ورود به کربلا
کربلا دجله را خبر کن زود
آروم آروم بریم جلو امشب ان شاءالله چشم همتون اشکبار باشه.
قافله با شتاب آمده است
تکّه ای ابر سایبان بفرست
شیر خوار رُباب آمده است
یاد تیغ وتُرنج افتادی
به تو حق میدهم که حیرانی
قدو بالای دیدنی دارد
علی اکبر است می دانی
بوی شهر مدینه را حس کن
این دو آئینه ی سخا هستند
مثل من بُغض کرده ای آری
یادگاران مجتبی هستند
مثل پروانه گرد اربابت
نوجوانان زینب کبری
بهترین هدیه شد برای حسین
لب خندان زینب کبری
کربلا ازفرات خودت بگو قدری
آخه،ساقی این خیام عباس است
آبه سردوخنک به او برسان
چون به قولی که داده حساس است
کربلا زینب است این بانو
عزتش را مگر نمی بینی
هی نگو دشت از چه میلرزد
هیبتش را مگر نمی بینی
داغدار قبیله آمده است
اشک وخون دارد او به دیده هنوز
بیجا نیست هر روضه ای که می خونیم می گیم امان از دل زینب.
کربلا زود سر به زیر انداز
سایه اش را کسی ندیده هنوز
این چند روزه،چند روزه تلافی کردنه برای همه ی ماها،هرکی یه جور تلافی میکنه،شما یه عمر اربابیه آقاتون رو،تو این شب ها با عزاداری برای اربابتون تلافی کنید،کم نذارید،هرکی هرچی میتونه،در وسعشه،شبا شبای تلافی کردنه لطف و بزرگیه اربابه،هر کی هر جور می تونه داره تلافی می کنه،اتفاقاً اگه درست نگاه کنی،کوفیا هم دارن تلافی می کنند این چند شب،جواب خوبی های حُسین و می دن دیگه،خشکسالی اومده،اومدن در خونه ی امیرالمؤمنین علیه السلام،آقا خشکسالی مارو داره از پا میندازه،آقا فرمود: برید سراغ حسینم،حسینم اگه دستاشو بالا بیاره،کسی دست رد به سینه اش نمی زنه،اومدن سراغ ابی عبدالله،آقا دستاشو بلند کرد،خدا،براین مردم باران رحمتت رو نازل کن،ابری آمد،همه جا رو سیراب کرد،همه مردم اومدند دور خونه ی علی حلقه زدند،آقا ممنونتیم،زمین هامون داشت می خشکید،حیواناتمون داشتند می مردند،ممنوتیم آقا،قول میدیم یه روزی تلافی کنیم،آی حسین...
وقتی قافله اومد با کاروان حُر همراه شد،روبرو شد،ابی عبدالله دید این قافله همه تشنه اند،در معرض هلاکتند،مشک هارو گفته بود منازل قبل پر کنید،اینجا که رسید همه متوجه شدند،آقا براچی گفته بود مشک هارو پر کنید،فرمود:مشک هارو بیارید،حالا همه لشکر و سیراب کنید،دونه دونه رو آقا سیراب کرد،علی نامی است می گه من از لشکر عقب مونده بودم،وقتی رسیدم،همه سیراب شده بودند،تارسیدم از راهی اومدم که با ابی عبدالله روبرو شدم،تا آقا رو دیدم اون لحظات،ضعف بر من غالب شد،رو زمین اوفتادم،ان قریب بود به هلاکت برسه،یه وقت ابی عبدالله اومد جلو گفت:چیه؟آقا دارم از تشنگی میمیرم،فرمود:عباسم مشک آب رو بردار بیار،مشک و جلو آورد،گفت:بیا از آب بخور،گفت:آقا توان ندارم،می گه دیدم خود ابی عبدالله خودش در مشک و باز کرد،آب می ریخت تو دستش،می آورد جلو،می گفت:حالا بخور،از دستای حسین آب خورد،آقا فرمود:ظاهراً مرکبت هم تشنه است،خود آقا ابصار مرکب رو گرفت،آب می آورد جلوی دهان مرکب،مرکب رو آب داد،اینقدر آب آقا در اختیار این ها قرار داد،که تو روایت می گه،آب رو اسباشون می ریختند،رو مرکبشون آب می ریختند،آخ قربونت برم حسین،مرکباشونو رو، حیواناشون رو سیراب کرد،اما وقتی علی اصغرت رو آوردی رو دست،صدا زدی یا قوم ان لم ترحمونی، اگه به من رحم نمی کنید،لااقل به این شش ماه رحم کنید،ببینید،داره مثل ماهی دهنشو داره باز می کنه و می بنده،آی حسین........
مرحوم دربندی این روایت رو می گه:می گه فردا تا ابی عبدالله رسید به زمین کربلا،جبرائیل نازل شد به زمین کربلا،گفت:حسین خوش اومدی،یادته،قرار داشتیم با هم،عهدی که به گردن تو بوده،از عالم زر، حالا وقتشه،حسین خوش اومدی،گفت:جبرائیل من اینقدر عاشق شهادتم بودم،وعده ی ما روز دهم بود،اما من هشت روز زودتر اومدم،وعده با من بود،اما من زینبم رو هم آوردم، رقیه ام رو آوردم،بچه هام رو هم آوردم،یا صاحب الزمان من یه جمله دیگه می خوام عرض کنم،به این دلا صبر نده،جبرئیل رفت، دفعه ی بعد که اومد روز عاشورا بود،می دونی با چه منظره ای مواجع شد،دید حسین تو گودال قتلگاه رو زمین اوفتاده،نانجیب جلو چشم زینب،رو سینه ی حسین نشسته،زینب دست بر سر گذاشته،هی داره فریاد می زنه،وامحمدا،واعلیا، هذا حسین مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء، مسلوب العمامة والرداء، آی حسین........
منبع: کتاب گودال سرخ