردد
که به رشد معنوی آنان نیز مدد رساند.
مردم
دشتی از گاهواره تا گور با شروه هم نفس و همدم وهمراه هستند مادر در کنار
گهواره شروه را لالایی وار در گوش طفل می خواند و این گونه کودک به خواب
می رود. خوابی که تارو پود آن را واژه های مه آلود و افسونگر و جادویی
شروه تشکیل می دهد در عهد جوانی هم در شیرین ترین مراسم زندگی یعنی عروسی،
شروه خوان با آهنگ های شاد و گزینش دوبیتی هایی که توصیف معشوق و شرح
وصال را در بر می گیرد سرور و نشاط جماعت را افزون می نماید و سرانجام در
لحظات تلخ و تاریک سوگواری، محزون ترین و غم افزاترین آوا، آوای شروه
خوانی است که بر سر گور دوبیتی هایی در وصف بی وفایی روزگار و ستم زمانه
بر لب می آورد و به حق می توان احساس کرد فرد متوفی در زیر خروارها خاک
این آوای مقدس را می شنود و با رضایت و طیب خاطر به خوابی شیرین و گاهواره
ای و عمیق و جاودانی فرو می رود.
بنابراین
مردم دشتی دم به دم و لحظه به لحظه با شروه مانوس اند. تابستان ها در
پناه سایه سار نخل ها، در گرما گرم درو، در آتش باران خرما پزان و عروج
پررنگ بر قامت نخل ... و در پاییز و زمستان و بهار گرد بر گرد چاله های پر
آتش، هم نوا با دیدمک ها و قدم به قدم با ابرهای مهاجر و باران های
شبانه، در شب نشینی های روستایی در لحظه های شیرین عاشقانه و در اقامت حزن
انگیز هجران و درد داغ فراق ... در همه ی این لحظات این شروه است که رفیق
راه و هم زبان مهربان آن هاست.
در
این جا این پرسش پیش می آید که چرا مردم دشتی بیشتر از دیگر مردمان به
شروه پناه برده اند و آن را چون مکتوبی آسمانی مقدس شمرده اند؟ چگونه می
توان این حادثه فرهنگی و این اتفاق تلخ وشیرین و در عین حال پر از فخر
ومیمنت را ارزیابی کرد وسنجید؟
آیا
در پشت این شروه سرایی عواملی اجتماعی، روانشناسی و تاریخی رخ پنهان
نکرده اند؟ بی شک همه این عوامل دست به دست هم داده اند تا شروه بتواند در
نقش راوی دردها و آرزوهای نهفته اهل دشتی ظاهر گردد.
گویا
تاریخ به همه سنگدلی و بی رحمی خود ظلم و ستم بیشتری بر مردم این عرصه از
خاک روا داشته بوده است. که این گونه از دست روزگار به فغان آمده بوده
اند و آواز اندوهگین شان بر آسمان پر شده بوده است.
نظام
ارباب – رعیتی و خان خانی و به تعبیر تاریخی تر آن ملوک الطوایفی اگر چه
در جای جای استان بوشهر از قدیم الایام رواج داشته اما گویا این نظام شوم
در خطه دشتی پررنگ تر بوده است. سلسله وحشی و ستمگر خوانین مردم را هم چون
بردگان می شمرده اند و در تمام فصول سال از گرده ی آنان کار می کشیده اند
و سرانجام همه محصول را به زور سر نیزه و تهدید تفنگ از آنان مطالبه کرده
اند و به جز قوت لایموتی برای آنان باقی نمی گذاشتند. داشتن چند لقمه نان
و چند کله خرمای سرخ به قول قدما آرزوی هر مرد اهل دشتی بوده که خانواده
چند نفره ای را تحت سرپرستی خود داشته است.
بر
ظلم خوانین و تعدی و زور حاکمان بی مروت می بایست ستم زمانه و بی مهری
اقلیمی و آب و هوایی را هم بیفزائیم که به مثابه قوز بالا قوز دردی بر درد
این مردم شریف و مظلوم می افزوده است.
تابستان
های طولانی، گرمای طاقت فرسا و تنگی معاش، گذر تش بادها و تداوم تنگ سالی
ها و بارانی ها همه دست به دست هم می دادند و بر این مردم بی پناه تحت
سیطره بیداد هجوم می آوردند و به انواع بیماری های واگیر و همه گیر در کنار
گرسنگی و بی کسی، عرضه زندگی را سخت بر آنان تنگ می کردند. بدین منوال
شما فکر می کنید برای یک مرد و زن جنوبی و به خصوص اهل دشتی چه چیزی باقی
مانده است؟ دست ها تهی، دل ها پر اندوه و چشمه ی اشک ها خشک ... آیا به جز
آهی و ناله ای و دعایی که هر چند از کنگره های عرش استجابت بسی دور بوده و
مصداق فریاد خاموش را داشته؛ اما برای کسی که زمین از او اعراض کرده و او
را از خود رانده چه می ماند؟ به جز آسمان، آن سفره تهی آبی!
آری برای مردم دشتی که زمین را خان بیدادگر از آن ها ربوده بود تنها آسمان باز به جا می ماند و خدای ناپیدا!
و آسمان اگر چه تهی بود اما میدان وسیعی بود که می شد اسب چموش دردها و ناله ها را در آن به جولان آورد.
شروه
آن ها را به آسمان می برد تا لحظه هایی هر چند کوتاه از زمین نفرین شده
دل برگیرند و با خیال آسوده یاد رنج ستم و گرسنگی را از خاطر بزدایند. پس
شروه بیهوده به این درجه از قداست و نجابت دست نیافته است. شروه فریاد
سوزناک یک نفر مفتون و محزون نیست که رو در روی غروب خونین بر فراز تپه ای
بایستد و عقده های فردی و انفرادی خود را در دره های تنگ طنین انداز کند؛
خیر، شروه فریاد گروهی و سفیر آلام همگانی است وقتی یک نفر شروه می خواند
همه ی دشتی است که شروه می خواند، همه ی جنوب است که از درد سخن می سراید و
همه ی قلب های چاک خورده ستمدیدگان و غمگینان عالم است که از دریچه حنجره
ای نوای مقدس انسانی خود را آشکاره می سازد.
شروه
خوان، استان بوشهر ترانه های فایز، مفتون، احمد خان دشتی، سیدعلینقی
حسینی دشتی، نادم باکی ... را برای شروه انتخاب می کنند که همه از شاعران
منطقه دشتی محسوب می شوند؛ زیرا بن مایه ، شاعرانه گی ، درد وحسرت و اندوه
و گیرایی و حتا صنایع لفظی و بدیعی بیشتری در آن ها به کار گرفته شده
است.
شعرها
حسی تر، زنده تر و بسی نیرومند تر از اشعار دوبیتی سرایان مناطق دیگر
استان می باشد. شعر این شاعران چون با زندگی در پیوند بوده و هم چون آینه
ای تابناک روحیات و آرزوهای برآروده نشده مردم را انعکاس می دهند مردمی تر
و رایج تر می باشند.
دو
بیتی های شروه در منطقه جنوب تاویل پذیر هستند یعنی دارای ابعادی زمینی و
آسمانی می باشند؛ به تعبیر دیگر، معشوقی را که در این دوبیتی ها از آن
یاد می شود هم می توان معشوق زمین و یک انسان فرض کرد و هم معشوق ازلی
یعنی خداوند باری تعالی.
شیوه
سرایش این اشعار نیز به گونه ای است که سراسر مشحون از تعبیرات و
اصطلاحات اهل تصوف و عرفان می باشد زیرا زلف و عارض و قامت و خط و خال ...
همه برگرفته از مشرب عارفانه ی کلاسیک ایران می باشد. با این حال به صرف
وجود این کلمات و تعبیرات در عرصه دوبیتی نمی توان معنا و مفهوم را محدود
به عالم عرفان کرده و می بایست دست ذهن مخاطبان را باز گذاشت تا هر گونه
که می خواهند به مصداق هر که بر طینت خود می تند: آن که عارفانه اندیش است
از شروه برداشت عرفانی کند و آن که عاشقانه خواه از آن دریافت عشقی. در
عالم واقع نیز همین گونه است؛ یعنی ممکن است به هنگام شنیدن شروه یک جوان
عاشق که از دلبر محبوب خود به دور افتاده به یاد او بیفتد و در عالم خلسه
در پناه کلمات شروه با او مغازله کند.
چند نمونه از اشعار فایز تا با شخصیت این شاعر بیشتر آشنا بشوید :
پس از مرگم نخواهم های هایی
نه فریاد و نه افغان و نوایی
بگویید گشته فایز کشته دل
ندارد کشته دل خون بهایی
دل از من چشم شهلا دلبر از تو
لب خشکیده از من کوثر از تو
بنه بر جان فایز منت از لطف
سر از من سینه از من خنجر ازتو
مرا در پیش راهی پر زبیم است
از این ره در دلم خوفی عظیم است
برو فایز میندیش از مهابت
که آنجا حکم با رب رحیم است
دو معنی بر من آمد صعب دشوار
اول پیری اخر فرقت یار
اگر پیدا شود فایز پرستی
جوانی از کجا ارم دگر بار
خوشا روزی که گل بودی و بلبل
تو گفتی صبر کن کردم تحمل
الهی دشمن فایز بمیرد
گل از بلبل برید و بلبل از گل
این هم یک شعر در وصف فایز دشتی:
یکی گوید که فایز اهل دشتستان است
دیگری گوید که دیر یا که تنگستان است
من که دانم که فایز اهل دشتی است
و خواهم گفت این حکایت
که او قلب تپنده کل ایران است
همنشین با باباطاهر حافظ و سعدی است
چرا که گوید:مرا یاران وصیت اینچنین است
که هر کجا که جانان در کمین است
بدوش انجا برید تابوت فایز
که جای تربتم ان سرزمین است
اینگونه بود که فایز گشت کشته دل
شد همنشین در خاک نجف با حضرت دل
تشکر میکنم از متن بسیار خوب و با احساسی که راجع به شروه نوشتید...بسیار زیبا.استفاده کردم